قمرالملوک وزیری با نام اصلی قمرخانم سید حسینخان متولد سال ۱۲۸۴ در تاکستان است. کمتر از دو سال داشت که پدر و مادرش را از دست داد و مادربزرگش که روضهخوان زنان درباری بود، پرورش او را به عهده گرفت. او همراه مادربزرگش به مجالس عزا میرفت و با شور و نوای کودکانه و صدای خوشش مجلس را به یک کنسرت موسیقی تبدیل میکرد. در جوانی در مجلسی یکی از توانگران تهران به نام بحرینی صدایش را شنید و او را با نوازنده مطرح تار، مرتضی نیداود آشنا کرد.
سه سال نزد مرتضی نیداود ردیف موسیقی را آموخت و ۱۹ ساله بود که در گراند هتل تهران کنسرت داد. این نخستین بار بود که زنی آن هم بیحجاب در ایران کنسرت میداد. او در این برنامه ترانه «مرغ سحر» ساخته نیداود و سروده بهار را خواند و برای آواز ماهور سرودهای از ایرج میرزا را برگزید.
قمرالملوک وزیری نخستین خواننده زنی است که ترانههای سیاسی و اجتماعی را برای اجرا در کنسرتها و ضبط صفحه برگزید، هنگامی که رضا شاه به قدرت رسید او «مارش جمهوری» ساخته عارف قزوینی را خواند. آن زمان تمام صفحههای این اجرا نابود شدند و نگه داری اش جرمی سنگین بود. «قمر» در کنار دیگرانی، چون «روحانگیز» و «ملوک ضرابی»، زمینهساز تحولی بزرگ شد.
قمرالملوک وزیری چهاردهم مردادماه سال ۱۳۳۸ درگذشت. قمر الملوک وزیری چنان به خاک سپرده شد که انگار نه انگار او بزرگ بانوی آواز ایران بود. خاکسپاری با شکوهی که در کار نبود، پیکر او را صبح جمعه به امامزاده قاسم فرستادند تا روز شنبه تشییع او صورت گیرد. اگرچه رادیو از مردم و هنرمندان خواست که شرکت کنند، اما جز مرتضی نیداوود، حسین تهرانی، بدیعزاده و ذبیحی و تعدادی از مردم که تعدادشان جمعا به ۲۰ نفر هم نمیرسید، هیچکس نیامد و غریبانه او را در ظهیرالدوله دفن کردند.
وبسایت «آسو» روایتهایی از زندگی هنری و سالهای پایانی عمر او منتشر کرده که خواندنش خالی از لطف نیست.
بهنوشتهی زبیده جهانگیری، در اولین کنسرت قمر «قریب ششصد نفر صاحب شماره و صندلی بودند و بقیه که با بهای کمتری بلیت خریده بودند، با تکیه به یکدیگر و دیوارها» آمده بودند تا صدای زنی را بشنوند که با اولین کنسرت عمومیاش راه را برای زنان باز میکرد. قمر با این حرکت زمینهی حضور هنرمندان زن دیگر نظیر روحانگیز، ملوک ضرابی، پروانه، مرضیه، دلکش، پریسا و دیگران را هموار کرد.
او در این کنسرت با شعری از ایرجمیرزا شروع کرد که میگوید:
نقاب دارد و دل را به جلوهی آب کند / نعوذبالله اگر جلوهی بینقاب کند
روایتها دربارهی اینکه قمر در این کنسرت «مرغ سحر»، ساختهی مرتضی نیداوود با شعر ملکالشعرا بهار، را خوانده، متفاوت است. زبیده جهانگیری مینویسد که «قمر آن را اولین بار در گراندهتل خواند و بعد بارها در کنسرتهایش تکرار کرد» اما برخی معتقدند که قمر هیچگاه مرغ سحر را نخوانده و اولین بار آن را ملوک ضرابی خوانده و بعد از او افراد دیگری مثل مرضیه، عبدالوهاب شهیدی و محمدرضا شجریان نیز آن را اجرا کردهاند.
