روزنامه همدلی – علی نامجو – مهدی فیضیصفت: دهمین روز از بهمنماه سال ۱۳۱۲ در تهران به دنیا آمد و در جوانی به یکی از شهیرترین و محبوبترین خوانندگان ایرانزمین تبدیل شد. روایتهای بسیاری وجود دارد از روزگاری که صدای دلربایش از رادیو پخش میشد و خیابانها را خلوت میکرد؛ در آن ایام مردم به سوی خانه میشتافتند تا صدای مرد حنجرهطلایی را از درون جعبهای که روی طاقچههای خانههایشان داشتند، بشنوند. اکبر گلپایگانی برخلاف بسیاری از همنسلان و حتی خوانندگان پس از خود راهی غرب نشد، بیش از چهار دهه خاموشی تحمیلی نامش در لیست ممنوعشدگان جا خوش کرد؛ این ممنوعیت آنقدر به درازا کشید تا از یاد مردم برود، اما گلپا فراموش نشد.
او برای بسیاری از نوجوانان و جوانان امروز هم همانی است که برای پدرانشان بود؛ مرد حنجره طلایی موسیقی ایران «درویش» اش را خیلی از بچههای امروز هم زمزمه میکنند، باآنکه شاید حتی سن و سالشان هم چندان با آنچه در این اثر خوانده شده، ارتباط مستقیمی ندارد. گلپای هنر ایران حالا در نهمین دهه زندگی، جسم شاداب جوانی را ندارد، شاید حوصله ایام شباب را هم نداشته باشد، اما چه بخواهند و چه نه، او در تاریخ این مملکت ماندگار شده و ماندگار خواهد ماند.
مرد خاطرهساز هنر این ملک، در ۸۷ سالگی، از ماندنش در میهن پشیمان نیست و همچنان از عشق میگوید؛ عشقی که همسر و مادر همسرش به او هدیه دادند. در زادروز او به عنوان یکی از بزرگترین و بیتکرارترین آوازخوانان این سرزمین، با او به گفتگو نشستیم تا از حال و هوای خود بگوید؛ مردی که در دهه نهم زندگی سرشار از عشق و دوستی است و البته هیچ هراسی از مرگ ندارد. ماحصل این گفتگو را در ادامه میخوانید:
در ۸۷ سالگی، زندگی در نگاه شما چه معنا و مفهومی دارد؟
بسیار خوشحالم و امیدوارم همه سلامت باشند. ما ایرانی هستیم و ایران را دوست داریم. سیاسی نیستیم، ولی عشق ما موسیقی بوده و هست. موسیقی به زیبایی شعر و دیگر هنرها میماند. از سعدی، حافظ، مولانا تا تمام دوستانی که در رشتههای مجسمهسازی، نقاشی، ادبیات، شعر و گویندگی فعالیت کرده و میکنند، همگی محترم و عالی هستند. آنها راهی را انتخاب کردند که آدم خوشش میآید. هر کسی راهی را میرود و همانطور که در یکی از آهنگهایم خواندم؛ «آدمی به خوب و بد همیشه عادت میکنه/ هر کسی یه جور خداوندو عبادت میکنه، یکی بخشش میکنه جونشو با عزت نفس/ دیگری بهر یه لقمه نون شکایت میکنه.»
هر کسی راهی را انتخاب میکند و حتماً در نظرش راه خوبی هم هست، ولی در نهایت هنرمندانی مثل سعدی، حافظ و مولانا میمانند. البته ممکن است برخی از اسامی را در حال حاضر در ذهن نداشته باشم، اما دلیل بر این نیست که این عزیزان را فراموش کردهام، بلکه ناشی از فراموشی و مریضی است. امیدوارم همه خوب و سلامت باشند و بتوانند در وطن خود خدمت کنند.
