مجله اینترنتی انعکاس
مطالب جذاب وخواندنی وب

یک آزمایش جالب روی چند نوجوان؛ زندگی بدون گوشی!

روزنامه خراسان: وقتی تلفن همراه و اینترنت فراگیر شد و همه را معتاد کرد، حدودا زندگی همه انسان های کره خاکی را به قبل و بعد خودش تقسیم کرد البته به جز زندگی کودکان و نوجوانانی که اصلاً دوران ماقبل تلفن های هوشمند را تجربه نکرده اند و نمی دانند زندگی بدون اینترنت چه معنایی می تواند داشته باشد.

به گزارش سایت ترجمان، «رزی آیفولد» در «گاردین» نوشت که یک تحقیق از پنج نوجوان ۱۳ تا ۱۸ ساله خواسته تا برای هر مدتی که می توانند، گوشی هایشان را کنار بگذارند و بگویند چه اتفاقی برایشان می افتد.

این تحقیق چه ضرورتی دارد؟

دو سوم از نوجوانان ۱۲ تا ۱۵ ساله در دنیای امروز، گوشی هوشمند دارند. این رقم برای نوجوانان بالای پانزده سال ۹۰درصد است. زیر ۱۶ ساله ها به طور متوسط سه ساعت از روزشان را آنلاین سپری می کنند، رقمی که امسال برای اولین بار از زمان تلویزیون تماشاکردن جلو زد. این نوجوانان ویدئوهای یوتیوب را تماشا می کنند، در اینستاگرام (با ۴۰۰ میلیون کاربر در جهان) می چرخند، روی فیس بوک (۱٫۵ میلیارد کاربر) مطلب به اشتراک می گذارند و در اسنپ چت (۱۰۰ میلیون کاربر) می پلکند.

یک آزمایش جالب روی چند نوجوان؛ زندگی بدون گوشی!

تجربه نوجوانیِ این افراد به نحوی شکل می گیرد که تفاوتی چشمگیر با تجربیات والدین شان دارد، والدینی که تأثیر این همه مدت زل زدن به صفحۀ گوشی برای شان جای سؤال است.

زندگی بدون اینترنت چگونه است؟

این نسل از نوجوانان شاید انگشتانِ شستِ فرزی داشته باشند اما بیشتر هیچ خاطره ای از زندگی قبل از دوران دسترسی راحت به اینترنت ندارند. سپری کردن دو تا سه ساعت در روز در شبکه های اجتماعی به هنجاری جدید تبدیل شده است؛ اما زندگی بدون آن چگونه خواهد بود؟ ما از گروهی از داوطلبان نوجوان خواستیم تا هر مدت که بتوانند سراغ رسانه های اجتماعی نروند و خاطرات این تصمیم شان را بعد از مدت کوتاهی برای مان تعریف کنند.


ال مور، ۱۷ ساله

حدود یک سال پیش، فیس بوک را به مدت ۴۰ روز کنار گذاشتم. بد هم نبود. فکر می کنم اراده خوب و زیادی دارم. می دانم وقتی اینترنت را از گوشی ام برمی دارم، پربازده تر می شوم.

این را هم می دانم که شاید باید همیشه این کار را بکنم، اما خب، نمی کنم. در یک روز عادی، احتمالاً ۲۰ دقیقه هنگام بیداری در صبح مشغول آن هستم و اگر واقع بین باشم، نزدیک به دو ساعت دیگر هم در شب آنلاین می شوم اما همزمان کارهای دیگری هم می کنم. بیشتر از همه، از فیس بوک مسنجر برای چت های گروهی و سازمان دادن به کارها استفاده می کنم اما در اینستاگرام، اسنپ چت، توئیتر و اسکایپ هم هستم.

یک آزمایش جالب روی چند نوجوان؛ زندگی بدون گوشی!

وقتی گوشی را کنار گذاشتم

این بار کنار گذاشتن همه چیز خیلی خیلی سخت تر بود. واقعاً فکر می کردم نمی توانم موفق شوم. به محض این که از مدرسه خارج می شدم، نمی توانستم با هیچ کدام از دوستانم حرف بزنم، مگر این که با تلفن ثابت با آن ها تماس می گرفتم. شاید خیلی کمتر هم با افراد قهر می کردم، چون در فیس بوک سوءتفاهم زیاد پیش می آید اما خب فکر می کنم از بعضی دوستانم هم دور شدم.