در آن زمان قمر دختر جوانی بود در آستانهی بیستسالگی. او در سال ۱۲۸۴ در محلهی سنگلج در خانوادهای کاشانی به دنیا آمد. پس از تولد او «پدرش، میرزا حسنخان، کارمند سادهای بود که بر اثر بیماری درگذشت و [قمر] پیش از آنکه دوساله شود، مادرش، طوبیخانم، را از دست داد.»
در این زمان مادربزرگش، خیرالنساء ملقب به «افتخارالذاکرین»، سرپرستی او را بر عهده گرفت. خیرالنساء صدایی خوش داشت و «از جوانی در حرم ناصرالدینشاه در جشنهای مذهبی مولودی میخواند». چند سال بعد، وقتی قمر ده سال بیشتر نداشت، مادربزرگش دایهای برای نگهداری او استخدام کرد که بهنوشتهی زبیده جهانگیری، «تا آخر دوران حیات قمر چون سایهای بر زندگی او سنگینی میکرد».
مادربزرگش او را به مکتب فرستاد اما او در آنجا دوام نیاورد و مدتی نزد یکی از همسایگان درس خواند و وقتی متوجه شد که «میتواند شعرها را بهآسانی بخواند، از ادامهتحصیل سر باز زد».
در این زمان قمر با مادربزرگش به دیدار زنان حرم پادشاه و مجالسی خصوصی میرفت که مادربزرگش در آنجا تواشیح و روضه میخواند. برای همین هم، گاهی خواندههای مادربزرگ را تکرار و بهنوعی، با او همخوانی میکرد. علاوه بر این، همسایهی خوشصدایی داشت که «اغلب اوقات خود را صرف شنیدن آواز او میکرد و میکوشید خواندههای او را تکرار نماید».
وقتی خبر برگزاری اولین کنسرت او منتشر شد، دیگر خیابان لالهزار که قلب فرهنگی تهران بود، جای سوزنانداختن نداشت. در سالن گراندهتل ششصد نفر بلیت و صندلی داشتند و تعداد زیادی نیز سرپا در گوشههای سالن منتظر هنرنمایی قمر بودند.
کمکم با ردیفهای موسیقی آشنا شد و گاهی هم در برخی مجالس خصوصی آواز میخواند تا اینکه مدتی پیش از کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ در یک مجلس خصوصی، اتفاقی زندگیاش را تغییر داد. در آن مجلس قمر با نوازندهای که در مجلس حضور داشت، همراه شد و با سازش خواند. «ننه اصلاً برام مهم نبود اونا چی میگفتن. فقط به حرفهای اون آقا گوش میکردم. اون آقا که گفت اسمش مرتضیخانه، خیلی از صدام تعریف کرد اما گفت باید تعلیم بگیرم و اون حاضره به من درس بده.»
آن استاد، مرتضی نیداوود بود که تار میزد و چهار سالی از قمر بزرگتر بود. او در محضر درویشخان، از استادان نامدار موسیقی، شاگردی کرده بود و در آن زمان برای خودش کلاسی برای آموزش موسیقی برگزار کرده بود. مرتضی نیداوود در آن مجلس آدرسش را به قمر داد تا اگر دوست داشت، پیش او برود و آموزش ببیند.
مدتی گذشت و یک روز قمر چادر سر کرد و به آدرسی رفت که مرتضی نیداوود در آن مجلس به او داده بود. وقتی رسید، به مرتضی نیداوود گفت: «گفتین صدای من خیلی قشنگه اما وحشیه و باید تعلیم بگیرم.»
مرتضیخان دوباره تستی گرفت و قمر میگوید: «به من گفت: این صدا یه تیکه جواهره اما تراش نخورده. وقتی مرتب خوندی و تمرین کردی، میشه یک الماس بینظیر.»
