رازهای موفقیت در کسب و کار ایران
قوام و دوام یک کسب و کار از ایجادش مهم تر است. راه اندازی کسب و کاری که زود به پایان خودش برسد مطلوب نیست. یک کسب و کار خوب باید پایدار و مانا باشد. مطالعات نشان می دهد کسب و کاری که بتواند روی کمک خانواده پیش برود از شانس ماندگاری بیشتری برخوردار است. این البته به قوانین انتقال ثروت و ارث در یک جامعه نیز ارتباط پیدا می کند؛ یعنی در جامعه ای که ثبات قانونی بیشتر و همچنین حدود مالکیت متقن تری وجود داشته باشد، ضریب انتقال ثروت از نسلی به نسلی دیگر راحت تر انجام می شود.
مزیت ایجاد یک کسب و کار خانوادگی تداوم و انتقال تجربه و دانش و ثروت از نسلی به نسل دیگر است. این تداوم ضامن ادامه مشاغل مرتبط نیز است. به این معنا که شاغلان، امنیت شغلی بیشتری در طول زمان دارند و خود این مساله ثابت اجتماعی را تقویت و رفاه خانوار را افزایش می دهد. کسب و کارهای خانوادگی چه در ایران و چه در جهان اهمیت خاصی دارند. درصد قابل توجهی از کسب و کارهای موفق در دنیا در زمره کسب و کارهای خانوادگی به شمار می آیند.
بسیاری از برندها و شرکت های معروف ایران و جهان را می توان در این دایره ارزیابی کرد، اما آن چه مهم است روش های انتقال مدیریت در این مجموعه هاست. مطالعات همچنین نشان داده تداوم مدیریتی در انتقال یک شرکت از نسلی به نسل دیگر لزوما به معنای امتداد موفقیت های نسل پیشین نیست، چه بسا که یک مجموعه موفق اقتصادی وقتی به نسل بعدی از همان خانواده منتقل می شود نتواند به دستاوردهای قابل توجهی دست یابد. گاهی اقتضا می کند در عین نبودن افراد و اشخاصی از خانواده یک کارآفرین برای ادامه مسیر موسس، مدیریت و نه مالکیت یک بنگاه بزرگ و مهم به گروه دیگری واگذار شود تا بتواند به رونق بخشی فضای کسب و کار ادامه دهد.
تهدید احتمالی یک کسب و کار خانوادگی عدم نوآوری و به روز شدن آن است. فرقی نمی کند در نسل چندم باشد، ایستایی و نشناختن نیازهای نسل تازه و استفاده کردن از روش ها و اسلوب قدیمی در دنیای جدید نمی تواند پاسخگوی نیازهای ابه شدت مختلف مشتری های جدید باشد. درواقع نسل جدید، مشتری های جدیدی هم دارد و به تبع آن خواسته های تازه ای هم از راه می رسد پس باید همراستا با جهان تازه کسب و کارهای خود را بازیابی بکنند.در ایران تاریخ مند بودن یک کسب و کار مهم است. تلقی جامعه کوتاه مدت در کسب و کار نشانه خوبی برای تداوم یک فرایند اقتصادی نیست. شرایط تازه دنیای جدید اقتضا می کند که ثبات در کسب و کارها بیشتر و بیشتر شود تا نسل های آینده بتوانند به انباشت ثروت و معرفت (دانش) دست یابند.
مطالعه کشورهای توسعه یافته نشان می دهد که انباشت ثروت و دانش از الزامات مهم و بنیادی روند رو به رشد پیشرفت های اجتماعی محسوب می شود.
درماندگی آموخته شده کارآفرینان ایرانی
آسانسور موفقیت متوقف شده، پلکانی حرکت کنید/ ما نیاز به خوش بینی نهادینه شده داریم/ بزرگ ترین کسانی که به اقتصاد کشور ضربه می زنند کسانی هستند که بخواهند ناامیدی در مردم ایجاد کنند/ در مدارس ما تیزهوش پرورش داده نمی شود سخت کوش پرورش داده می شود/ نظام آموزشی باید به سمت عشق کوشی برود/ راه موفقیت کسب و کار، استقامت و عشق کوشی است/ نمره بیست مدرسه بیست زندگی نیست/ اولین قسمتی که در نظام آموزشی ما جای خالی آن احساس می شود مهارت های زندگی است/ اگر جوانان ما به هوش هیجانی مجهز شوند کل سیستم سلامت روان کشور را تحت شعاع قرار می دهند/ کار پشت میزنشینی برای کسانی است که هوش هیجانی پایینی دارند.