چه عاملی باعث شد به سمت موسیقی بروید؟
در خانوادهای شیفته موسیقی و آواز به دنیا آمدم. از کودکی عاشق موسیقی بودم، چون خانوادهام عاشق آواز بودند. وقتی فهمیدم موسیقی چقدر پاک و تمیز است و انسانها را به هم نزدیک میکند، دیگر موسیقی به زندگی من تبدیل شد؛ چه وقتی خودمان جوان بودیم و میخواندیم و چه حالا که زیر بغل جوانها را میگیریم. البته من از هیچ کسی گله ندارم. اگر به من بگویند آیا فردا برای مرگ آماده هستی؟ میگویم بله. البته هر چه از عمر میگذرد ممکن است آدم اشتباهاتی انجام دهد.
امیدوارم هر چه زودتر از مرحله امتحانی که به دنیا آمدهایم تا چند صباحی روی این کره زندگی کنیم، بگذریم و کسی از ما نرنجد؛ همین و بس، وگرنه همان طور که گفتم من ایرانی هستم و ساکن ایرانم.
به من گفتند شما نباید بخوانی؛ هر چند به صورت شفاف نگفتند، ولی در عمل این موضوع را نشان دادند. من هم بلافاصله گفتم: «چون میخواهم در ایران بمانم، هر چه بگویید قبول میکنم.» اگرچه هنرمندان بسیاری رفتند که آن هم خوب است. لابد تشخیص دادند که میتوانند در آنجا زندگی راحتتری داشته باشند، ولی اصولاً، چون ایران را میشناسم، هرچه بگویند، میگویم چشم.
در حال حاضر ایام عمر برای شما به چه نحو میگذرد؟
همانطور که قبلاً گفتم نه سیاسی هستم و نه این کار را بلدم. کار من موسیقی است. هر چه از دستم بربیاید انجام میدهم و زیربغل جوانها را میگیرم. هر کسی هم به خانه من بیاید، درِ خانهام به روی او باز است. کلاس موسیقی هم داریم، ولی برادرانم آن را اداره میکنند. یک کلاس را در چهارراه قنات در قلهک، آقای گلریز و محمود گلپایگانی اداره میکنند، یکی هم حسن گلپایگانی که یکی از بینظیرهاست همراه با محمدآقا در اقدسیه، این کار را انجام میدهد. در چنین خانوادهای تربیت شدیم و آنها به من کمک میکنند.
همانطور که گفتم هر کسی به خانه من بیاید، درِ خانهام به روی او باز است. همه را دوست دارم و با هم چای و قهوه میخوریم، برنامه را شروع میکنیم. هیچکسی هم پولی نمیدهد و راحت و آسوده مینشیند. آنهایی هم که موسیقی را دوست ندارند؛ هیچ اشکالی ندارد و برای کار دیگری میآیند.
خانه من، مرکز عشق است. آهنگی با همین مضمون خواندم که ساخته آقای توکل بود البته نام بردن از آقای توکل نباید باعث رنجش بابت اسم نبردن از دیگر دوستان شود. با تمام نوازندگان سنتور کار کردم و همه را دوست دارم. از آقای رضا ورزنده و آقای پایور گرفته تا دیگر دوستانی که نام بردن از همه آنها نیازمند تهیه فهرستی طولانی است. من دوست دارم از همه به نیکی نام ببرم. البته شاید برخی کارهای بچهگانه انجام دهند و راجع به خود من هم چیزهایی بگویند، ولی من آنها را به راه راست دعوت میکنم. میگویم شما انسان هستید و خداوند شما را پاک به دنیا آورده است، پس حرف بد نزنید. اگر با کسی اختلاف دارید روبهروی او بنشینید و صحبت کنید.
اصلاً کلمه «دعوا» زشت است و روبهروی هم ایستادن را بسیار ناپسند میدانم.میتوانیم سر یک میز بنشینیم و بگوییم چه اشتباهاتی رخ داده و در نهایت به صلح برسیم. ما درباره عشق صحبت میکنیم، نه در خصوص بدی و این که چه کسی چه کار کرد و چه کار نکرد. لابد هر کسی، راه خود را تشخیص میدهد. امیدوارم همه به راه راست عشق و محبت بیایند. یاد شعری میافتم که ساخته شد و خواندم: «روی برگی بنویس عشق بنویس… بنویس با چشم خیس عشق… عشق رو تکرار کن دوباره… خط تیره بنویس عشق» ببینید چقدر هم شعر و هم آهنگ قشنگ است.