بعد از آن، قمر به شاگرد کوشای مرتضی نیداوود بدل شد و ردیفها و گوشههای موسیقی را بهسرعت یاد گرفت و همراه با استادش در مجالس خصوصی آواز میخواند. کمکم آوازهی قمر بهعنوان یک هنرمند دهانبهدهان میگشت و نوبت معرفی وی به عموم مردم رسید که مرتضیخان نیداوود تصمیم گرفت او را به روی صحنه ببرد.
وقتی خبر برگزاری اولین کنسرت او منتشر شد، دیگر خیابان لالهزار که قلب فرهنگی تهران بود، جای سوزنانداختن نداشت. در سالن گراندهتل ششصد نفر بلیت و صندلی داشتند و تعداد زیادی نیز سرپا در گوشههای سالن منتظر هنرنمایی قمر بودند.
ستایشگران قمر
در اوایل قرن گذشتهی خورشیدی وقتی سجل احوال اعلام کرد که همهی ایرانیان باید شناسنامه داشته باشند و علاوه بر نام، یک نام فامیل هم برای خود انتخاب کنند، قمر بهسراغ علینقی وزیری، استاد موسیقی و بنیانگذار مدرسهی موسیقی، رفت و از او اجازه گرفت که نام فامیلش را وزیری بگذارد. علینقی وزیری با خوشرویی از تصمیم قمر استقبال کرد. بهنوشتهی کتاب قمری که خورشید شد، او گفت: «خانم قمر، من افتخار میکنم که شما به من این لطف را دارید که اسمم را برای خود انتخاب کردید. من برای هنر شما و شخص شما احترام بسیار قائلم و از طرفداران شما هستم.»
او کمکم با حضور در مجالس مختلف با مقامات سیاسی و دولتی نظیر عبدالحسین تیمورتاش، وزیر دربار، علیاکبر داور، وزیر عدلیه و شعرا و نویسندگانی چون ملکالشعرا بهار، امیر جاهد، نظام وفا، پژمان بختیاری و ایرجمیرزا دوست شد و بسیاری از آنها به «دوستان و ستایشگران او» تبدیل شدند.
قمر بهعلت ویژگیهای منحصربهفردش مورد ستایش شعرا قرار گرفته است؛ از جمله استاد جلالالدین همایی، ادیب صاحبنام که گفته:
ستارگان هنر بس دمیدهاند و هنوز / شبان تیرهی عشاق روشن از قمر است.
ایرجمیرزا، شاعر معروف، دوست قمر بود و در شعری او را با بلبل مقایسه کرده است:
قمر آن نیست که عاشق بَرَد از یاد او را / یادش آن گل، نه که از کف ببرد باد او را
مَلِکی بود قمر پیش خداوند عزیز / مرتعی بود فلک خرم و آزاد او را
بلبل از رشک صدای تو گلو پاره کند / ورنه بهر چه بود اینهمه فریاد او را
محمدحسین بهجت تبریزی معروف به شهریار وقتی جوان بود، دوست داشت قمر را ببیند. بنابراین، با دوستی به جمعی میرود که قرار بود قمر آنجا بخواند. پیش از دیدار او، در اتاقی مینشیند و این شعر را میسراید:
از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست / آری قمر امشب بهخدا تا سحر اینجاست
آهسته به گوش فلک از بنده بگویید / چشمت ندَوَد اینهمه، امشب قمر اینجاست
ای کاش سحر ناید و خورشید نزاید / کامشب قمر اینجا، قمر اینجا، قمر اینجاست
کمک قمر به فقرا و نیازمندان
او همهی پولش را به نیازمندان بخشیده بود و این کار را در تمام عمرش تکرار کرد. کنسرتهایی نیز به نفع زلزلهزدگان و سیلزدگان برگزار میکرد.
روزبهروز به محبوبیت قمر افزوده میشد و او در مجالس خصوصی و عروسی خانوادههای اسمورسمدار شرکت میکرد و درآمد زیادی داشت که «میگفت خانهای برای سکونت خودش خریده و بقیه را خرج کرده است و این یعنی بقیهی درآمد کلان خود را یا به بینوایان و محتاجان بخشیده و یا به دوستان و همکارانی که میدانسته نیازمندند، هدیه کرده است».