افراد موفق بی درنگ شروع به کار می کنند. آن ها خودشان را به کندی و جمود نمی رسانند بلکه هرچه بیشتر به شتاب و سرعت فکر می کنند. آن ها پس از تعیین اهداف شان خیلی سریع دست به کار می شوند، زیرا آن ها به قدرت لحظه ای پی می برند. موفقیت رازی است که عده ای مسیر آن را به درستی پیدا می کنند و عده ای هم در پیچ و خم آن می مانند. دکتر «احمد حلت» چهره نام آشنای عرصه موفقیت و مدیرمسئول مجله «موفقیت» در گفت و گویی از رازهای موفقیت در مسیر کسب و کار می گوید.
اقتصاد کشور بیش از آن که به نفت و انرژی نیاز داشته باشد به انگیزه نیروی انسانی نیاز دارد. فقر انگیزه در زمینه اقتصادی کشور بیداد می کند. انگیزه در اقتصاد کشور نسبت به پتانسیل بسیار اندک است. انگیزه ملی از چاه نفت هم برای کشور مهم تر است. سال ها در این حوزه تلاش می کنید تا به دیگران بگویید که این انگیزه چرا مهم است و چه تاثیری می تواند روی کسب و کار داشته باشد؟ چگونه می شود «انگیزه ثروت آفرینی» را در جامعه تقویت کرد؟
متاسفانه در جامعه ما مشکل سیستماتیکی وجود دارد و آن دیده نشدن افراد باانگیزه، صاحب فکر و ایده است. ما با یک گروه نخبگان طرف هستیم. نخبگانی که در راس قدرت هستند. این گروه از نخبگان دایره خودی و ناخودی عجیبی را تشکیل داده اند. یکی از علت های موفقیت همه نظام ها در جهان دیدن همه ظرفیت ها و استعدادهاست. باید با بهره گیری از افراد باانگیزه از همه ظرفیت های آن ها استفاده کنیم. باید انسان هایی را که در دانشگاه ها و در دنیای اطلاعات، تئوری و اندیشه هستند، وارد عرصه فعالیت کنیم. این وظیفه سیاستمداران است که این گروه ها را با عشق و مهر تبدیل به منبعی از انرژی کنند.
باید اتاق فکری متشکل از این افراد باانگیزه و بااستعداد ایجاد شود تا همه نخبگان از همه اقشار، دور هم بنشینند و نتایج و خروجی این اتاق فکر، اندیشه ها و الگوهای نخبگان کشوری باشد. بدون شک یک فکر کوچک مسیر اقتصاد کشور را متحول می کند. اگر آتش شوق در افراد بااستعداد شعله شود بدون شک مسیری را تعیین می کنند که به موفقیت می رسند و این موفقیت تاثیر مستقیمی روی عملکرد و کل سیستم اقتصادی کشور به خصوص در حوزه کارآفرینی دارد.
اجازه بدهید مثالی را ذکر کنم. دکتر «مارتین سلیگمن» یک روان شناس مثبت گراست. او یک آکواریوم گذاشت و ماهی های گوشت خوار داخل آن ریخت و به مدت پنج روز پیاپی به ماهی ها گوشت می داد و آن ها می خوردند. روز ششم یک دیوار شیشه ای وسط آکواریوم قرار داد ماهی ها حمله کردند غذا بخورند، اما سرشان به شیشه خورد این موضوع چهار روز ادامه داشت. او روز پنجم شیشه را برداشت و غذا را ریخت، اما ماهی ما دیگر به سمت غذا حرکت نکردند. اصطلاح روان شناختی این موضوع «درماندگی آموخته شده» است.
حال باید توجه داشت که کارآفرینان کشور، مردم و فعالان اقتصادی هم دچار درماندگی آموخته شده هستند؛ یعنی متاسفانه همه بازار کشور تحت تاثیر این ضربات هستند. ما در برابر این موضوع نیاز به خوش بینی نهادینه شده داریم. این خوش بینی درون چشم های مردم دیده می شود. تمام مردم کشور دوست دارند اقتصاد کشور بچرخد.
درماندگی آموخته شده را چگونه می توان برطرف کرد؟
شعار دولت شعار زیبایی است. با تدبیر و امید می توان درماندگی آموخته شده را درمان کرد.
چگونه؟
باید نخبگان کشور احساس امنیت کنند. اولین بحث من ثبات اقتصادی، تک نرخی کردن ارز و امنیت سرمایه گذاری است که باید اتفاق بیفتد. تک نرخی کردن دلار امنیت برای فعالان اقتصادی ایجاد می کند که من به عنوان یک تولیدکننده بدانم امیدی هست و همه چیز منظم است و یک سال برنامه ریزی کنم. نباید با روان مردم و فعالان اقتصادی بازی کنند. وای بر کسانی که با روان مردم بازی می کنند. وای بر کسانی که ظلم می کنند بر اقتصاد کشور وخود کشور.
بزرگ ترین کسانی که به اقتصاد کشور ضربه می زنند کسانی هستند که بخواهند ناامیدی در مردم ایجاد کنند و بخواهند کاری کنند که گروه خودشان برنده شود. گروه های سیاسی کشور نباید یکدیگر را تخریب کنند. ناامیدکردن کسانی که در کشور چرخ اقتصاد را می چرخانند بزرگ ترین ظلم است.
اگر اذیت نکنند و موج منفی ایجاد نشود دولت می تواند تدبیر کند و امید ایجاد کند. امنیت روانی را به فعالان اقتصادی بازگردان. در بازار مسکن امید را نمی بینیم. الان 90 درصد پول مردم در بانک ها پس انداز است و باقی مانده هم هیچ حرکتی نمی کند. من هم اگر احساس امنیت بکنم آرامشی را که دریافت می کنم به کشور و به جامعه باز می گردانم. امروز جامه ما بیش از هر چیزی نیاز به آرامش دارد.
آیا سیاست گذاری های غلط سیاست گذاران ما باعث می شود که کارآفرینان دچار این مشکلات شوند؟ راه حل برون رفت از این بحران چیست؟
راه آن ایجاد ثبات در سیاست گذاری سیاست گذاران است که موجب اعتمادبخشی به کارآفرینان می شود.
من به آینده ایران امیدوارم. در این عرصه رشد و ترقی می بینم و می دانم که بسیار پیشرفت خواهیم کرد. ایران کشور بزرگی است و ما باید کارهای بزرگی انجام دهیم، اما بازگردیم به بحث شما.
سیستم نظام آموزشی غلطی داریم. به کشور انگلستان نگاه کنید. در کشور ما همه مدرسه ها معمولی اند و ما 5 درصد مدرسه نخبگان داریم. در این مدرسه ها نیز همه کلی انرژی صرف می شود تا بچه ها را در جهتی که می خواهند، تربیت و آموزش دهند، اما با تب کنکور و انرژی های منفی تحصیلی بهترین روزهای دانش آموزان را نابود می کنند. باید این تب آرام شود. سیستم نظام آموزشی باید تغییر نگرش بدهد به خصوص مشق موفقیت داشته باشد. مشق موفقیت یک پیام دارد و آن این است که آقایان و خانم ها آسانسور موفقیت متوقف شده و ما پلکان موفقیت داریم. این را همه باید بفهمند.
بحث این است که عادت کردیم به جایگاه خود و خواستار تغییر و تحول نیستیم. انرژی درون باید آزاد شود. هر کسی انرژی منحصر به فردی دارد؛ مانند اثر انگشت خود، هر کس یک کاری بلد است. رسالت خود را پیدا کنیم. دانش آموزان ما رسالت خود را نمی دانند که چیست. رسالت و ماموریت که پیدا شد بقیه قابل حل است. حالا باید از پله اول آغاز کند. هرکسی عاشق هر کاری هست از مراحل اولیه آن شغل کارکردن را استارت بزند.
زمانی برای سخنرانی برای معلمان رفته بودم. معلم ورزشی با ناامیدی گفت که کاری از دست او بر نمی آید. به او گفتم می تواند کاری بکند؛ «برو در یک سالن ورزشی استخدام شو». او به صورت پلکانی از یک سالن شروع کرد و مقدمات کار را آموخت. او در حال حاضر سه مجموعه ورزشی دارد. از یک کار کوچک شروع کرد و مسیر درست را پیدا کرد و در حال حاضر به موفقیت رسیده است. از هر هزار نفری که به سمت قله های موفقیت حرکت می کنند پنج نفر به قله می رسند. آن پنج نفر آتش اشتیاق درون شان شعله ور است. آن ها باور کرده اند که می توانند تاثیرگذار باشند و با جان خود کار کنند.
از نظر روان شناسی چرا میزان موفقیت کم است؛ 5 تا 10 درصد رقم قابل توجهی نیست؟
اعتقاد من این است که انسان ها توانایی هایی درون خود دارند که بسیار بسیار عجیب است. انسان ها تا پایان عمرشان متاسفانه نقطه هدف و رسالت خود را پیدا نمی کنند.
