آیسی و سوت؛ از شُتُربان تا نیویورک
صاحب قهوهخانه اسرافیل: هرکس نیمساعت در کافه مینشیند، به طرحهای «آیسی سوت» خیره میماند فکر میکنم این نقاشیها جزو وسایل اولیه کافهام هستند. شاید مثلا اگر زغال نباشد بتوانم کار کنم، اما اگر این نقاشیها نباشند، نمیتوانم کاری انجام دهم.
نه آقااسرافیل حدسش را میزد و نه بازاریهای تبریز فکرش را میکردند. آنها در انبوه دود قلیانها غرق شده بودند و «چای» تنها لشگر توانایی بود که میتوانست با تَقتَق استکانها بین قُلقُل مداومِ قلیانها فاصله بیندازد. «آیسی» و «سوت» (ICY and SOT) به قلب تبریز آمده بودند تا میعادگاه بازاریها را به محل گردهمایی طیفهای مختلف بدل کنند.
انتخابشان بازار شُتُربان، نرسیده به کاروانسرای قدیمی، قهوهخانه صدسالهای بود که حالا آن را بهنام صاحبش (اسرافیل) میشناسند. «آیسی» و «سوت» با دستهایی پُر از رنگ و استنسیل و آرزو آمده بودند. آنها آنقدر با اسپریهاشان بر دیوارهای شهر آرزو کردند که مرزها را از پیش پای خود برداشتند؛ و تبریز و ایران صرفا نامهایی بهعنوان «محل تولد» باقی ماندند.
هرچندکه سروکارِ این دوبرادر با دیوار است؛ اما مرز در دایره واژگانیشان هیچ جایی ندارد. اینبار دیوار مصداق جُدایی نیست. دیوارهای «آیسی» و «سوت» برای ازبین بردن مرزها برگزیده شدهاند؛ دیوارهایی که بیعدالتی را به رزم فرا میخوانند؛ از قهوهخانه قدیمیِ شُتُربان تا خیابانهای بروکلین در نیویورک.
«آیسی و سوت» چهکسانیاند؟
یا: همهچیز از اِسکیتبُرد شروع شد
«آیسی» و «سوت» دو برادر اهل تبریزند که حالا در نیویورک روزگار میگذرانند. آنها از استریتآرتیستهای قدیمیِ ایران هستند. سبک کاریِشان استنسیل است. این دو برادر با شابلونهای چندلایه خود از آزادی و عدالت اجتماعی سخن میگویند. علاقه آنها به گرافیتی از اِسکیتبُرد آغاز شده است.
یعنی «آیسی» و «سوت» عادت داشتهاند که مدام اِسکیت بازی کنند و فیلمهای اِسکیتبُردینگ ببینند؛ و همین هم باعث میشود که در این فیلمها با گرافیتی آشنا شوند. «آیسی» و «سوت» بهترین دوستانِ همدیگرند. آنها فعالیتشان را ازسال ٢٠٠٦ شروع کردند. این دو استریتآرتیست نخستین افرادیاند که پرچم گرافیتی را در تبریز بهدست گرفتند. بعد از آنها نسلی از هنرمندانِ خیابانیِ زبردست در تبریز شکل گرفت: ILL, MAD, FRZ.
«آیسی سوت» چهکار میکنند؟
یا: دیالوگِ بیواسطه با مردم
برادربودن به «آیسی» و «سوت» کمک کرده که با قدرت بیشتری جلو بروند. اولویت آنها برای اجرای کار، بیشتر امنیت مکان و تعداد آدمهاییاند که از محل موردنظر عبور میکنند. با این حال، اما آنها مثل دیگر استریتآرتیستها تجربه پاکشدن کارها پس از گذشت چنددقیقه را داشتهاند.
رویای «آیسی» و «سوت» این است که در همه جای دنیا کار کنند و آثار هنریشان را به مردم نشان دهند. آنها به بخشی از رویای خود دست یافتهاند و طرفداران بسیاری در جهان دارند. «آیسی» و «سوت» در کشورهای مختلف مثل نروژ، آمریکا، آلمان، سوییس و فرانسه آثار خود را اجرا کردهاند. این دو استریتآرتیست برای رسیدن به رویایشان قیدِ تحصیل را زدند و بعد از سربازی به نیویورک مهاجرت کردند.
آنها همراهانِ بسیاری در سراسر دنیا دارند و پشتسرهم تکثیر میشوند. حالا حتی شابلونهایشان در جایی که حضور نداشتهاند هم دیده میشود. نخستینباری که «آیسی» و «سوت» نمایشگاهی در خارج از ایران برگزار کردند، ویزای هنری برای زندگی در آمریکا به آنها اهدا شد. هنر خیابانی از مردم و برای مردم است.
«آیسی» و «سوت» این گزاره را باور دارند و صحبت بیواسطه از راه گرافیتی با مردم را پسندیدهاند. محور بسیاری از کارهای این دو برادرِ تبریزی، زنان، کودکان و عدالت اجتماعی است.
در قهوهخانه آقااسرافیل چهخبر است؟
یا: میعادگاه بازاریها و روشنفکران
رَدپای «آیسی» و «سوت» هنوز در تبریز باقیست. دیوارنگاریِ عظیم آنها حالا در یکی از قدیمیترین قهوهخانههای شهر خودنمایی میکند. قهوهخانه اسرافیل سالهاست که میزبان سه اثر از این دو برادر است. «آیسی» و «سوت» بااینکه مدتهاست از تبریز رفتهاند، اما همچنان در قهوهخانه اسرافیل جای خود را دارند.
آن هم در لوکیشنی که میهمانی مَشتیهای قهوهخانهای و روشنفکران کافهباز برپاست: یکطرف دود قلیان و طرف دیگر دود سیگار؛ کیپ تا کیپ پُر از آدمهاییست که همهشان به چهاردیواریِ اسرافیل دل بستهاند؛ جایی با صدسال خاطره. هر کدام از دلبستگانِ قهوهخانه معتقدند که آدمها بهقدر خاطرههاشان زندهاند.
و آنهاکه هنگام کشیدنِ قلیان به زمین چشم میدوزند، خاطرات را قطرات اشک میدانند. همراهیِ مسالمتآمیز جوانان و کهنسالان، بازاریها و هنرمندان، قلیانیها و سیگاریها نظر مشتریهای تازهوارد را بهخود جلب میکند. یکطرف تئاتریها و عکاسان درحال سیگار کشیدناند و در طرف دیگر قدیمیهای بازار با قلیان خوانسار صفا میکنند.
این تلاقیها نمونه نادری است که به چهاردیواریِ اسرافیل کارکردهای دیگری میبخشد که میتواند ظرفیت کنشهای اجتماعی مختلفی را داشته باشد و درست اینجاست که کارکرد اجتماعی قهوهخانه و گرافیتی بههم پیوند میخورد.
قهوهخانه شُتُربان چطور کافهاسرافیل شد؟
یا: وقتی آمدم کارِمان بههم گره نخورد
ماجرا بهسال ٨٩ برمیگردد. «آیسی» و «سوت» برای نخستینبار به قهوهخانه اسرافیل میآیند. نه آقااسرافیل آنها را میشناخته و نه «آیسی» و «سوت» آشناییای با اسرافیل داشتهاند. «دوتا پسر خوب و مودب نشستهبودن توی قهوهخونه. یکیشون بهم گفت اگه اجازه بدین ما دوتا نقاشی روی دیوارتون بکشیم.
من اصلا خبر نداشتم که کارشون چیه و چهجوریه. اما گفتم که هیچ عیبی نداره؛ کلیدو بهتون میدم؛ چون خودم حوصلهشو ندارم؛ صبح بیاین قهوهخونه رو باز کنین و کارتونو انجام بدین. بهشون گفتم فقط باید تا ساعت ١١ تمومش کنن که وقتی من اومدم کارمون بههم گره نخوره.» اینها را صاحب قهوهخانه شُتُربان میگوید که نام کاملش «اسرافیل خوشوطن» است. او کاراکتر پذیرایی دارد و همزمان میتواند دل مشتریان را با سلیقههای متفاوت بهدست آورد.
او یا درحال قلیانکشیدن است یا درحال قلیانچاقکردن. البته بخش دیگری از عشقبازیِ اسرافیل با چای و استکان است. ارتباط این قهوهچی با مشتریانش طوری است که انگار سالهایسال است همدیگر را میشناسند. مثلا درست از همان زمانی که قهوهخانه راه افتاد: نزدیک به صدسال پیش. «اکثر آدمایی که میان اینجا، آدمای خوبیان.
برای همین کاملا به اون دوتا برادر اطمینان داشتم و فورا بهشون کلید دادم. اینا آدمای معمولی نیستن؛ اکثرشون هنرمندن.» «آیسی» و «سوت» هم اینطور از آن روز یاد کردهاند: «اسرافیل را در قهونهخانه بازار بزرگ تبریز ملاقات کردیم. نخستینبار بود که در قهوهخانهاش بودیم. از او پرسیدیم که آیا میتوانیم روی دیوار نقاشی کنیم؟ او بهقدری مهربان بود که کلیدها را به ما داد تا بتوانیم صبح روز بعد و پیش از آغاز کارش طرحها را اجرا کنیم.»