در همان زمان او کنسرتی در رشت و بندر پهلوی اجرا کرد و درحالیکه با صد تومان میشد خانه خرید، زبیده جهانگیری از قول مرتضی نیداوود مینویسد: «در این سفر قمر بیش از ۴هزار تومان عایدی داشت اما وقتی به تهران برگشت، پولی برایش نمانده بود.»
او همهی پولش را به نیازمندان بخشیده بود و این کار را در تمام عمرش تکرار کرد. کنسرتهایی نیز به نفع زلزلهزدگان و سیلزدگان برگزار میکرد. خبر یکی از این کنسرتها در روزنامهی بازپرس در ۲ شهریور ۱۳۱۱ چاپ شد. قمر این کنسرت را به نفع سیلزدگان فارس و کرمان در قزوین برگزار کرد. در آگهی چاپشده در روزنامهی بازپرس از مردم خواسته شده بود با خرید بلیتهای کنسرت «ضمن تفریح دماغی، به دستگیری جمعی اشخاص سرگردانِ بیخانمان اقدام و اعانت نمایند».
وقتی در سفری به همدان رفت، عارف قزوینی، شاعر مشهور دورهی مشروطه، در آن شهر در تبعید خودخواسته زندگی میکرد و گوشهنشینی اختیار کرده بود. او بهسراغ عارف رفت و از او خواست در کنسرتش شرکت کند. او در آن کنسرت گفت که بخشی از هدایای حاکم همدان، «شاهزاده نیرالدوله»، را به عارف تقدیم میکند. این کار با اعتراض حاکم و مقامات دولتی همراه شد و آنها سالن را ترک کردند. اما او شب بعد توضیح داد که چون به عارف ارادتی ویژه دارد، بهترین هدایا را به او تقدیم کرده است.
بهغیر از این، او در سال ۱۳۰۹ نیز کنسرتی در مشهد برگزار کرد و تمامی عواید حاصل از آن را در اختیار کمیتهای گذاشت که مأمور ساخت بنای یادبود فردوسی بود. این بنا در هزارهی فرودسی در سال ۱۳۱۳ با حضور شعرا، نویسندگان و ایرانشناسان پردهبرداری شد.
مهدی نورمحمدی در مقدمهی کتاب اخبار و اسناد قمرالملوک وزیری در مطبوعات دوران قاجار تا عصر حاضر و آرشیو اسناد ملی مینویسد:
قمر زنی سخاوتمند و بخشنده بود که از بخشیدن لذت میبرد و آرامش مییافت. چه بسیار دخترانی که با کمک او به خانهی بخت رفتند، پسرانی که با سرمایهی او موفق به ازدواج و تشکیل خانواده شدند، یتیمانی که دستان نوازشگر و مهربان قمر جای خالی مهر پدر و مادر را برای آنان پر کرد و نیازمندانی که قمر کریمانه مددرسان معاش آنان بود.
قمر تا پایان عمر خود این خصلتها را حتی در «روزهای بیماری و نداری» حفظ کرد و بهنوشتهی مهدی نورمحمدی، «از این نظر، قمر نهتنها در میان موسیقیدانان بلکه [در میان] افراد مشهور جامعه هنری ایران نیز یکتا و بیهمتاست».
بهغیر از دستودلبازی ذاتی، قمر در عرصهی هنر نیز «هرگز از موازین موسیقی فاخر و چهارچوب موسیقی دستگاهی ایران خارج نشد و هیچگاه به ورطهی ابتذال موسیقی مطربی در نغلتید».