در بسیاری از سمینارها از افراد مختلف سوال می کنم که اگر به 10 سال آینده برویم شغل شما چیست؟ در بسیاری از مواقع افراد می گویند نمی دانیم! فقط از هزار نفر نهایتا 10 نفر دست شان را بالا می برند. در همه جای دنیا یک بی هدفی در ذات همه انسان ها وجود دارد. اما یک چیز بالاتر از این هاست و آن این که اگر ما همه وجود خود را یک خواستن کنیم به آن می رسیم.
جوانان باید قبل از هر چیز رسالت خود را پیدا کنند و با تمام وجود به سمت آن یورش ببرند. به دنبال پول مطلق نباشند، پول خودش می آید. باید به دنبال بهترین بودن برویم. من قول شرف می دهم که موفق می شویم.
چطور می توان به سمت موفقیت یورش برد؟
اگر آن شوق و آتش اشتیاق وجود داشته باشد موفقیت به دست می آید. چند وقت پیش در سمینار برای مدیران و کارآفرینان کشور صحبت می کردم، به آن ها گفتم گوسفند زندگی تان را قربانی کنید. از کارآفرینان خواهش کردم که کسب و کار خود را امشب قربانی کنید به این دلیل این حرف را به آن ها زدم که آن 500 تا 1000 کارآفرینی که آنجا بودند جزو باهوش های جامعه بودند. به آن ها گفتم تصور کنید که از امشب دیگر کسب و کار خود را ندارید از فردا اقدام به چه کاری خواهید کرد. چند نفر از اعضای حاضر در سمینار پس از پایان مراسم از تحول درونی خود و خوساتن برای تغییر با من صحبت کردند. عده از آن ها می گفتند مسیر ما دچار تغییر شد که چند کسب و کار جدید هم آغازکردیم. یک فرصت کارآفرینی دیگر ایجاد کردند.
اگر یک کارآفرین تصور کند که کسب و کار خوبی ندارد نباید به پایان یافتن دنیا فکر کند. باید از نو شروع کند. اگر فردی براساس قابلیت های خود به جایی رسیده باشد بی شک باز هم می تواند از صفر شروع کند و پله های موفقیت را یکی پس از دیگری پشت سر بگذارد. منظور از قربانی کردن گوسفند این است که کارآفرین می تواند با تفویض اختیار به فرد دیگری، کسب و کار خود را به او بسپارد و کسب و کار تازه ای را شروع کند.
حسن این کار چیست؟
کسانی که باهوش و توانمند هستند و از نظر اقتصادی مسیر پرتلاطمی را با موفقیت پشت سر گذاشته اند می دانند سرانجام کار چیست و می توانند فرصت های شغلی بیشتری را ایجاد کنند. باید از خودمان بپرسیم که برای چه کاری در این دنیا ساخته شده ایم، وقتی جواب را یافتید به پول فکر نکنید فقط شعار بهترین یا اولین را در ذهن داشته باشید؛ یعنی آن چیزی را که در ذهن داری، بهترین خودت باش. باید بدانیم که راه سنگلاخ دارد. در انسان های موفق ما فقط ظاهر را می بینیم در حالی که درون و مسیر موفقیت چیز دیگری است.
شکست هایی که یک انسان موفق خورده یا رنج هایی که برده و تمام عمری که داده و موی سفیدی که داده همه رنج شیرینی ای بود که او را به سمت موفقیت کشیده است.
مدارس کشور ما تیزهوشان نیست سخت کوشان است. در مدارس ما تیزهوش پرورش داده نمی شود. بچه های ما همه توانایی تیزهوشی را دارند. بچه ها در این مدارس با تمرین آزمون های متعددی سخت کوش می شوند نه تیزهوش، اما عشق کوشان مد نظر است. باید از فضای آموزشی لذت ببرند. من وقتی سخنرانی می کنم از مخاطبان خود لذت می برم. باید فضای آموزشی به سمت عشق کوشی حرکت کند.
فکر می کنید اساسی ترین مشکل کارآفرینان ما چیست؟
کارآفرینان ما دچار درماندگی آموخته شده اند. حداقل در 10 سال گذشته بحران پشت بحران آن ها را با مشکل مواجه کرده است. دو گروه کارآفرین داریم؛ یکی موفق ها و دیگری ناموفق ها. به گروه های موفق می گوییم که گوسفندشان را قربانی کنند، اما آن هایی که موفق نیستند و دچار بحران شده اند باید یاد بگیرند از دل رنج ها نتیجه مثبت بگیرند.
کارآفرینان ما باید فولاد آب دیده باشند. باید طاقت بیاورند. کسانی که طاقت آتش را ندارند از دور خارج می شوند، اما کسانی که طاقت آورده اند، قوی می شوند و وارد دوره فعالیت می شوند.
