گوشه ای از کرامات سیدالکریم (ع)
خبرگزاری مهر؛ سرویس مجله_ ساناز باقری راد: باور حرفهایش برایم عجیب بود به حدی که هرچه ماجرا را از بقیه میشنیدم قبول نمیکردم تا اینکه خودش را دیدم. وقتی داستان را از زبان خودش شنیدم، کم کم باور کردم. از ۳ سال پیش تاکنون را با جزئیات برایم تعریف کرد و در پایان تمام حرفهایش تنها با بغضی شکسته پاسخش را دادم.
میگفت مریضی تمام بدنش را گرفته بوده و غدههای سرطانی به جان بند بند وجودش افتاده بودند. از ناامیدی تمام پزشکان و آماده شدن خانوادهاش برای آخرین روزها و ماههای بودن او در خانه میگفت و در آخر از اتفاق عجیبی که همه معادلات را بهم ریخت.
اتفاق عجیبی که زندگی اکرم لطیفی بانوی ۴۸ ساله را زیر و رو کرد و مرا به شهرری کشاند تا پای حرفهایش بنشینم.
قرارمان در گوشهای از حرم حضرت عبدالعظیم بود، از روی عکسی که از او دیده بودم شناختمش و پای همه حرفهایش نشستم. نگاهش کردم و گفتم: ماجرای شفا گرفتن شما که خادمان حرم میگویند، حقیقت دارد؟ با سر پاسخم را داد و گفت: «بشین تا کامل حقیقت رو بگم.»
روی سنگهای مرمر حرم نشستم و منتظر شنیدن داستان زندگیاش شدم. نگاهی به ضریح انداخت و پس از کشیدن نفسی عمیق گفت: ۴ سال بود که سرطان داشتم و وضعیتم بسیار بد بود حتی تمامی پزشکان از بهبودم قطع امید کرده بودند. هنگامی که به مطب پزشک جراح رفتم، دکتر در چشمانم نگاه کرد و گفت: به جای ۲۰ میلیون تومان هزینه برای عمل جراحی این پول را برای کفن و دفنت هزینه کن.
صدایش محکمتر شد و ادامه داد: «وقتی این حرفها را از پزشک شنیدم به او گفتم: عمر دست خداست شما کارت رو انجام بده باقی ماجرا به دست آقای بزرگواری که سالها است همسایهاش هستم. پزشکم تعجب کرد و پرسید: کدام آقا؟ گفتم: حضرت سید الکریم (ع).»
نام سید الکریم را که آورد باز هم نگاهی به ضریح غرق نور انداخت و به حرفهایش ادامه داد: عمل جراحی ام انجام شد، پس از عمل به حرم آمدم و خطاب به حضرت گفتم: من سال هاست همسایهات هستم و نمازهایم را در حرمت میخوانم، نمیدانم به چه شکلی اما باید مرا شفا دهی.
در ادامه گفت: پس از هشتمین شیمی درمانی وضعیتم بسیار بد بود و با ویلچر حرکت میکردم حتی تمامی پزشکان و خانواده ام آماده مرگم بودند. همان شب به همراه دامادم به حرم آمدم و روبروی ضریح ایستادم، تنها یک جمله گفتم و به خانه بازگشتم.
در میان اشکهایم گفتم: «اگر مرا شفا ندی روز قیامت جلویت را میگیرم.»
به زحمت اشکهایش را پاک کرد و ادامه داد: به خانه بازگشتم و خوابم برد. خواب دیدم یک آقای بلند بالا برای عیادت به خانهام آمد، در خواب به او گفتم، شما از خادمان حرم هستید؟ گفت: «من عبدالعظیم حسنی هستم.» یک ظرف قرمز به من داد و گفت: چرا در حرم ما گفتی روز قیامت جلویت را میگیرم! من آمدهام تا بگویم جلویم را نگیر و بلند شو.
نه چشمانش امان حرف زدن میداد و نه لرزش دستانش، نفس عمیقی کشید و آرام باقی ماجرا را تعریف کرد و گفت: وقتی حضرت در خواب گفتند بلند شو، ناگهان از خواب پریدم و دامادم را در اتاق دیدم. به او گفتم: من شفا گرفتم اما باور نکرد، از روی تخت بلند شدم و وقتی دید میتوانم راه بروم حرفهایم را باور کرد.
لبخند آرامی زد و ادامه داد: الان به لطف خدا و به واسطه شفاعتحضرت عبدالعظیم شفای کامل گرفتم. حتی چشم راستم بینایی خود را کامل از دست داده بود، اما حالم کاملاً خوب شده است. در دوران بیماری، سرطان تمام بدنم را گرفته بود. اوایل سرطان سینه داشتم، اما سپس سرطان لنف، لگن، تخمدان و رحم گرفتم و تمام اندامهایم با سرطان درگیر شده بود.
با صدای آرامش گفت: الان ۴ سال است که کاملاً سالم هستم و هیچ بیماری ندارم، تمامی پزشکان از شفای من تعجب کردند و بعد از دیدن آزمایشات و نتیجه اسکنها از ناپدید شدن تمامی غدههای سرطانی شگفت زده شدند. تمام مدارک پزشکی ام نیز نشان میدهد که دیگر هیچ بیماریای ندارم.
صورتش را برگرداند و با نفس عمیقی گفت: من هرچه دارم از کرم آقا سید الکریم است و زندگی امروزم را مدیون او هستم. حضرت حق سالها همسایگی و ۲۷ سال نماز خواندن در حرمش را ادا و مرا شرمنده خود کرد.
رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست