وبسایت فرارو_آرمان شهرکی؛ در این نوشتار سعی خواهم کرد گزیدهوار به جنبههای تراژیک زندگی روزمره در ایران بپردازم. توجه داشته باشید که تراژیک نه تنها در معنای صفتیاش یعنی چیزی دلخراش و غمانگیز بلکه به وجه اسمی یعنی اشاره به وضعیّتی که راه رهایی و رستگاری و کورسوهای امید بسیار اندک است، اما ناممکن نیست.
زندگیِ روزمره، آنجا که صحنههای شهری با احساس بی حرارت سرنوشت درهم میآمیزند.
چند مورد جغرافیایی و فضایی
۱. ریخت خیابانها و کوچهها و ساختمانها در ایران فسرده و ملالآور است. شاید این وجهِ مورفولوژیکال خواستِ فرادست از فرودست باشد. بههرحال چه بسیار والدینی که در مقام فرادست، آنهنگام که فرزندشان ظاهر خویش را میآراید او را متصّف به انواعواقسام اوصافِ عجیبوغریب میکنند. شاید که سایر مراجع قدرت نیز چنین باشند؛ باری! جغرافیای زیست ما نیز زشت و کریه شده.
۲. یک برش باستانشناسانه از سرووضع شهرهای ایران یا تخفیف که بدهیم کلانشهرها در ذهن کافی است تا حسابی شما را دلگیر کند. نوعی حس مرگ در معماری خانهها لانه کرده. آنها زیبا نیستند. بی هویتاند. نوعی جدالِ بی پایان میان قیافهی شهرها، و هنر به عنوان یک مقولهی کلی وجود دارد.
۳. مراکز شهری آلوده هستند. اگر تجسم کمّینهی آزادی در هوایی باشد که استنشاق میکنیم همین چیز ناچیز هم از ما مردمان گرفته شود اوضاع غمانگیز میشود.
۴. متداولترین تجربهی شهری روزمره در ایران ترافیک است. وقتی در ترافیک قرار میگیرید انگار که بار سنگین هستی و تاریخ بشر را بر روی دوش دارید. کلاف سردرگمی که دستان خود ما نیز در پیچوتابش دخیل است.
۵. ما با شهرهای خودمان عجین نیستیم. حسی دفاعی دربرابر آن داریم. ما آنها را به حس و خاصیتی گورستانی متهم میکنیم؛ اتهامی است بهجا.
۶. سرعتگیرهای خیابانی توهینی به قرار و آرامش ماست و بازتولید جاودانهی نوعی قانونگریزی، آنجا و آنهنگام که با هزار زحمت و مکافات سعی میکنید از حاشیهی آن، سرعتگیر سمج را رد کنید. این یک موضوع فلسفی است.
۷. کارناوال مرگ و نیستی در شهرهای ایران زیاد است نمایش زندگی و شادی نه، یا اگر هست مخصوص مایهدارهای الکیخوش است.
۸. شهرها برای سالخوردهها مریض احوالها کودکان زنانِ باردار و برای نابیناها تفاوتی با میدان مین ندارد نوعی جهنم واقعی که یا باید از او فاصله بگیری یا انکارش کنی یا اگر به درونش رفتی لحظه به لحظه در انتظار حادثه باشی.
۹. نقاشی دیواری و دیوارنوشت در ایران مرسوم نیست حال آنکه سطوح خالی و عاری، بسیاری هنرمندان را به سوی خویش فرا میخوانند. نیازی هم نیست که بنکسی باشی در سطوح بسیار مبتدیتر. دیوارنوشتهای ایران یا طرحهای دیواری تنها فحشها و بدوبیراههای کودکان تخس است یا مثلن لولهبازکنی فلان و تخلیهی چاهِ بهمان و…
۱۰. شهردارها در ایران غالبن نامحبوب و کم سوادند و نیز حریص. آنها میخواهند رُس شهرها را کشیده و از تمام روزنهها و زوایایش پول دربیاورند آنها اهل هنر و فرهیخته نیستند.
۱۱. جای گالریها آتلیهها و نمایشگاهها و کتابخانهها و پارکهای موضوعی و نمایشهای خیابانی و هنرکدهها و سالنهای ورزشی واقعن خالی است. در یک نگاه شهرها ویترینی برای رستورانها و فست فوودها شدهاند. این در یک کشور سابقن فرهنگی جای بسی تاسف است.
۱۲. آنچه میبینید شما را به تفکر وامیدارد ما محل سکونتمان را اصلن نمیبینیم ایرانیها از سر استیصال در فضاهای عمومی یا خوابند یا سر در گریبان خویش و تلفنهای هوشمند دارند. شهرها زنگ تفریح تفکر شدهاند یا جایی که تفکر به تعطیلات میرود.
۱۳. بلندمرتبهسازی و فروش غیرقانونی و قانونی تراکم، شهرها و شهروندان را خفه کرده انگار با بلندی ساختمان بخواهی کوتاهی خودت را جبران کنی بسیاری از نوکیسهها این بلا را سر مردمان عادی شهر آوردهاند.