در پایان هفتۀ دوم، کاملاً از این قضیه ناراحت بودم. یک شب با برادرم بحثم شد و می خواستم با دوستم راجع به آن داد و بیداد کنم اما نمی توانستم. مجبور بودم همین طور فقط در اتاقم بنشینم. خیلی احساس تنهایی داشتم. کمی نگران بودم که افراد فراموشم کنند. هرچند خیلی سخت بود، خیلی خوشحالم که این تصمیم را گرفتم. خیلی چیزهای کوچک بهتر شد.

انگار زندگی ام جمع وجورتر شد. زمان این تصمیم هم خوب بود، چون شروع تمام امتحاناتم بود، به همین دلیل بسیار متمرکزتر بودم و تمام تکالیفم را سر وقت انجام می دادم. بیشتر به باشگاه می رفتم. خروج از شبکه های اجتماعی باعث شد به لحاظ فیزیکی احساس خیلی بهتری از خودم داشته باشم. بهتر می خوابیدم. وقت خیلی بیشتری می گذاشتم تا برای خودم آشپزی کنم. متأسفانه وضعم آن قدر بد شده بود که نه آشپزی می کردم و نه با خانواده ام می نشستم و حرف می زدم.


سم لیچ، ۱۴ ساله

اولین گوشی ام را وقتی ۱۰ ساله بودم گرفتم. گوشی قدیمی بابابزرگم بود، به همین دلیل اینترنت نداشت. حالا یک آیفون ۶ اس دارم. صبح ساعتش را نگاه می کنم و به دوستانم پیام می دهم تا ببینم می آیند با دوچرخه به مدرسه برویم یا نه. از مدرسه هم که برمی گردم، با آن پیام ها را چک می کنم، آهنگ گوش می دهم، شاید هم تحقیق تکالیفم را انجام دهم. بستگی دارد بعد از مدرسه بیرون بروم یا نه.

اگر بروم، احتمالاً گوشی ام حدود یک ساعت از من وقت بگیرد اما اگر خانه بمانم این مدت خیلی طولانی تر است. زمان زود می گذرد. چند شب پیش، حدود ساعت ۶ گوشی را گرفتم و در چشم به هم زدنی دیدم ساعت ۸ است.

والدینم با این مسئله مشکلی ندارند، به این شرط که اول تکالیفم را انجام دهم، قانون این است. بیشتر از همه از اسنپ چت و اینستاگرام استفاده می کنم. در اینستا ۴۰۰ نفر را دنبال می کنم. بیشترشان آدم های معروف هستند یا کسانی که ویدئوهای خنده دار به اشتراک می گذارند.

یک آزمایش جالب روی چند نوجوان؛ زندگی بدون گوشی!

وقتی گوشی را کنار گذاشتم

به دوستانم گفتم که می خواهم رسانه های اجتماعی ام را سه شنبه کنار بگذارم. روز چهارشنبه بعد از مدرسه این کار را کردم. واقعاً نگران بودم حوصله ام سر برود، به خاطر همین به مادرم گفتم برویم خرید.

پنج شنبه بعد از مدرسه، رفتم گردش. جمعه هم همین طور، فقط برای این که خودم را مشغول کنم. شنبه صبح دوستانم مجبور شدند بیایند در خانه مان تا مرا ببینند. بیرون رفتن بدون گوشی بامزه بود، چون من ساعت ندارم و دایم از دوستانم می پرسیدم ساعت چند است.

نوتیفیکیشن ها همین طور از دستم می رفتند اما نمی توانستم به آن ها نگاه کنم. خیلی سخت بود. روز شنبه بود که دیدم همه دارند دربارۀ فوتبال حرف می زنند و فکر کردم «دیگه نمی تونم نگاه نکنم».

این طور بود که دوباره همه چیز را راه انداختم. تجربه خوبی بود که چند روز بدون شبکه های اجتماعی بودم اما فکر نمی کنم بتوانم بیشتر دوام بیاورم. خرجم بیشتر می شد. شاید یک روز دوباره امتحان کنم، نمی دانم. شاید یکی دو سال بعد.


