مشخصات سلیمان (ع) و نمونههائی از عظمت او
یكی از پیامبران بزرگی كه هم دارای مقام نبوّت بود و هم دارای حكومت بینظیر و بسیار وسیع، حضرت سلیمان بن داوود ـ علیه السلام ـ است كه نام مباركش هفده بار در قرآن آمده است. او با یازده واسطه به حضرت یعقوب ـ علیه السلام ـ میرسد و از پیامبران بزرگ بنی اسرائیل میباشد.
سلیمان ـ علیه السلام ـ حكومت وسیعی به دست آورد كه در آن جنّ و انس و پرندگان و چرندگان و باد، همه تحت فرمان او بودند، و بر سراسر زمین فرمانروایی مینمود.
خداوند در تمجید او میفرماید:
«وَ وَهَبْنا لِداوود سُلَیمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ؛ ما سلیمان را به داوود ـ علیه السلام ـ بخشیدیم، چه بنده خوبی! زیرا همواره با خدا ارتباط داشت و به سوی خدا بازگشت میكرد و به یاد او بود.»[1]
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «چهار نفر بر سراسر زمین فرمانروایی كردند كه دو نفر از مؤمنان بودند و دو نفر از كافران. مؤمنان عبارت بودند از سلیمان و ذو القرنین ـ علیهما السلام ـ ، و كافران عبارت بودند از بخت النصر و نمرود.[2]
قرآن در آیه 12 و13 سوره سبأ، گوشهای از عظمت و امكانات وسیع سلیمان را بازگو كرده و چنین میفرماید:
«و برای سلیمان ـ علیه السلام ـ باد را مسخّر كردیم كه صبحگاهان مسیر یك ماه را میپیمود، و عصرگاهان مسیر یك ماه را، و چشمه مس (مذاب) را برای او روان ساختیم، و گروهی از جنّ پیش روی او به اذن پروردگارش كار میكردند، و هر كدام از آنها كه از فرمان ما سرپیچی میكرد، او را عذاب آتش سوزان میچشاندیم. آنها هر چه سلیمان ـ علیه السلام ـ میخواست برایش درست میكردند، معبدها، تمثالها، ظروف بزرگ غذا همانند حوضها، و دیگهای ثابت (كه از بزرگی قابل حمل و نقل نبود، و به آنان گفتیم: ) ای آل داوود! شكر (این همه نعمت را) بجا آورید، ولی عده كمی از بندگان من شكر گزارند.[3]
آری خداوند مواهب عظیمی به این پیامبر بزرگ داد، مركبی بسیار سریع و تندرو كه با آن میتوانست در مدتی كوتاه، سراسر كشور پهناورش را سیر كند، موادّ معدنی فراوان برای انواع صنایع و نیروی فعال كافی برای شكل دادن به این مواد معدنی به او عطا كرد. او با بهره گیری از این وسایل، معابد بزرگی ساخت. و مردم را به عبادت خدای یكتا ترغیب نمود، و برای پذیرایی از لشكریان و مستضعفان، امكانات وسیعی در اختیارش قرار گرفت و در برابر این همه مواهب، خداوند به او دستور شكرگزاری داد.
حضرت سلیمان در سیزده سالگی حكومت را به دست گرفت و چهل سال حكومت كرد و در سن 53 سالگی از دنیا رفت.[4]
عظمت مقام ظاهری و باطنی حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ بسیار وسیع و بینظیر بود. در این جا در میان صدها نمونه، به سه نمونه زیر توجه كنید:
1. دعای مورچه
در زمان حضرت سلیمان، بر اثر نیامدن باران، قحطی شدید به وجود آمد. ناچار مردم به حضور حضرت سلیمان آمدند و از قحطی شكایت كردند و درخواست نمودند تا حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ برای طلب باران، نماز «استسقاء» بخواند.سلیمان ـ علیه السلام ـ به آنها گفت: فردا پس از نماز صبح، با هم برای انجام نماز استسقاء به سوی بیابان حركت میكنیم.
فردای آن روز مردم جمع شدند و پس از نماز صبح، به طرف بیابان حركت كردند. ناگهان سلیمان ـ علیه السلام ـ در مسیر راه مورچهای را دید كه پاهایش را روی زمین نهاده و دستهایش را به سوی آسمان بلند نموده و میگوید: «خدایا ما نوعی از مخلوقات تو هستیم و از رزق تو، بینیاز نیستیم. ما را به خاطر گناهان انسانها به هلاكت نرسان.»