به همین دلیل برای ساختن دستگاه هشتم، یعنی دستگاه عشق رفتم. همیشه در صحبتهای من عشق، نمود برجستهای دارد. در شعرهایی هم که انتخاب کردم، سعی داشتم کلمات عشق، دوستی و محبت را پررنگ کنم. هر کسی به چیزی عشق میورزد، یکی به بلبل عشق دارد، یکی هم مثلاً اسب را دوست دارد. اگر در درون عشق باشد، هر دو خوب است.
ما از مادر پاک به دنیا آمدهایم. کاری هم که شروع میکنیم و ادامه میدهیم، همه در یک فاصله زمانی کوتاه است. پول جمع کنیم و زمین، خانه و… بخریم، اما وقتی میخواهیم برویم، میبینیم کفن، جیب ندارد و نمیتوانیم هیچ چیزی ببریم. وقتی به دنیا آمدیم هم هیچ چیزی نداشتیم؛ این عشق است. به کسی بدی نکنیم. اگر کسی بدی کرد، پذیرا باشیم و بگوییم دنیا خیلی کوچک است. ارزشی ندارد که سر مسائلی کوچک، خدای ناکرده با پدر، مادر و دوست اختلاف پیدا کنیم. ما روی زمین آمدهایم تا عشق بورزیم؛ «در زمان بودنم یک شاخه گل دستم بده/ دستههای گل نهادن بر مزار من چه سود». نیامدهایم دشمنی و تلافی کنیم. کسی که چنین اشتباهی میکند، لحظه آخر میفهمد که دیگر دیر شده است.
به همدیگر محبت کنیم، وگرنه میبینیم خداوند روی برمیگرداند و ویروس کرونا را میآورد تا بگوید به شما نشان میدهم در این دنیا به ناگهان چه اتفاقاتی رخ میدهد. آن کسی که ما را ساخته، هر کاری میتواند انجام دهد. البته مسئله من، هنرمندان هستند. جوانانی پای در میدان میگذارند تا شما را خوشحال کنند، باید هنرمندان به آنها برسند و سلامشان را علیک بگویند، نه اینکه حرف بدی بزنند.
فکر میکنید هنر بهویژه موسیقی در شرایط کنونی، حال و روز خوبی دارد؟
آواز یا هنر مثل کاردی تیز میماند. اگر این کارد را به دست جراح بدهید، قلب هم عمل کرده و بیمار را زنده میکند، اما اگر همان کارد را به دست آدم بدی بدهید، با آن آدم میکشد. آقای حسین تهرانی میگفت: «اول باید آدم باشیم، بعد هنرمند»، امیدوارم دوستان از حرفهای من پند بگیرند، نه دشمنی، چون من اهل عشق هستم و همه را دوست دارم و به آنها احترام میگذارم. برخی در خونشان است که وقتی از فردی اسم میبریم، سریع واکنش نشان میدهند و میگویند چرا اسم ما را نگفتی.
تاریخ قضاوت میکند چه کسی چه کار کرده است. عدهای هم سیاسی هستند و به ما ارتباط ندارند و همانطور که گفتم اصلاً بلد نیستم، ولی معتقدم «خوبی چه بدی داشت که یک بار نکردی».