صفحهی صدای قمر
با افزایش تعداد کنسرتها، کمکم صدایش ضبط شد و صفحات قمر به بازار رسید. در یک آگهی که در چهاردهم شهریور سال ۱۳۰۷ در روزنامهی شفق سرخ چاپ شده، آمده که صفحات قمر در مغازهی پولیفون موجود است و هر صفحهی آن پانزده قران قیمت دارد.
چند ماه بعد از این تاریخ نیز روزنامهی ناهید آگهی کنسرت موسی معروفی و قمر را در گراندهتل چاپ کرده که در تاریخ ۱۸ بهمن ۱۳۰۷ برگزار میشد. بنا بر این آگهی: «قسمت آواز این کنسرت را آرتیست درجهاولِ طهران، ق. وزیری، عهدهدار میباشد و اَکت مهم کنسرت مزبور نوا خواهد بود که تاکنون سابقه نداشته است.»
برخی منابع میگویند که قمر بیش از دویست صفحه پر کرده است و صفحاتش بیش از همهی خوانندگان خریدار داشته است اما در برخی منابع دیگر تعداد صفحات ضبطشدهی قمر بیشتر از چهارصد صفحه عنوان شده است. دکتر حسامالدین خرمی در ویژهنامهی قمر در روزنامهی اطلاعات در ۵ تیر ۱۳۵۴ گفت که قمر «بر روی هم ۴۲۶ صفحه» پر کرده که «تنها نزدیک به یکسوم این صفحات امروز باقی است».
اعتیاد، بلای جان قمر
بعد از خلع احمدشاه از سلطنت، سردارسپه با عنوان رضاشاه بر کشور حاکم شده بود که قمر با علیاصغر شیخالاسلامی معرف به موسیو اصغر، ازدواج کرد. موسیو اصغر بهنوشتهی زبیده جهانگیری، در فرانسه تحصیل کرده بود اما شغلی نداشت و با درآمد املاک پدرش زندگی میکرد. او در زمان اقامت در پاریس به مرفین اعتیاد پیدا کرده بود و به همین جهت روزانه چند نوبت آمپول به خود تزریق میکرد و به قمر میگفت که «چیز مهمی نیست و برای گرمشدن و تفریح است».
کمکم قمر هم به مرفین معتاد شد و این موضوع زندگی حرفهای او را تحتتأثیر قرار داد. وقتی حامله شد، همچنان مرفین مصرف میکرد و به همین دلیل، بچهاش مرده به دنیا آمد. این زندگی دو سال و اندی بیشتر دوام نیاورد و قمر از موسیو اصغر جدا شد.
بعد از آن، قمر سرپرستی چند خانواده را که بچه داشتند، قبول کرد و هزینهی زندگی آنها را میداد اما همچنان دوست داشت فرزندی داشته باشد. به همین خاطر، پسربچهای را به فرزندی گرفت و نام منوچهر را برای او انتخاب کرد.
چهارپنج سال بعد از جدایی از موسیو اصغر، او با یک تاجر اصفهانی ازدواج کرد اما این ازدواج هم به جدایی کشید چون خانوادهی شوهرش، بهگفتهی زبیده جهانگیری، اصرار داشتند که قمر «دست از مطربی بردارد و مثل یک خانم محترم بنشیند و خانهداری کند».
بهگفتهی دخترخواندهی قمر، «این دومین و آخرین شوهری بود که قمر در طول زندگی ۵۴سالهی خود داشت و پس از آن هرگز ازدواج نکرد».
با وجود اعتیادی که قمر به مرفین پیدا کرده بود، همچنان در خوانندگی بیهمتا بود و به همین علت، پیش از شروع کارِ رادیو، از او بهعنوان خواننده دعوت شد تا در آن، بهصورت زنده برنامه اجرا کند. روز ۱۴ اردیبهشت ۱۳۱۹ وقتی رادیو با حضور محمدرضا پهلوی، ولیعهد، افتتاح شد، او بههمراه اعضای ارکستر به اجرای برنامه پرداخت و این اولین باری بود که مردم صدای قمر را از رادیو میشنیدند. در این برنامه مرتضی نیداوود، موسی نیداوود، مرتضی محجوبی، ابوالحسن صبا و اسماعیل کمالی با قمر همکاری داشتند.