سلیمان ـ علیه السلام ـ رو به جمعیت كرد و فرمود: «به خانههایتان باز گردید، خداوند شما را به خاطر غیر شما (مورچگان) سیراب كرد!»
در آن سال آن قدر باران آمد كه سابقه نداشت.[5]
آری گناه موجب بلا از جمله قحطی خواهد شد.
2. گریز از مرگ!!
در زمان حكومت حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ ، مردی ساده اندیش، در حالی كه سخت ترسیده و وحشت كرده بود و چهرهاش زرد و لبهایش كبود شده بود به سرای سلیمان ـ علیه السلام ـ پناهنده شد و با عجز و لابه گفت: «ای سلیمان به من پناه بده».
سلیمان به او گفت: «چه شده؟»
او عرض كرد: «عزرائیل با خشم به من نگاه كرد، وحشت كردم، از شما تقاضای عاجزانه دارم كه به باد فرمان بدهی كه مرا به هندوستان ببرد تا از بند عزرائیل رهایی یابم.
سلیمان به تقاضای او توجه كرد.[6]
باد را فرمود تا او را شتاب بُرد سوی خاك هندستان بر آب
روز بعد، سلیمان ـ علیه السلام ـ ، عزرائیل را دید و گفت: «چرا به این بینوا، با دیده خشم آلود، نگاه كردی كه از وطن، آواره و بیخانمان شد».
عزرائیل گفت: «خداوند فرموده بود كه من جان او را در هندوستان قبض كنم و چون او را در این جا دیدم، از این رو در فكر فرو رفتم و حیران شدم؛ با تعجّب گفتم اگر او دارای صد پر هم باشد و به طرف هندوستان پرواز كند، به آن جا نمیرسد:
چون به امر حق به هندستان شدم دیدمش آن جا و جانش بِستُدم[7]
به هندوستان رفتم و دیدم او آن جا است، و در نتیجه جانش را گرفتم.»
3. پاسخ جنّ بزرگ، به سؤالات سلیمان
حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ از پیامبرانی بود كه خداوند او را بر جنّ و انس و… مسلّط نموده بود. روزی چند نفر از اصحاب خود را همراه یكی از جنّهای بزرگ و گردنكش فرستاد، تا چند ساعتی به میان مردم بروند و گردش كنند و سپس بازگردند و به اصحاب فرمود: در این سیر و سیاحت هر چه را از آن جنّ شنیدید به خاطر بسپارید و وقتی نزد من آمدید برای من بیان كنید.
آنها همراه آن جنّ سركش حركت كردند تا به بازار رسیدند و امور زیر را از آن جنّ دیدند:
1. دیدند آن جنّ به آسمان نگاه كرد و سپس به مردم نگریست و سرش را تكان داد.
2. از آن جا عبور نمودند تا به خانهای رسیدند، شخصی از دنیا رفته و بستگان او گریه میكنند. آن جنّ وقتی كه آن منظره را دید خندید.
3. از آن جا عبور نمودند و افرادی را دیدند كه سیر را با پیمانه میفروشند، ولی فلفل را با وزن (و سنجش دقیق ترازو) میفروشند. آن جنّ با دیدن آن منظره خندید.
4. از آن جا عبور نمودند و به گروهی رسیدند. دیدند آنها ذكر خدا میگویند و به یاد خدا به سر میبرند، ولی گروه دیگری در كنار آنها هستند و به امور بیهوده و باطل سرگرم میباشند. آن جنّ سرش را تكان داد و لبخند زد.
یاران سلیمان ـ علیه السلام ـ ، از این سیر و عبور بازگشتند و جریان را (در چهار مورد فوق به سلیمان ـ علیه السلام ـ گزارش دادند.
سلیمان ـ علیه السلام ـ آن جنّ را احضار كرد و از او از چهار موضوع مذكور پرسید:
1. وقتی كه به بازار رسیدی، چرا سرت را به آسمان بلند نمودی. و سپس به زمین و مردم نگاه كردی و سرت را تكان دادی؟
جنّ گفت: فرشتگان را بالای سر مردم دیدم كه اعمال آنها را با شتاب مینوشتند. تعجّب كردم كه آنها این گونه با شتاب مینویسند ولی انسانها آن گونه با شتاب سرگرم (امور مادی خود) هستند.