راه موفقیت و کسب و کار، استقامت و عشق کوشی است. عشق کوشی یعنی این که وقتی صبح از خواب بیدار می شویم مانند همه بزرگان جهان که غرق در ار و عاشق کارشان هستند، غرق در کار و عاشق کارمان باشیم. حتی اگر دیگران آن را نبینند. اگر این انسان عاشق کمی اندیشه و رسالت چاشنی کار خود کند صددرصد موفق می شود.
در همه بزرگان موفق در جهان یک چیز ثابت وجود دارد، مدل موفقیت همه آن ها این است که جان شان برای کار است. حتی اگر یک حادثه همه کسب و کارش را از او بگیرد دوباره همه چیز را از نو می سازد.
به نکته آموزشی ای اشاره کردید که بسیاری از خانواده ها به شکل سنتی در نظام اجتماعی ما بچه های خود را به تیزهوشان می فرستند تا آن ها موفق شوند و یک الگوی هم برای موفقیت طراحی شده است که بهط ور عام در جامعه پذیرفته شده که کسی که در کنکور بتواند تست بزند موفق است، بعد از این دانش آموزان به سمت کسب و کارهای یمانند مهندسی، پزشکی و… می روند.
به نظر می رسد این نگرش خطری برای بازار ایجاد می کند که اگر قرار باشد که این را به شکل نسبی تصور کنیم یک نوع ضریب هوشی در جامعه را تحت شعاع قرار می دهد و آن کسی که به بازار می رود فاقد علم و دانش و تخصص می شود و کم کم دو تا قشر خواهیم داشت که اولی تحصیل کرده و دیگری قشری که تحصیل نکرده و زحمت کشیده و کار کرده است. ادامه این روند می شود این که آدم های تیزهوش می آیند و برای آدم های معمولی کار می کنند. این پدیده را شما چگونه می بینید و چه اتفاقی در حال وقوع است؟
به صراحت بگویم که نمره بیست مدرسه بیست زندگی نیست. شما ببینید شاگرد اول های مدرسه کجا هستند و شاگرد آخر مدرسه کجاست. سیستم آموزشی مشکل دارد. وزیر آموزش و پرورش باید بیاید یک اتاق فکر در اختیار نخبگان قرار دهد تا در این حوزه تحقیق کنند. سیستم آموزشی را کم کم تغییر دهند. معلمان ما کسانی هستند که خودشان نمره 16 می گرفتند. همین که شما می گویید دارد اتفاق می افتد، یعنی دانش آموزان تیزهوش ما در یک مسیر حرکت می کنند و بازار در سمت دیگر.
فاجعه ای بالاتر از این نیست که کشور ما را تهدید کند. این که درصد بالایی از دانش آموزان درگیر تست و کنکور و حاشیه های آن شوند، مشکل به زندگی این افراد منتقل می شود. بسیاری از این افراد از طریق دانشگاه های مختلف در مقاطع تحصیلی بالا تحصیل می کنند و در این صورت با همسر خود دچار بی تناسبی می شوند.
یک زن یا یک مرد نمی تواند بپذیرد که همسرش میزان تحصیل کمتری نسبت به خود داشته باشد. بسیای از همسران می گویند ما نمی توانیم با یک مرد یا زن دیپلمه زندگی کنیم در حالی که خودمان دکتری داریم.
چند روز پیش وارد کلاسی شدم که متشکل از 24 دخترخانم بود، وقتی سوال کردم چرا کلاس مرد ندارد گفتند که نداریم! تصور کنید این افراد وقتی وارد حوزه کار را حتی زندگی می شوند یک عدم توازن در جامعه به وجود می آید. حرف من این است که باید روشن کنیم که سیستم آموزشی ما غلط دارد. کدام یک از ماها از فرمول بنزن یا جبر در زندگی استفاده کردیم؟ هیچ کدام! چون سیستم غلط است تصمیم می گیریم که فرزند خود را در مسیری هدایت کنیم که حتما در یکی از رشته های مهندسی یا پزشکی درس بخواند در حالی که از علاقه مندی فرزندان مان به رشته های دیگر غفلت می کنیم.
بحث دیگر جای خالی یک هنرستان مدیریت در کشور است. اگر دانش آموز سه سال خود را در رشته مدیریت درس بخواند با اصول اولیه آشنا می شود. باز می گردم به صحبت های قبلی، خود ما آماده ایم که به همه وزرای کشور اتاق فکر رایگان بدهیم که در این اتاق فکر، ایده های نخبگان در اختیار آن ها قرار گیرد. کشورمان کشور بزرگی است و مردم بزرگی دارد. وای بر ما اگر لیاقت جایی را که هستیم ندانیم.
