ری در گذر تاریخ |از چاپ “نهنگ” اولین هفته نامه تا ساخت مدرسه در شهرری
اهالی قدیمی شهرری کوچه سرتخت را خوب میشناسند. کوچهای که امروزه طول آن به ۳۰۰متر هم نمیرسد اما میتوان راجع به آن بیش از۳۰۰ صفحه مطلب درباره آن نوشت.
یکی از ویژگیهای این کوچه قدیمی، وجود عمارتهای قدیمی و مهمتر از آن ساکنان این عمارتهاست که بخشی از گذشته و تاریخ این دیار را در سینه دارند و خاطراتشان سندی بر گذشته شهرری است. کاشی نوشتهای که قدمت آن بیش از یک قرن است در ابتدای کوچه سرتخت که حالا به نام شهیدحسین موسوی مزین شده، توجه هر رهگذری را جلب میکند. از مضمون این کاشیکاری چنین بر میآید که در واقع تابلو مطب «میرزا علیخان حکیم» بوده است. روبهروی مطب «میرزاعلی حکیم» منزل آقای تقوی است. آقا گل تقوی از مالکان و زمینداران مشهور در شهرری بوده و به شغل کشاورزی مشغول بوده است. منزل او از جمله بناهایی است که با گذشت زمان هنوز پابرجا مانده است و حتی اندرونی و بیرونی این عمارت حفظ شده است. بیشتر ساکنان قدیمی کوچه سرتخت فرهنگی هستند و این پیشه را از اجداد خود به ارث بردند که روزگاری تمام امور فرهنگی، اقتصادی و… ری را مدیریت میکردند.
کوچه سرتخت موازی با کوچه کلیدداری است و در جوار حرم حضرت عبدالعظیم(ع) قرار دارد. این کوچه، حرم سیدالکریم(ع) را به میدان سرتخت وصل میکند. میدانگاهی سرتخت روزگاری محل اصلی داد و ستد به حساب میآمد.
خانواده معینی، دکتر فرزانه، دکتر سیدنورالله خان، دکتر میرزعلی حکیم، آقای پورباقر، آقای منفرد و خانواده صدرا از سرشناسان شهرری و ساکن این کوچه بودند. مجتبی امینی، نوه ملاعلی چراغچی هنوز ساکن این کوچه است. او متولد سال۱۳۰۳ است و تمام عمر۹۲ساله خود را در جوار پدرش به چراغداری حرم عبدالعظیم(ع) گذرانده است. مجتبی امینی چند صباحی است که از منزلش بیرون نیامده است. وقتی حال او را از رفقای قدیمیاش پرسیدیم متوجه شدیم چند ماهی است زمینگیر شده و به دلیل کهولت سن قادر به راه رفتن نیست. بدون وقت قبلی انگشت روی زنگ خانهاش میگذاریم و صدایی در آن سوی آیفون ما را به گرمی میپذیرد. مهمانداری و روی باز از خصوصیات بارز اهالی شهرری است. پیشینه خانواده چراغچی و اینکه بزرگ این خانواده، چراغچی حرم بوده دلیل دیگری بر گشادهرویی آنهاست؛ این خانواده سالها چراغ حرم حضرت عبدالعظیم(ع) را روشن نگه داشتهاند و پذیرای مهمانهای حضرتش بودهاند.
مادرم میگفت برای پدرت پدری کن
چیدمان ساده و قدیمی خانه و ساده زیستی خانواده امینی و عکس جمعی از دوستان و خادمان حرم حضرت عبدالعظیم(ع) روی دیوار اتاق، توجه هر تازه واردی را به خود جلب میکند و علاقه و محبت آقای امینی را به آستان عبدالعظیم(ع) نشان میدهد. او تمام عمر را خادم حضرت سیدالکریم(ع) بوده است. گوشه به گوشه خانه آقای امینی کتابهای قدیمی قرار دارد که خاکی بر آنها ننشسته است. دختر آقای امینی که دلسوزانه امر پدر و مادر را اجرا میکند و برای پرستاری از آنها آمده است میگوید: «پدرم همچنان اهل مطالعه است. البته از وقتی که زمینگیر شده حوصلهاش خیلی زود سر میرود.»
آقای امینی در بستر خوابیده اما به رسم احترام دست برسینه میگذارد و مهمانهایش را عزیز میدارد. برای حرف زدن با آقای امینی باید بلند صحبت کنیم. گوشهایش سنگین شده اما آنقدر با آرامش پاسخ سؤالهایمان را میدهد که هر شنوندهای را مجذوب خود میکند. امینی از روزهایی که همراه با پدرش «ملاحسن چراغچی» با تاریک شدن هوا حرم را روشن میکردند میگوید: «از همان کودکی، پدرم مرا همراه خود به حرم میبرد. برادرهایم بیشتر درس میخواندند اما من همیشه در کنار پدرم بودم. شاید مثل دیگر برادرها که در تحصیل و ورزش رشد کردند و در فدراسیونهای کشتی و شنا صاحب موقعیت شدند موفق نبودم اما همیشه خوشحالم که پدرم میگفت مجتبی از تو خیلی راضی هستم.» آقای امینی لحظهای سکوت میکند و بغضش را فرو میدهد و میگوید: «سفارش مادرم بود که پدر را تنها نگذارم. مادر همیشه در خلوت به من میگفت مجتبیجان حواست به پدرت باشد. او از کودکی خیلی کار کرده است.»