بعد از آن قمر، هم در رادیو برنامه داشت، هم در مجالس خصوصی و هم در تهران و شهرستانها کنسرت برگزار میکرد. یک بار برای کنسرت به تبریز رفت و در آنجا با پیر دراویش «خاکسار» ملاقات کرد و برای همین هم تا آخر عمر میگفت که درویش «خاکساری است».
زبیده جهانگیری میگوید: «او عاشق اُم کلثوم بود و آرزوی بزرگش رفتن به مصر. چون از شدت علاقهی من به آن نابغه اطلاع داشت، وعده میداد مرا با خود به مصر خواهد برد.»
قمر و ام کلثوم، خوانندهی مصری، تقریباً همزمان خوانندگی را شروع کرده بودند اما قمر خیلی زود، بعد از دو بار سکتهی قلبی و سکتهی مغزی، از رادیو بازنشسته شد.
غلامحسین بنان، خوانندهی معروف، در ویژهنامهی روزنامهی کیهان در سالگرد درگذشت قمر در ۱۴ مرداد ۱۳۵۴ قمر را ام کلثوم ایران دانست و گفت: «سمبل همه خوانندههای زن بود. در آواز ایران وزنه بود. شاید قرنها طول خواهد کشید تا مادر گیتی مانندش را بزاید. اهمیت صدایش به نظر من در ایران بهاندازهی صدای ام کلثوم در مصر است.»
بنا بر گزارشها، برنامهی قمر در رادیو از مهر ۱۳۳۲ بهعلت بیماری فشارخون و سکته قطع شد و از فروردین ۱۳۳۳ او دیگر موفق به خواندن نشد. وقتی قمر سکتهی مغزی کرد، بهگفته فرزندخواندهاش، عوارض جانبی سکته از بین رفت اما «تأثیر آن بر زبان او باقی ماند و بانو، بعد از آن، با همهی کوششها هرگز نتوانست کلام را چنانکه باید و میخواست، به زبان بازگرداند».
قمر بعد از آن، سخت میتوانست حرف بزند و بریدهبریده سخن میگفت و «به همین جهت، حرف نمیزد، مگر مجبور باشد.»
مرگ در تنهایی
وضعیت زندگی قمر روزبهروز دشوارتر میشد و بنا بر گزارشها، در این دوران برای گذران زندگی زینتآلاتش را فروخت و بخشی از وسایل خانهاش را بخشید. در همین زمان به پیشنهاد بدیعالزمان فروزانفر، ادیب مشهور، طرحی به مجلس سنا ارائه شد که به پاس خدمات قمرالملوک مقرری مادامالعمری به او پرداخت شود. پس از این تصمیم، ابتدا ماهانه ششصد تومان و بعد هشتصد تومان به قمر حقوق پرداخت میشد.
مشکل اعتیاد به مرفین هم با مصوبهی مجلس حل شد و بهنوشتهی کتاب قمری که خورشید شد:
به خانم قمرالملوک وزیری و آقای ابوالحسن صبا که خدمات شایان توجهی به هنر و فرهنگ کشور کردهاند، از زمان تصویب آن لایحه (یا قانون…) بنگاه کل دارویی کشور موظف است که سهمیهی دارو برای ایشان تعیین کند و هر ماه، این سهمیه را برای رفع نیاز شخصیشان به آنان تحویل دهد.
ایرجمیرزا، حبیب سماعی، درویشخان و ملکالشعرا بهار، از دوستان قمر، در ظهیرالدوله دفن شده بودند و او مدام به فرزندخواندهاش یادآوری میکرد که «ننه یادت نره من رو پیش رفیقام خاک کنی».