نظام آموزشی ما نیاز به تغییر و تحول اساسی و حرکت و انرژی مثبت دارد. ما آمادگی داریم به نظام آموزشی کشورمان کمک کنیم. در نظام آموزشی کشورمان در دوره متوسطه که افراد درک درستی از پیرامون خود دارند، الگوهای موفقیت و انگیزشی را تقویت کنیم.
چگونه؟ یعنی کلاس موفقیت تشکیل شود؟
باید مدل سیستم آموزشی تغییر کند. تا اول دبیرستان کاری نداریم، دوره دوم دبیرستان تغییر اساسی ایجاد می شود. در این دوره باید تکلیف دانش آموزشان مشخص شود. اگر این تکلیف روشن شود و بچه ها بدانند که به کجا می روند مسیر موفقیت شان بهتر می شود.
به لحاظ سیستمی چه اتفاقی باید بیفتد؟
اولین قسمتی که در نظام آموزشی ما جالی خالی اش احساس می شود مهارت های زندگی است. یک بار هم سبک نادرستی وارد کردند که زود جمع شد. بچه های ما در دبیرستان باید با مهارت سخنوری آشنا شوند و اعتماد به نفس و عزت نفس شان بالا برود. هدفمند بشوند و مسیر زندگی را پیدا کنند.
شوق و آتش اشتیاق در آن ها پدید آید. یک عده مربی تربیت شده و دوره دیده می توانند کمک کنند. بحث تربیتی با مشاوره تفاوت دارد. دو واحد به برنامه درسی در مورد رازهای موفقیت وارد کنند. از روان شناسان مان کمک بگیریم و درس اعتماد به نفس، عزت نفس، تکیه بر موفقیت و… یاد بدهیم. با این سیستم می توانیم مهارت های زندگی و تکنیک های موفقیت را وارد زندگی دانش آموزان کنیم که تغییرات اساسی در زندگی آن ها ایجاد می شود.
الگوهای جهانی هم برای این کار وجود دارد؟
در بسیاری از کشورهای برجسته و پیشرفته دنیا مقاطع تحصیلی بالا در رشته موفقیت داریم که صد شاخه موفقیت دارد. در زمینه های مختلف به صورت تخصصی در زمینه موفقیت کار می کنند. دانشگاه موفقیت تا مقطع دکتری وجود دارد. در امریکا دانشگاه های معتبر، دکترای موفقیت می دهند. در ایران هم روان شناسی سلامت وجود دارد که درس های خوبی دارد. از رشته های موفق آینده خواهدبود. ما هم می توانیم در دوره دبیرستان دو واحد درس موفقیت بگنجانیم که چیز سختی نیست.
چرا از دوره دبیرستان؟ چرا از دوره ابتدایی این کار را نکنیم؟
در امریکا مدرسه ای به نام مدرسه تجسم خلاق داریم. بچه که به دنیا می آید در مدرسه ثبت نام می کند تا در هفت سالگی به آن نوبت برسد. جالب است که خروجی های مدرسه کمبریج، آکسفورد، بازرگانان و کارآفرینان موفق هستند. بیش از 90 درصد دانش آموزان این مدرسه موفق می شوند. مدیر این مدرسه خانم «اشکتی گواین» خودش در شانزده سالگی ازدواج کرده و در هجده سالگی از همسرش جدا شده است. او با یافتن مسیر موفقیت مسیر زندگی اش را تغییر داده و مکتبی را به نام تجسم خلاق خلق کرده است.
مکتب تجسم خلاق سه راز دارد: 1- هر آرزو و آرمانی داری روی کاغذ بنویس، 2- یک فیلم سینمایی درست کن که به این آرزو رسیده ای، 3- این آرزو را رها کن و به دست کائنات بسپار و پس از آن با تمام قوا دست به کار شود و تلاش کن.
اما در کشور ما می گویند چشمان خود را ببندید و آرمان و آرزوی خود را تصور کنید. دانش آموزان هم همین کار را می کنند، اما آموزشی در مورد رهاسازی آن ورود به بخش تلاش و کوشش داده نمی شود. در جوانان ما این کار باعث بسیاری از سرخوردگی ها شده است.
برای مثال به جوانان می گویند که چشمان خود را ببندید و تصور کنید که در بهترین ماشین دنیا نشسته اید. این تصویرسازی اتفاق می افتد، اما چون مسیر موفقیت ترسیم نشده زمانی که فرد چشمان خود را باز می کند و خود را سوار بر تاکسی می بیند دچار یک نوع سرخوردگی می شود.