۲وعده روشنایی برای حرم
امینی همانطور که خاطرات کودکیاش را مرور میکند میگوید: «بچه که بودم نزدیک غروب آفتاب، چراغها را روشن میکردیم. چراغها با روغن میسوختند. داخل صحن حیاط ۸چراغ وجود داشت که قبل از غروب آفتاب و تاریک شدن هوا باید روشن میشد. نوجوان که بودم چراغهای حیاط را با بالا رفتن از نردهبان روشن میکردم. داخل هر چراغی به اندازه یک سیر روغن میریختم. درهای حرم که بسته میشد، روغن چراغ هم سوخته بود و شعلهها خاموش میشدند.
یادش به خیر، در سرمای زمستان که آب داخل حوضها یخ میزد قبل از اذان صبح به همراه پدرم به حرم میرفتیم و چراغها را روشن میکردیم تا زائران حرم که صبح زود برای زیارت میآمدند اطرافشان تاریک نباشد و نماز صبح برگزار شود. آنقدر هوا سرد بود که هنوز خاطره حرارت و گرمای لذتبخش آن چراغهای کوچک در ذهنم مانده است. در آن سالها شهرری خیلی خلوت بود و هر کسی که برای زیارت میآمد، سعی میکرد تا ۳ بعد از ظهر خودش را به ماشین دودی برساند چرا که وسیله دیگری نبود. اگر کسی از ماشین دودی جا میماند باید شب را در کاروانسرا به صبح میرساند.»
سالها از پی هم آمدند و رفتند و چراغهای روغنی جای خودشان را به چراغهای نفتی و چراغهای نفتی چای خود را به برق دادند اما خاندان چراغچی همچنان مسئولیت روشن نگه داشت حرم را به عهده داشتند. آقای امینی تا همین چند ماه قبل هر روز به حرم میرفت. رؤیا امینی دختر آقای امینی میگوید: «هرازگاهی از حرم حضرت عبدالعظیم(ع) برای ملاقات پدر میآیند اما چند روزی است که پدرم دلتنگ دوستان قدیمیاش است.»
یاد پهلوانان
آقای امینی نوه ملاعلی چراغچی از پهلوانان بنام شهرری است. او میگوید: «پدربزرگ پدری من در احیای کشتی و ورزشهای زورخانهای حرف اول را میزد و از شاگردان او میتوان از دایی نعمتالله عشقیار، ملارضا چراغچی، علی اکبر امینی و سیدمجتبی مرتضوی یاد کرد. ملاعلی چراغچی سال ۱۲۹۰ شمسی وفات یافت و در رواق آستان حضرت عبدالعظیم(ع) به خاک سپرده شد.»
پدر فرهنگ و معارف شهرری
بیشک نام مدرسه عظیمیه نخستین مدرسه امروزی را که در شهرری ساخته شد شنیدهاید. جالب است بدانید حسن رازی، بنیانگذار مدرسه عظیمیه پدربزرگ مادری حاج آقای امینی بوده است. آقای امینی همانطور که کتاب قدیمی و رنگ و رو رفتهاش را ورق میزند میگوید: «در این کتاب شرح مختصری از زندگی پدربزرگ درج شده است. بعضیها نقل کردهاند که پیشینه ما به زکریای رازی میرسد. حسن رازی خود مردی فاضل و بسیار فرهنگ دوست بود و حدود ۱۱۴ سال پیش باوجود مخالفتهای بسیاری که در شهرری و تهران داشت مدرسه عظیمیه را ایجاد کرد و تمام مخارج آن را خودش تأمین کرد تا اینکه اداره فرهنگ در شهرری تأسیس شد. مدرسه عظیمیه در سال۱۳۲۴ قمری افتتاح شد. در آن زمان مرحوم پروفسور شهاب بهصورت رایگان در مدرسه عظیمیه فرانسه تدریس میکرد.»
امینی ادامه میدهد: «پدربزرگ مادری من در سال۱۲۵۲ در ری متولد شد و در آبان۱۳۲۰درگذشت. او در نهضت مشروطه فعالیت داشت و به همین دلیل در دوره محمدعلی شاه قاجار مدتی در زندان بود. پس از استقرار مشروطه حسن رازی به ریاست دادگاه همدان و چند شهر دیگر منسوب شد و مسئولیت مدرسه را به حسن ناظمی سپرد.»
