روزگار بیتابی‌های «امید»؛ سیری در زندگی مهدی اخوان ثالث

روزنامه خراسان – اکرم انتصاری: چهارم شهریور ماه، سالروز درگذشت مهدی اخوان ثالث شاعر پرآوازه ایرانی است، شاعری که خود را «م. امید» نامید و چیره دستی اش در سرودن شعر را با لحن حماسی و رختی نو در قالب شعر ماندگار کرد. شاعری که شعر را محصول بیتابی انسان می‌داند و قافیه را دو کفه ترازویی که خواستار عدل است.

اخوان می‌گوید: «من بنده لحظه هستم. آن دم، آن زمانی که مرا تسخیر کرده. من عاشق لحظاتم پر از لحظه ام. مگر آن لحظات خیلی خالی و مرگ اندود باشند و من نتوانم آن لحظه‌ها را از خودم کنم. مگر در خواب باشد آدم یا مرگ». او درباره سبک شعرش می‌گوید: «دیدم یک مقدار از حرف‌ها در آن شیوه‌های قدیم روی زمین می‌ماند، کم می‌آید، کوتاه می‌آید، گفته نمی‌شود، واقعا آن طور که باید گفته نمی‌شود و در این احوال بود که با شعر نیما آشنا شدم.

زبان نیما سرمشق نیست. قوالب و اسالیب او سر مشق است و به این ترتیب اسلوب نیما برای من سرمشق زنده‌ای شد، اما چون زبان من نوع دیگری بود پرورش دیگری داشت، اسلوب را از او آموختم، اما زبانم جور دیگری از آب در آمد. زبانِ من فارسی است. خراسانی… من می‌کوشم اعصاب و رگ‌های سالم و درست زبانی پاکیزه و متداول را که همه تار و پود زنده و استخوان بندی استوارش از روزگاران گذشته است- به خون و احساس و تپش امروز (از آن جا که بتوانم این وساطت و پزشکی را از عهده بر آیم) پیوند بزنم». در سالروز درگذشت این شاعر می‌توان حکایت روز‌های پر تلاطم زندگی اش را خواند و با او بیشتر رفاقت کرد.

کوچ پدر و تولد اخوان

مهدی اخوان ثالث متولد خراسان به سال ۱۳۰۷ هجری شمسی است. نام پدرش علی بود، یکی از سه برادری که از فهرج در استان یزد، به مشهد کوچ کرد و از همین رو نام خانوادگی شان را اخوان ثالث گذاشتند. او هنگام تولد با یک چشم وارد این جهان شد، اما پس از مدتی چشمِ دیگر او به‌روی جهان باز شد، او در این باره گفته است: «پدر من عطار – طبیب بود و مادر هم کارش خانه‌داری و بعد‌ها هم دعاگویی و نماز و طاعت و زیارت امام رضا (ع) و از این قبیل. بعد از مدتی با درمان‌های پدر و دعا‌های مادر ونذر و نیازهایش آن چشم دیگر را هم به دنیا گشودم. خدا به من رحم کرد و الا حالا دنیا را با یک چشم می‌دیدم، اما اکنون با دو چشم می‌بینم».

شروع شاعری در خاک مزین به شعر

دوران ابتدایی تا متوسطه اخوان ثالث در مشهد گذشت. او دوره هنرستانش را در رشته آهنگری به پایان رساند و مدتی نیز در همین رشته فعالیت کرد. ذوق شاعری اخوان ثالث از همان دوران نوجوانی در جوش و خروش بود. خاک خراسان مزین به شعر و موسیقی است. او با وجود مخالفت پدرش، تار را در محضر سلیمان روح افزا آموخت و با مقام‌های موسیقی آشنا شد. پدر اخوان ثالث، اما با شاعری مشکلی نداشت و هرچه را که داشت، در جهت انگیزه دادن به پسرش خرج می‌کرد. در این مسیر معلمش پرویز کاویان جهرمی هم از او حمایت کرد. چیزی نگذشت که مهدی اخوان ثالث سر از «انجمن ادبی خراسان» درآورد.