باید این گونه آموزش دهیم که چشمانت را ببند، ماشین لوکس را ببین و آن را رها کن و به کائنات بسپار، اما امروز صد هزار تومان پول کنار بگذار برای خرید همان ماشین. پلکانی باید به موفقیت رسید. نمی توان یک شبه صاحب بهترین ماشین دنیا شد. از ماشین های معمولی پله پله تا بهترین باید حرکت کرد. فرق راه موفقیت با کوره راه این است که راه سخت تر است، اما در کوره راه همه چیز یک شبه اتفاق می افتد.
آفت تفکر گلدکوئیستی چیست؟
تنبلی است و در اقتصادهای ضعیف که یک شبه به دنبال رفتن راه موفقیت هستند قوت می گیرد. سوداگری هم در آن بیداد می کند. جالب این است که در کشور امریکا هم وجوددارد، ولی وقتی بحران اقتصادی باشد خیلی طرفدار پیدا می کند. در امریکا هم تلاش بسیاری برای فعالیت داشتند، اما میزان نفوذ به کشورهای جهان سومی بسیار بیشتر از کشورهای توسعه یافته بود.
رکود اقتصادی چه میزان بر فعالیت این گروه ها دامن زده است؟ مجوز قانونی وزارت صنعت معدن و تجارت در این میان چه نقشی داشت؟
مجلس شورای اسلامی فعالیت این گونه شرکت ها را غیرقانونی اعلام کرده بود؛ البته گویا وزارت صنعت و معدن و تجارت به چند شرکت که مهم ترین آن ها پنبه ریز و بیز هستند مجوز قانونی داده است.
با شرایطی که این دو شرکت فعالیت می کنند و محصولی از تولیدات داخلی فروخته می شود به نظر می رسد مشکلی وجود ندارد، اما به طرز شگفت انگیزی دوباره سر و کله گلدکوئیستی ها پیدا شده و چند شرکت هرمی دیگر که مجوز ندارند، فعالیت زیرزمینی خود را آغاز کرده اند. شخصا مدتی پیش به دعوت یکی از شرکت های قانونی برای سخنرانی تاکید کردم اگر کالایی را به فردی بفروشند و فرد توانایی فروختن آن را نداشته باشد پولی که از این راه به دست می آورند حلال نیست.
خلاصه کلام من این است مسئولان امر مراقب باشند در دل این شرکت های قانونی خفتگان قبلی بیدار شده اند و شخصا خبر دارم در بسیاری از شهرها به صورت غیرقانونی فعالیت می کنند. اگر این وضعیت ادامه پیدا کند لطمه زیادی به اقتصاد کشور به خصوص خروج ارز رخ خواهدداد. تاکید می کنم همه ما تابع قانون هستیم و اگر دولت محترم که چنین صلاح دیده است حتما به جوانب آن فکر کرده است.
چرا این هرمی هایی که غیرقانونی هستند وقتی در شبکه های خودشان تبلیغ می کنند از روش های موفقیت بهره می گیرند؟
شرکت های هرمی در همه جای دنیا از استادان موفقیت و روش های آنها سوء استفاده می کنند. جالب است که در امریکا هم سی دی های «آنتونی رابینز» در شرکت های هرمی توزیع می شود. در کشورمان هم از استادان موفقیت سوءاستفاده می کنند. چون صحبت های این استادان انگیزشی و روحیه بخش است برای موفقیت از این صحبت ها و روش ها سوءاستفاده می کنند. من عضو هیچ یک از شرکت های هرمی نبوده و نیستم و هرگز از فعالیت های این شرکت ها حمایت نکرده ام.
این شرکت هرمی، همان آسانسور موفقیت است که بسیاری از افراد به دنبال سوارشدن بر آن هستند. این آسانسور در کجا متوقف می شود؟
متاسفانه گروه اندکی در این آسانسور بالا می روند. به صورت علمی ثابت کردم که از هر 10 هزار نفر، یک نفر برنده می شود. این سیستم هرمی سم مهلکی برای اقتصاد کشور است. حتی در کشور امریکا مجازات های سختی دارد.
یکی از آسیب شناسی هایی که در مورد موفقیت در جامعه ایرانی شده این است که عده ای معتقدند ما نیاز به پروژه های خوب نداریم. چون به اندازه کافی از آن در کشورمان وجود دارد، اما این پروژه ها، فرایندهای خوبی را طی نکرده است؛ یعنی ما مشکل فرایند در سازمان ها و شرکت ها داریم. فرق پروژه و فرایند در موفقیت چیست؟
موفقیت اساس به معنی حرکت کردن به سمت یک مقصد معلوم در یک شرایط است که در طول مسیر از آن لذت می بریم. موفقیت یک فرایند است. ما نتیجه محوری را از ذهن خود خارج می کنیم. هر کسی که یک قله را فتح می کند حتما انسان موفقی نیست، اما شخصی موفق است که در طول راه از مسیر نهایت لذت را ببرد.