باید دوستی کنیم و وقتی هموطن ما که فارسی صحبت میکند، گرفتاری دارد، باید او را دوست داشته باشیم و به او کمک کنیم. این صحبت در راستای همان عشقی است که گفتم. اصلاً چرا بدی کنیم؟ وقتی سن بالاتر میرود، دیگر آدم تفکری مانند جوان ۲۰ ساله ندارد، چون چشمش خوب نمیبیند و گوشش خوب نمیشنود. صدا نیز همینطور است؛ وقتی زمان بگذرد، دیگر نمیتوانید کاری را انجام دهید که در ۲۰ سالگی انجام میدادید. امثال پرویز یاحقی، حسن کسایی، جلیل شهناز، فرهنگ شریف، هوشنگ ظریف و … همگی بار دیگر در میان جوانهای کنونی پیدا میشوند. باید زیر بغل آنها را بگیریم، نه اینکه دشمنی کنیم تا نیایند.
فردی داشت میدوید، وقتی دید کسی میخواهد از او عبور کند، پشت پا زد و او را به زمین انداخت. نباید چنین اخلاقی داشته باشیم. من با غلامرضا تختی، دوستی عمیقی داشتم. روزی از او پرسیدم: «اگر کشتیگیر نمیشدی، دوست داشتی چه کار کنی؟» او گفت: «اصلاً دوست نداشتم کشتی بگیرم. اتفاقاتی افتاد و کشتیگیر شدم. کاش کشتی نمیگرفتم.» گفتم: «چرا؟» گفت: «چون باید آدمها را به زمین میزدم تا مدال بگیرم. کاش زیر بغل جوانها را میگرفتم.» عظمت روح تختی را ببینید. اینهمه کشتیگیر خوب داریم، اما چرا تختی چنین ماندگار شده است؟ من با کشتی بزرگ شدم و دوستان و نزدیکانم ورزشکار بودند، ولی ببینید حرفی که تختی میزند، چقدر بزرگ است. وقتی این حرف را زد، گریهام گرفت.
بسیاری از ما به دنبال پول میرویم. پول هم بد نیست، اما باید به خاطر داشته باشیم آدم در نهایت این پولها را میگذارد و میرود و در نهایت وراث میگویند: «چرا اینقدر کم گذاشته است!»من اینگونه یاد گرفتهام و عادت کردهام که عشق، زن و بچه، معنای زندگی هستند. نمیتوان بچه را رها کرد، چون ما او را به این دنیا آوردهایم و باید به او عشق بورزیم. هنرمند باید پاکترین آدم باشد.
درباره همسرتان صحبت کنید. او چه نقشی در موفقیت شما داشت؟
بله، همچنین مادر همسرم «شهین خانم» بسیار به من کمک کرد. خداوند روحش را شاد کند. زنی بینظیر بود. او در زندگی ما نقش عجیبی ایفا کرد. اینکه مدام از عشق صحبت میکنم را مادر خانمم به من یاد داد و گفت که عشق و دوستی هم هست. هر چند دشمنی وجود دارد، اما عشق به اندازه صد برابر در دنیا هست. وقتی به کسی خوبی میکنید، شب راحت میخوابید، اما هنگامی که میخواهید انتقام بگیرید، اصلاً نمیتوانید بخوابید. او این مفاهیم زیبا را یاد دخترش، من و فرزندانم داد.
زندگی کردن با هنرمند واقعاً مشکل است. همسرم به من عشق ورزید، عشق را در زندگی من جاری کرد و در سختیهای این ۴۰ ساله، صبور بود. ۴۲ سال نخواندم، هر کسی جای من بود، مملکت و همه چیز را میگذاشت و میرفت، چون میبینید هنرمندانی در خارج از کشور مشغول هستند و کسی هم به آنها امر و نهی نمیکند، ولی من ۴۲ سال تحمل کردم؛ کاری که از مادر خانمم یاد گرفتم تا چگونه به خانواده، دوستان و مردمم عشق بورزم.
فرزندان به چه کاری مشغولاند؟
هر دو دکتر هستند، هر کدام بر چهار، پنج زبان تسلط دارند و در حال خدمت هستند. همسرم گلرخ گرائیلی ۵۳ سال کنار من زندگی کرده و از صمیم قلب از او سپاسگزار هستم. زندگی کردن با ما واقعاً مشکل است، ولی فقط میتوانم از او تشکر کنم که مرا تحمل کرد.