مهاجرت و تبعید

سال ۱۳۲۳، سال مهاجرت مهدی اخوان ثالث به تهران بود. او در تهران مشغول به تدریس در آموزش و پرورش شد و در سال ۱۳۲۹ با خدیجه اخوان ثالث دختر عموی خود ازدواج کرد. اخوان در کالبد ضوابط آموزش و پرورش آرام نمی‌گرفت و به دلیل سر وقت حاضر نشدن در کلاس، به روستایی در کاشان تبعید شد. قبل از این، او را از کریم آباد بهنام سوخته ورامین به شمیرانات فرستاده بودند؛ اما این بار او حاضر نشد در کاشان بماند. پس از آن که تدریس را رها کرد، به طور جدی به کار‌های مطبوعاتی روی آورد و پس از آن زندگی اش را از طریق نوشته‌ها و شعرهایش تأمین می‌کرد.

آشنایی با نامداران شعر و ادب

با همه فراز و فرودها، شاعری، جزئی از اخوان ثالث شده بود. او در سال ۱۳۳۰ سرپرستی صفحه اول روزنامه جوانان دموکرات را بر عهده گرفت و همین سرآغاز آشنایی او با شاعران جوانی مانند احمد شاملو و نصرت رحمانی شد که بعد‌ها هر کدام جزو شاعران برجسته ایران شدند. او نخستین دفتر شعر خود را در قالب اشعار کلاسیک به نام «ارغنون» در همین سال منتشر کرد. هرچند او این دفتر شعر را بعد‌ها بازبینی و بعضی از آن‌ها را حذف کرد و اشعاری را که تا سال ۴۶ سروده بود به آن اضافه کرد.

کودتا و تولد «زمستان»

پس از کودتای مرداد سال ۳۲، روزگار برای اهل قلم بسیار سخت شد. اخوان ثالث پس از کودتا دستگیر و روانه زندان شد. او در شعر «نادر یا اسکندر» لحظه‌ای را تصویر می‌کند که مادرش در پی دیدار اوست و از او می‌خواهد که با امضای تعهدنامه، سند آزادی خود را امضا کند، اما او نمی‌پذیرد: «باز می‌بینم که پشت میله مادرم استاده با چشمان تر/ ناله اش گم گشته در فریاد‌ها گویی از خود پرسد آیا نیست کر؟» آشنایی اخوان ثالث با اشعار نیمایی باعث شد دفتر شعر بعدی اش را که تاثیر گرفته از کودتای بیست و هشتم مرداد بود، در این قالب بنویسد. «زمستان» دومین دفتر شعر اخوان ثالث و اولین دفتر شعر او در قالب نیمایی بود که در سال ۱۳۳۵ منتشر شد. این دفتر شعر باعث شد تا اخوان ثالث را که از دهه ۲۰ شعر می‌گفت و مهجور بود، همه بشناسند. در واقع هنر اخوان در آمیزش شعر کهن و سبک نیمایی و سوگ او بر گذشته، مجموعه‌ای خاص به وجود آورد که هنوز الهام بخش شاعران زیادی و عامل ماندگاری بسیاری از اشعارش همچون «زمستان» تا به امروز است.

فیلم‌سازی و تولد «توس»

سرودن مرثیه بلند بالایی مانند «زمستان» باعث شد او در همان سال ۱۳۳۵ با ابراهیم گلستان آشنا شود. این آشنایی آغاز دوره جدیدی در زندگی اش بود و باعث شد اخوان در «گلستان فیلم» که ابراهیم گلستان صاحب امتیازش بود، مشغول کار شود. او در این شرکت هم بر ضبط صدا و دوبله فیلم‌های مستند نظارت و هم متن ترجمه‌ها را از لحاظ روانی و سادگی بررسی می‌کرد. مشغول شدن در این کار باعث شد تا اخوان ثالث به ساختن فیلم علاقه‌مند شود و در سال ۱۳۳۸ مجموعه شعر «آخر شاهنامه» را با هزینه خود و با همیاری ابراهیم گلستان منتشر کند. این مجموعه، بسیاری از شعر‌های زیبای اخوان را در بر دارد. در همین سال پسر اول اخوان ثالث به نام «توس» به دنیا آمد.