2. وقتی كه به خانهای وارد شدی، شخصی مرده بود و حاضران گریه میكردند، چرا خندیدی؟
جنّ گفت: خندهام از این رو بود كه آن شخص مرده، به بهشت رفت، ولی حاضران (به جای خوشحالی) گریه میكردند.
3. چرا وقتی كه دیدی سیر را با پیمانه، و فلفل را با وزن میفروشند خندیدی؟
جنّ گفت: ازاین رو كه دیدم سیر را با آن همه ارزش، كه كیمیای درمان است با پیمانه میفروشند، ولی فلفل را كه مایه بیماری است با وزن دقیق به فروش میرسانند! از این رو از روی تعجّب خندیدم.
4. چرا در مورد آن دو گروه كه یكی در یاد خدا و دیگری سرگرم لهو و امور بیهوده بودند، سر تكان دادی و خندیدی؟
جنّ گفت: زیرا تعجب كردم كه دو گروه، هر دو انسانند، ولی گروه اول بیدار در یاد خدایند، اما گروه دوم غافل و سرگرم در بیهودگی هستند.[8]
قضاوت سلیمان، و جانشینی او از داوود ـ علیه السلام ـ
حضرت داوود ـ علیه السلام ـ (از پیامبران خدا بود و سالها در میان قوم خود، به هدایت مردم پرداخت. در اواخر عمر) از طرف خدا به او وحی شد: «از خاندان خود، وصی و جانشین برای خود تعیین كن».
حضرت داوود ـ علیه السلام ـ چندین فرزند (از همسران مختلف) داشت. یكی از پسرانش نوجوانی بود كه مادر او نزد حضرت داوود ـ علیه السلام ـ به سر میبرد، و داوود ـ علیه السلام ـ مادر او را (كه یكی از همسرانش بود) دوست داشت.
حضرت داوود ـ علیه السلام ـ پس از دریافت وحی مذكور، نزد آن همسرش آمد و به او گفت: «خداوند به من وحی كرده تا از خاندانم، یكی از آنها را برای خود وصی و جانشین قرار دهم.»
همسر داوود: خوب است كه آن وصی، پسر من باشد.
داوود: من نیز، قصدم همین بود، ولی در علم حتمی خدا گذشته كه وصی من «سلیمان» (پسر دیگرم) است.
از سوی خدا وحی دیگری به داوود ـ علیه السلام ـ شد كه قبل از رسیدن فرمان من شتاب نكن.
از این وحی، چندان نگذشت كه دو مرد كه با هم مرافعه و نزاع داشتند به حضور حضرت داوود ـ علیه السلام ـ برای قضاوت آمدند. آنها به داوود ـ علیه السلام ـ گفتند: یكی از ما دامدار است، و دیگری باغدار میباشد.
خداوند به داوود ـ علیه السلام ـ وحی كرد: پسران خود را نزد خود جمع كن و به آنها بگو هر كس در مورد نزاع این دو نفر باغدار و دامدار، قضاوت صحیح كند او وصی تو بعد از تو است.
————————————————
[1]. سوره ص، 30.
[2]. سفینه البحار، ج 1، ص 60 (واژه بخت).
[3]. سوره سبأ، 12 و 13.
[4]. محاسن البرقی، ص 193؛ بحار، ج 14، ص 73. مطابق بعضی از روایات،حضرت سلیمان 712 سال عمر كرد (اكمال الدین صدوق، ص 289؛ بحار، ج 14، ص 140).
[5]. روضه الكافی، ص 246.
[6]. سلیمان در توجّه به مستضعفان به گونهای بود كه وقتی صبح میشد از اشراف و رجال ثروتمند روی بر میگرداند و نزد مستمندان و تهیدستان میآمد و با آنها مینشست و میفرمود: «مِسكینٌ مَعَ المَساكین؛ مستمندی همراه مستمندان است.» (بحار، ج 14، ص 83).
[7]. دیوان مثنوی، دفتر 1، ص 28 (به خط میرخانی).
[8]. اقتباس از بحار، ج 14، ص 79.