آنا مایر، ۱۳ ساله

من فیس بوک ندارم. هیچ کدام از دوستانم فیس بوک ندارند، پس فکر نکنم داشتن فیس بوک برای من فایده ای داشته باشد. واتس اپ دارم اما از آن استفاده نمی کنم. بیشتر اینستاگرام می روم. به جای پیامک از آن استفاده می کنم چون رایگان است. تنها عکس سلفی که دارم، عکس پروفایلم است؛ بیشتر عکس هایم از کارهایی هستند که انجام می دهم. ‘

مامان بزرگم همیشه می گوید: «شبکه های اجتماعی کتاب خودستایی نیستند». فکر می کنم حضور در شبکه های اجتماعی بسیار مفیدتر از تلویزیون دیدن است چون حداقل با افراد دیگر حرف می زنید. ما در خانه تلویزیون نداریم. معمولاً خانوادگی هفته ای یک بار سریالی را آنلاین تماشا می کنیم. مثلاً الان مشغول تماشای سریال «پارک ها و تفریحات» هستیم.

یک آزمایش جالب روی چند نوجوان؛ زندگی بدون گوشی!

وقتی گوشی را کنار گذاشتم

یک هفته ای که بدون شبکه های اجتماعی گذراندم واقعاً خوب بود. وقتی کلی زمان را صرف چک کردن شبکه های اجتماعی می کنم، در همان لحظۀ انجام این کار خوشحال هستم اما بعدش، حس می کنم یک ساعت هیچ کاری انجام نداده ام. در این یک هفته، خیلی بیشتر فلوت تمرین می کردم.

یکی از آن کتاب های رنگ آمیزی بزرگ سالان دارم که معمولاً به آن نگاه نمی کنم اما سراغ آن هم رفتم و وقت خیلی بیشتری صرف ترسیم در دفتر طراحی ام می کردم. به محض این که به خانه می رسیدم تکالیفم را انجام می دادم؛ خب، نه این که به محض رسیدن اما به هرحال انجامش می دادم. به مامانم هم کمک می کردم.

فکر کنم والدینم از این لذت می برند که من بیشتر کنارشان هستم. تنها نکتۀ منفی این بود که وقتی بعد از مدرسه به خانه می آمدم، فکر می کردم «وای، تا چندین ساعت نمی تونم با دوستام حرف بزنم». ناخواسته به این فکر می کردم که آن ها بدون من چه می کنند. کنار گذاشتن شبکه های اجتماعی باعث شد احساس مثبت تر و خوش بینی بیشتری داشته باشم اما بااین حال زندگی بدون آن سخت است. وقتی حوصله ات سر می رود، رسانۀ اجتماعی چاره ای ساده است. یک لحظه آن را باز می کنید و همه چیز آن جاست.


جنیس داکاستا، ۱۸ ساله

زندگی ام را قبل از راه اندازی شبکه های اجتماعی به یاد نمی آورم. از همان دوران ابتدایی در فیس بوک بودم. الان واتس اپ و توئیتر دارم. در آن جا خیلی فعال هستم و دوست دارم چیزهایی دربارۀ وبلاگم پست کنم. مرتباً فیس بوک و ایمیل هایم را چک می کنم اما از این ها بیشتر برای کار استفاده می کنم.

بدون شبکه های اجتماعی، مطمئن نیستم بدانیم باید دربارۀ چه حرف بزنیم؛ درواقع شبکه های اجتماعی ما را به گفت وگو وامی دارند. عاشق این هم هستم که ویدئوهای واکنش را در یوتیوب تماشا کنم، ویدئوهایی که در آن افراد درحال تماشای چیزی دیگر هستند و شما واکنش آن ها را نگاه می کنید. احتمالاً به دلیل این که واقعاً نظرات بقیه را دوست دارم.

یک آزمایش جالب روی چند نوجوان؛ زندگی بدون گوشی!