گرافیتیها با آقااسرافیل چه کردند؟
یا: بیزغال آری؛ بیگرافیتی هرگز
ساعت١١ میشود و آقااسرافیل از راه میرسد: «صبح که به قهوهخونه اومدم، دیدم که هیچی نیست. چون از طرف دیگه وارد شده بودم. با خودم گفتم پس اینا چی کشیدن. اما وقتی که رومو برگردوندمو تصویر بزرگ رو دیدم، کمی هول شدم، شاید هم ترسیدم. راستش اونموقع اصلا حسی به نقاشی نداشتم.
چون اصلا عکسای اینشکلی ندیده بودم.» آقااسرافیل نه کارها را دوست داشته و نه از آنها بدش میآمده. اما درهرصورت از «آیسی» و «سوت» تشکر میکند و به آنها «خسته نباشید» میگوید. «گوشهای از قهوهخونه نشسته بودن و چای میخوردن. بعد پول چایشون رو دادن و رفتن. هرچقدر هم گفتم مهمون من باشین، گفتن نه.
بعد از اونروز پنجششبار دیگه هم اومدن و دیگه خبری ازشون نشد.» کمکم طرحهای روی دیوار معنای دیگری برای آقااسرافیل پیدا میکند و بیتفاوتیِ او نسبت به گرافیتیها از بین میرود: «حالا که کافه من داره کار میکنه، به لطف هنر این دوتا پسره. اگه هنر اونا نبود، من اینقد مشتری نداشتم. توی این ٩سال به نقاشیها وابسته شدم. اگه روی دیوار کافه نباشن، نمیتونم کار کنم.
بهشون عادت کردم و فکر میکنم که جزو وسایل اولیه قهوهخونه هستند. شاید مثلا اگه زغال نباشه بتونم کار کنم، اما اگه این نقاشیها نباشن، نمیتونم کاری انجام بدم. هر روز این عکسارو میبینم و باهاشون دوست شدم.»
طرحهای قهوهخانه چهشکلیاند؟
یا: حالا همه ایران با این چهرهها آشناست
«آیسی» و «سوت» طرحهایشان را طی سه تا چهارساعت بر دو دیوار قهوهخانه اجرا میکنند. یکی از کارهای آنها که دقیقا بالای سر محل کار قهوهچی قرار دارد به قدری بزرگ است که از هرطرف خودنمایی میکند. آقااسرافیل حرف میزند: «بعد از اون روز تا ششماه کار من این بود که برای این عکسا به مشتریا جواب بدم.
این نقاشیا برای همه غریبه بهنظر میومد. چون کسی اصلا کارای اینشکلی ندیده بود. همه میپرسیدن که این کارا چیه؟ کی کشیده؟ چهره خودته؟ مشتریام هم مثل خودم توی روزای اول حسی به عکسا نداشتن و براشون عجیب بود. اما کمکم کارها محبوب شد و حالا همه ایران با این چهرهها آشنان.
همه میان و نقاشیا رو میبینن و لذت میبرن.» «آیسی» و «سوت» چندسال بعد از اجرای این کارها، هدیه دیگری بهعنوان عیدی برای آقااسرافیل و کافهاش ارسال میکنند: «برام یه نقاشی از آمریکا فرستادن. این کار رو هم دوست دارم و فکر میکنم پسرکوچولوی خودمه.»
آقااسرافیل درباره یکی از طرحهای اجراشده در قهوهخانه هم میگوید: «عکس مُسنترشدنِ من رو کشیدن. بینی و صورت منه. گفتن که ١٠سال بعدِ شماس. فکر نکنم کسی بتونه کار اینا رو انجام بده. حتی یهبار از شهرداری اومده بودن توی بازار و من اونا رو به قهوهخونه دعوت کردم. وقتی نقاشیا رو دیدن، ازم خواستن که این دوتا پسر رو پیدا کنم تا با شهرداری کار کنن.
منم بهشون گفتم که دیگه ایران زندگی نمیکنن.» آنطورکه آقااسرافیل میگوید، همه آدمهایی که پایشان به قهوهخانه باز شده، با دیدن طرحهای «آیسی» و «سوت» لذت بردهاند: «هرکس نیمساعت توی کافه میشینه، به این عکسا خیره میمونه. سالهاس که اون دوتا برادر رو ندیدم. کلا هم شاید ١٠بار همدیگه رو دیدیم. اما انگار ٥٠ساله که با اونا دوستی کردم.
یعنی الانم حس میکنم که پیش ما هستن.» اهالی قهوهخانه هم با اسرافیل همنظرند. همهشان میگویند: درست است که «آیسی» و «سوت» در این دیار نیستند؛ اما ما آنها را اینجا کنار خودمان نگه داشتهایم. همچنان ایستاده؛ همچنان استوار.