بحثی در فضای علمی مطرح شده و آن تفاوت بین ضریب هوشی و هوش هیجانی است. شما این را چگونه ارزیابی می کنید. چرا دوره جدید را دوره هوش هیجانی می دانند؟
در حقیقت هوش هیجانی، مدیریت بر هیجان و مدیریت بر احساسات است. هوش مدیریتی را عنوان کردم که ضریب هوشی هم یکی از شاخه های آن است. در حال حاضر در تمام دنیا کسانی که هوش هیجانی بالایی دارند برنده هستند. برای این که آن ها بازار را درک می کنند و می توانند بفهمند که در کجا چه اتفاقی می افتد. همه ضعف ها و حسن های یک بازار را می فهمند، دلیل آن هم هوش بالای اجتماعی و هوش هیجانی است و به مقوع از بحران خارج می شوند.
ضریب هوشی متشکل از هفت آیتم است و محصول آن شاگرد اول مدرسه و دانشگاه است. شاگرد اول مدرسه و دانشگاه شاگرد اول زندگی نیست. هوش هیجانی خوشبختانه مهارت است و می توان آن را افزایش داد. اگر هوش هیجانی را در دانش آموزانی که ضریب هوشی بالایی دارند بگنجانند و تقویت کنند، غوغا به پا می کنند؛ یعنی هم هوش هیجانی و ضریب هوشی با هم مکمل می شوند.
چگونه می توان این دو را فرا گرفت؟
هوش هیجانی مهارت است و آیتم های مختلفی دارد. بعد از آن ارتباطات است؛ یعنی افراد باید یاد بگیرند که با دیگران در تعامل باشند و ارتباط برقرار کنند و در جمع سخن بگویند و احساس شان را بروز دهند. اگر روانشناسان ما بیایند سیستم خود را تغییر دهند می توانند بازار هوش هیجانی را در دست خود بگیرند؛ یعنی روان شناسان به این قدرت برسند و روی خود کار کنند.
بازار کلاس های روان شناسی انگیزشی بالا می رود. رابینز به عنوان یک چهره جهانی که از نظر اقتصادی هم فردی موفق است در کلاس های خود هوش هیجانی آموزش می دهد. مهارت های مختلفی می توان از طریق هوش هیجانی به دست آورد. اگر هوش هیجانی را به دانش آموزان ما آموزش بدهند کشور ما یک سرمایه ملی پیدا می کند. اگر جوانان ما به هوش هیجانی مجهز شوند کل سیستم سلامت روان کشور را تحت شعاع قرار می دهند.
بحث هوش هیجانی و فضای انگیزشی چقدر در موفق شدن کشور برای توسعه یافتگی موثر است؟
تاثیر بسیار چشمگیری دارد. اگر سیستم نظام آموزشی درست شود، دانش آموزان ما از مراحل اولیه تحصیل خود به خودشناسی می رسند. هوش هیجانی را بالا ببریم و شوق را در دانش آموزان ایجاد کنیم. اگر بچه های نسل خودمان را با آگاهی آشنا کنیم و تفکر پشت میزنشینی را تغییر دهیم، آن گاه عمق تفکر به سمتی می رود که روزی شان را محدود نکنند زیرا با این روش به خود ظلم می کنند. کار پشت میزنشینی برای کسانی است که هوش هیجانی پایینی دارند.
کسانی که هوش هیجانی بالایی دارند باید وارد عرصه اقتصاد بشوند. وزرا باید از این افراد در اتاق فکرهای مختلف استفاده کرده و از ایده های آن ها در برنامه دهی اقتصادی بهره مند شوند. مشکل کشور ما این است که نخبگان دیده نمی شوند. این نخبگان دنیایی از فکر و ایده هستند که می توانند بهترین مسیر را برای اقتصاد کشور ترسیم کنند.
اما آرزوی شما برای سال 95 شمسی؟
آرزو کردم که دهکده ای درست کنم. انشاءالله به زودی آن را درست خواهم کرد. دوست دارم در این دهکده از نخبگان و اندیشمندان دعوت کنم که در آرامش و آسایش به مطالعه و تحقیق بپردازند و این دهکده محلی باشد برای زاده شدن و شکل گیری بسیاری از راه های موفقیت.
منبع :همشهری اقتصاد