زندان و شروع حبسیه‌نویسی

هرچند اخوان ثالث کار سیاسی را کنار گذاشته بود، اما این بار «قصه قصاب کش» باعث شد تا او دوباره راهی زندان شود. ابراهیم گلستان دراین باره می‌گوید: «قاضی او را محکوم کرد به زندان به‌حداقل ِ ممکن زندان. هرچند مفهوم زندان حداقل برنمی دارد، قاضی در دست قانون بود». او طاقت زندان نداشت و مدتی خودش را پنهان کرد و به همین دلیل تا مدت‌ها با نام همسرش برای رادیو می‌نوشت، اما در تابستان ۱۳۴۴ طاقتش تمام شد و خود را به زندان قصر معرفی کرد. اخوان در زمستان این سال پس از شش ماه، از زندان آزاد شد. در زندان قصر، حبسیه‌هایی مانند مجموعه شعر در حیاط کوچک پاییز، شعرهایی، چون غزل ۵، ۶، ۸، ۷، دریغ و درد ۱، دست‌های خان امیر و خان هشتم و آدمک را سرود که همگی از بهترین سروده‌های او به حساب می‌آیند.

شروع به نشر سروده‌ها

«گلستان فیلم» تعطیل شده بود و ایرج گرگین رئیس برنامه دوم رادیو از اخوان ثالث دعوت کرد تا مسئولیت مستقیم برنامه‌های ادبی را بر عهده بگیرد. او این دعوت را با وجود تجربه کم پذیرفت و در آن موفق شد. در سال ۱۳۴۸ اخوان با توجه به تجربه کار در کارگاه ابراهیم گلستان، به تلویزیون آبادان دعوت شد و تا سال ۱۳۵۳ برای این تلویزیون برنامه می‌ساخت. غمِ مرگ لاله، دختر اخوان ثالث آن هم به دلیل غرق شدن در رودخانه کرج باعث شد او از کار در تلویزیون انصراف دهد. او در سال ۱۳۵۶ برای تدریس به دانشگاه دعوت شد و شعر سامانیان و مشروطه به بعد را تدریس می‌کرد. تا این که در دوران پس از انقلاب در سال ۱۳۵۸ برای همیشه تدریس را کنار گذاشت. در این سال ها، کتاب‌های درخت پیر و جنگل، آورده اند که فردوسی، بدعت‌ها و بدایع نیما یوشیج، دوزخ، اما سرد، در حیاط کوچک زندان، زندگی می‌گوید، اما باز باید زیست… و تو را‌ای کهن مرز و بوم دوست دارم، انتشار یافتند.

یک خواب طولانی در کنار فردوسی

در سال ۱۳۵۸ هم مدتی در سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی (فرانکلین سابق) به کار مشغول شد، اما این کار هم مدت زیادی طول نکشید. بعد از این کار، تقریبا خانه نشین بود و زندگی اش به سختی می‌گذشت. در این زمان، اخوان ثالث بیشتر منزوی بود و کمتر شعری سرود. تنها در آخرین سال عمرش از طرف خانه فرهنگ معاصر آلمان به این کشور دعوت شد. او در این سفر به همراه همسرش و محمدرضا شفیعی کدکنی به فرانسه، انگلیس، آلمان، دانمارک، سوئد و نروژ رفت. اخوان در ۲۹ تیرماه ۱۳۶۹ به ایران و تهران بازگشت، اما بلافاصله در بستر بیماری افتاد و سرانجام در ساعت ۲۲:۳۰ چهارم شهریور سال ۱۳۶۹ درگذشت. جسد این شاعر برجسته دوازدهم شهریور به توس مشهد منتقل شد و درکنار مقبره شاعر سخن سرای فارسی، فردوسی آرام گرفت. انگار آمدنش برای این بود که در وطن، «در تو را‌ای کهن بوم و بر دوست دارم» آرام بگیرد.

اخوانامیدبیتابیهایثالثدرروزگارزندگیسیریمهدی
دیدگاه ها (0)
دیدگاه شما