مدیر مسئول نهنگ، دایی جان این خانواده بود
رؤیا امینی دختر آقای امینی میگوید: «بیشتر خانواده پدری من حقوقدان بودند. البته دایی پدرم که در شهرری زندگی میکرد دست به قلم بود. او در اواخر دوران پهلوی اول روزنامه یا هفتهنامهای را به نام «نهنگ» منتشر میکرد.» آقای امینی که کلام دخترش را بهتر از صحبتهای ما متوجه میشود میگوید: «علی رازی، مرد باسوادی بود. هر صبح که نشریهاش از چاپخانه بیرون میآمد هنوز به دکه نرسیده به فرمانداری شهر تهران احضار میشد و از آنجا که یکی دیگر از برادرانش در فرمانداری پست مهمی داشت تا شب آزاد میشد. به یاد دارم که خانواده ما همواره درگیر مشکلات ناشی از چاپ مقالات تند و تیز علی رازی در نشریه نهنگ بود. بعدها در دیگر نشریهها هم قلم میزد.»
دانه پاشی برای یاکریمها
منزل تقوی از خانههایی است که همچنان بافت قدیمی خود را حفظ کرده است و هرچند بیرونی این خانه که مدتی برای تحصیل بچهها استفاده میشده، فرسودگی بیشتری دارد و دیگر مورد استفاده قرار نمیگیرد اما همچنان نقش و طرحهای قدیمی روی در و دیوار این خانه مانده و گچبریهای هندسی با طرحهای اسلیمی معماری زیبای اسلامی را یادآوری میکند. شیشههای رنگی داخل ساختمان هم متمکن بودن این خانواده را در سالهای دور تاکنون نشان میدهد.
افسرالسادات آقاگل تقوی، تنها بازمانده این خانواده است که در این خانه زندگی میکند. او میگوید: «نزدیک به ۸۰ سال دارم و از ۲سالگی به این خانه آمدم. کاشیکاریهای قدیمی که در قسمت راهرو یا اندرونی خانه است هنوز برای بسیاری از مهمانهای ما جالب توجه است. چند بار از اداره میراث فرهنگی برای شناسنامهدار کردن این خانه سر زدهاند اما اینجا خانه پدری من است و اینجا زندگی میکنم.»
افسرالسادات، معلم بازنشسته آموزش و پرورش است. او ادبیات و معارف اسلامی درس میداده و هنوز هم بعضی از شاگردانش که حالا بیش از ۵۰ سال دارند به او سر میزنند. می گوید: «من در دورانی درس خواندم که اوج خفقان و محدود کردن دخترها بود. پدرم اجازه درس خواندن به من نمیداد هرچند ابتدایی را تمام کرده بودم اما علاقه شدید به مطالعه و سواداندوزی باعث شد بعد از مرگ پدرم در سال ۱۳۳۷ برای ادامه تحصیل در مقطع دبیرستان به تهران بروم. با توجه به اینکه هنوز تحصیل دخترها باب نشده بود از سوی آشنا و غریبه مورد شماتت واقع میشدم بهطوریکه وقتی صبحها منتظر وسیله نقلیه میایستادم چند بار آقایان شهر به من تذکر دادند که خوب نیست یک دختر این وقت صبح از خانه بیرون بیاید، من هم کارت دانشآموزی را نشانشان میدادم که مشکلی برایم ایجاد نشود. چند سالی هم در دانشگاه تهران ادبیات خواندم تا اینکه انقلاب فرهنگی اعلام شد.»
افسرسادات، دختر این کوچه همانطور که برای یاکریمهای حیاط خانهاش دانه میپاشد میگوید: «بیشتر قدیمیهای این کوچه به رحمت خدا رفتهاند. آن طرف کوچه چند نفری از قدیمیها ماندهاند اما این دست کوچه فقط من زنده ماندهام و فقط خانه من روی پاست. دیگر از ساختمانهایی که سندی بر فرهنگ زندگی اسلامی بود خبری نیست و به جای آنها آپارتمانهای ۵ طبقه سایهشان را روی میراث ری انداختهاند.»
احوالپرسی بالکنی
میرزاعلی خان حکیم، بهصورت تجربی درمان و داروهای گیاهی تجویز میکرد. آن زمان در شهرری چند دکتر بیشتر نبود و میرزعلی حکیم بیشتر مورد توجه روستاییان حاشیه شهرری بود و حتی گاهی از شهرهای دورتر برای درمان به نزد حکیم میرزعلی میآمدند. مطب حکیمباشی یک ویژگی داشت که هنوز هم خیلی از اهالی قدیمی آن را به یاد دارند. اغلب اوقات جلو مطب تعداد زیادی الاغ بسته بود. این الاغها تنها مرکب کشاورزانی بودند که از راههای دور برای درمان به نزد حکیمباشی میآمدند. تصویر جالب دیگری که در ذهن اهالی مانده حضور همسر میرزاعلی حکیم است که هر صبح روی صندلی ننوییاش روی بالکن کوچک طبقه دوم خانهاش مینشست و از آنجا که بیشتر اهالی با یکدیگر قوم و خویش بودند از همان جا با اهالی سلام و احوالپرسی میکرد.