زبیده جهانگیری چنین تعریف میکند:
صبح روز شنبه، در تاریکروشن روز، همه در خانهی مامانقمر در قاسمآباد تهراننو گرد آمدند. جمع مختصر نه، که اندک بود… ولی مگر میشد با این وضع آن بانو را بدرقه کرد؟ گفتم به هنرمندان خبر بدهیم… گوشی تلفن را برداشتم و به تمام شمارههای دفترم و هرچه در حافظه داشتم، تلفن کردم… جوابها عجیب بود: حضرات یا نبودند، یا در سفر بودند، یا بیمار و بستری و یا خواب و… گریهام گرفته بود. در این میان دو نفر استثنا بودند: علی تجویدی و عموجان حسین طهرانی.
زبیده جهانگیری میگوید وقتی پیکر قمرالملوک بهسمت ظهیرالدوله در حرکت بود، «چه دردناک بود وضع ما. بانوی بزرگی که روزگاری هزار قافلهی دل همراهش بود، زمانی صدها، اکنون در نهایت فروتنی با عدهای قلیل، آنقدر که شمردنشان چند دقیقه بیشتر وقت نمیگرفت، بهسوی جایگاهی روان بود که میبایستی در آن آرام گیرد».
وقتی آمبولانس به ظهیرالدوله رسید، آقایی جلو ماشین را گرفت و گفت: «شما اجازه ندارین برین ظهیرالدوله. ورود به آنجا ممنوعه.» این مرد خودش را سپر کرد و مانع از حرکت آمبولانس به داخل کوچه شد. حرفش این بود که «دفن اموات در ظهیرالدوله طبق دستور شهرداری ممنوع است؛ حال طرف هرکه میخواهد باشد».
درحالیکه برخی، از جمله پسرش، تصمیم داشتند که جنازه را بهجای دیگری ببرند، زبیده جهانگیری میگوید که جلوی آمبولانس را گرفت و گفت: «این ماشین از اینجا تکون نمیخوره، مگه از روی جنازهی من رد بشه. مامان به من گفته میخواد پیش رفیقاش خاک بشه، پس همین جا خاک میشه.»
او با دفتر نصرتالله معینیان، رئیس ادارهی انتشارات و تبلیغات رادیو، تماس گرفت اما درنهایت به او گفتند که «کاری از آنها ساخته نیست». بعد از آن، با رجال معروفی از جمله دکتر علی امینی و علی اقبال، برادر دکتر منوچهر اقبال، نخستوزیر وقت، تماس گرفتند اما بهگفتهی زبیده جهانگیری، «کاری از پیش نبردیم». ساعت از یکونیم گذشته بود که زبیده جهانگیری با تیمسار تیمور بختیار، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت، تماس گرفت و سرانجام این رئیس سازمان امنیت کشورگره از کار فروبستهی ما گشوده بود».
بعد از آن، آمبولانس به داخل کوچه رفت و «چون عده کم بود، چندین تن از کسبه و مردم کوچه به جمع پیوستند تا پیکر او را به داخل خانقاه ببرند».
عبدالرحمان فرامرزی، بنیانگذار کیهان و از روزنامهنگاران سرشناس، در سرمقالهای در روز ۱۸ مرداد ۱۳۳۸ نوشت:
قمر مُرد و کسی بالای سر او نبود. ادارهی رادیو بسیار کوشید که تجلیل مصنوعی برای او درست کند و موفق نشد. از اینهمه خواننده، نوازنده، هنردوست، یک نفر به خود زحمت نداد که قدم رنجه دارد و نیمساعت بر سر جنازه یا مزار قمر بیاید. پس هنردوستی ما یا دروغ است و این حرفهایی که راجع به تشویق هنر و هنرمندان میزنیم، خود، آنها را باور نداریم. بعد از قمر، مادر دهر، هنرمندی از او والاتر کجا خواهد زایید که دیگر کسی با تشویق او هنردوستی خود را ثابت کند؟ شما نوزادان باغ وجود نمیدانید قمر که بود. از آنهایی که روزگار جلال او را دریافتهاند بپرسید.