وقتی گوشی را کنار گذاشتم

وقتی آزمایش را آغاز کردم، شروع ناموفقی داشتم. با دوستانم بودم و می خواستیم به سینما برویم. ناگهان دیدیم تمام اتوبوس ها مسیرشان را عوض کرده اند؛ دوستانم می گفتند شبکه های اجتماعی هم دیوانه شده اند، به همین دلیل باید چک می کردم. ظاهراً کسی را با چاقو زده بودند. کسی نبود که من بشناسمش.

صبح روز بعد، سراغ گوشی ام رفتم و قبل از این که حتی راجع به آن فکر کنم، گوشی را چک کردم. بعد از آن، مجبور شدم تمام اپلیکیشن ها را حذف کنم. در چند روز اول، شب ها استرس زیادی داشتم. نمی دانستم چه خبر است. در این مدت، هم خیلی پربازده بودم و هم حوصله ام سر می رفت. نه کتاب می خواندم و نه تلویزیون می دیدم.

استفاده از فیس بوک تولد دوستانم را یادم می اندازد، چون فکر کنم هیچ فردی وقت ندارد تولد بقیه را به یاد بسپارد. به دلیل دوربودن از شبکه های اجتماعی، یکی از بهترین دوستان دوران راهنمایی ام جشن تولد داشت و من آن را از دست دادم. لحظۀ ناخوشایندی بود وقتی به شبکه های اجتماعی برگشتم و او به من گفته بود که ۱۸ ساله شده است.


هنری باتن، ۱۶ ساله

گوشی ام همیشه با من است. بیشتر برای فیس بوک از آن استفاده می کنم به خصوص فیس بوک مسنجر. ما چندسال پیش از ولز به انگلیس اسباب کشی کردیم و این بهترین راه برای حفظ ارتباط با دوستان و آشنایان بود.

برای برنامه ریزی خیلی چیزها هم از آن استفاده می کنم، مثلاً هم اکنون روی یک پروژۀ رسانه ای در مدرسه کار می کنم و یک گروه چت دارم برای افرادی که بخشی از فیلم ام هستند تا برنامه های کاری را تنظیم کنیم.

پس استفادۀ من از آن بسیار پربازده است. شاید در روز حداقل چهار ساعت آن جا هستم، اما فکر نمی کنم توجهم را زیاد به خود جلب کند.

یک آزمایش جالب روی چند نوجوان؛ زندگی بدون گوشی!

وقتی گوشی را کنار گذاشتم

کنار گذاشتن آن سخت تر از چیزی بود که فکر می کردم. در روز اول، بیدارشدن مشکلی نداشت چون صبح معمولاً فرصتی برای استفاده از شبکه های اجتماعی ندارم اما وقتی بعد از مدرسه به خانه آمدم، متوجه شدم که هیچ کاری ندارم که انجام دهم.

حدود ۱۰ دقیقه روی تختم دراز کشیدم و دایم می گفتم «ای باباااا!» بعد پیش خودم فکر کردم مشکلی نیست، به جزوه های مدرسه نگاه می کنم.

در آخر، حدود یک ساعت زودتر از وقت معمول می خوابیدم و شاید دیرتر هم بیدار می شدم، چون حس نمی کردم که باید زمان بیدارشدنم را جایی ثبت کنم. روز اول تازگی داشت و مشکل نبود اما چند روزِ بعد یکنواخت و کسل کننده بود.

دوستانم می گفتند زمان مناسبی را برای انجام این کار انتخاب نکرده ام، چون در آن هفته جر و بحث شدیدی در گروهم پیش آمد.

البته درگیریِ آن چنانی در دنیای واقعی رخ نداد اما ظاهراً حرف های پرخاشگرانه و واکنشیِ زیادی در فضای مجازی زده شده بود که همه به جز من از آن خبر داشتند.

وقتی شبکه های اجتماعی ام را دوباره فعال کردم، دیدم که صدها پیام در گروه های چتم هست، اما نمی توانستم تمام آن ها را بخوانم. چیزهایی در این گروه ها هست که هیچ وقت از آن ها خبردار نخواهم شد.

تصمیم ندارم بخوانم شان. فقط فرض را بر این می گیرم که همه مرا دوست دارند. با این حال دیگر خاموشش نمی کنم. گرچه پربازده تر بودم اما حس انزوای خیلی بیشتری داشتم.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.