۱۴. هنرهای تجسمی عنصری فراموش شده در فضاهای شهری ایران هستند. از این حیث هیچ بنای معروف و نامعروفی در ایران نداریم حتّی یک دانه.
۱۵. شهرها علیرغم میل ما هستند از هر نظر این امر سبب شده تا ما آنها را جای آنکه دوست داشته باشیم با بیتفاوتی محض درونشان بپلکیم.
۱۶. چیزی معنوی درونی و مکاشفهآمیز در تاروپود شهرهای ما نیست تا زندگی را سرشار از لحظهی ناب جاوادنگی کند. آنها بیشتر فرد را به مصرف ترغیب میکنند تا تولید.
۱۷. روز در شهرهای ما طولانی و شب کوتاه دلهرهآور و پر از وحشت است. شبهای سیاه مرکبی.
۱۸. نمیخواهم بگویم شهرها نوعی تدفینِ زنده هستند نوعی خاکسپاریِ دستهجمعی، لیکن وقتی سکوت درهمهجا حاکم است چه میشود گفت. درکجای شهر میتوان صدای موسیقی شنید؟ از کدام بالکن؟
۱۹. شهرها، صحنهی انفعال عمومیاند؛ آنجا که هرروز از بام تا شام باید شهرنشینهای درمانده و ناچاری را ببینی که درست وسط سال که قیمتها دو یا سه برابر شد؛ آنها تنها تحمل کردند تحمل میکنند. انسانهایی با دندانهای پوسیده و استخوانهای پوک رودرروی هزینههای درمانیِ سربه آسمان ساییده. زندگی روزمرّه اینچنین استمرار و بازتولیدِ پیوستهی بینوایی است.
۲۰. موجود زندهای غیر از انسان در شهرهای ایران پر نمیزند. یا اگر میزند تنها از نوع ولگرد و موذیاش هست. تعامل میان انسان و حیوان در مدرنیتهی کنونی بسیار مهم و بهلحاظ روانی آرامشبخش است. ما آنها را نه تنها از شهرها رماندهایم که در زیستگاههای معدود خویش نیز از دستمان در امان نیستند.
۲۱. شهرها در ایران پُر و آکنده از دیوارند. از این حیث، احساسِ زجرآورِ درحبسبودن شما را وِل نمیکُنَد. ممنوعیت حرف اول و آخر دیوار است. دیوار منادی و خالق ناتوانی است. دورتادورِ ادارههای دولتی پر از دیوار است. دورتادور خانهها پر از دیوار است و نیز بسیاری از پارکها و مناطق تفریحی. دور سواحل حتّی.
۲۲. میراث باستانی شهرهای ایران جز در موارد معدود و محدود بیصاحباند انگار. میراث باستانی ما تنها به بازار بزرگ تبریز و میدان امام اصفهان محدود نمیشود. کجاست آن کاروانسراها تیمچهها دالانها گرمابهها، راستهبازارها کجا هستند؟ در اثر غیاب انسانی رو به ویرانیاند؛ غیاب انسانِ باسوادِ بافرهنگ. باغهای ایرانی که روزگاری سرآمد همتاهای خویش در اطراف و اکناف جهان بودند همگی به مراکز خریدی بدل شدهاند که دوبی برایشان قبلهای است شایستهی پرستش.
۲۳. به نامهای اماکن و معابر عمومی نگاه کنید. نامهای بیگانه و نچسب. وقتی در ثبت احوال برای کودکان ما “کمیتهی نام” تشکیل میدهند تکلیف اماکن عمومی مشخص است.
۲۴. خانهی مشایخ و پیشکسوتان هنر و علم کجا هستند و به چه سرنوشتی دچاراند؟
چند مورد فرهنگی
۲۵. دروغ میان ایرانیان شایع شده. دروغ بیاعتمادی میآورد و بیاعتمادی زندگی را سخت و پرخطر میکند. آدمی یکّه و تنها نمیتواند از پس کارها بربیاید و وقتی بخشی از بار زندگی را بر دوش دیگری میگذاری نمیدانی که به وعدهاش عمل میکند یا نه.
۲۶. نوعی از خودبیگانگیِ اجباری در زندگی روزمرهی ایرانی موج میزند. شهروندان اکثرا با کار خود یکی و همسرشت نیستند هیچ کس جای خود نیست و همگان حسب علاقه و کنجکاوی به زندگی و کار دیگران سرک میکشند کاری که بسیاری اوقات به جاهای باریک میکِشد.
۲۷. آمار خودکشی بالا رفته. خودکشی هم که واگیر دارد.
۲۸. متولیان خودخواندهی امور در ایران مدام توصیه میکنند و خط و نشان میکِشند. بدترین کنش فرهنگی در جهان همین توصیه است و بیاخلاقترینِ کارها خطونشان کشیدن. یک مامور زمختِ شهرداری چه حق دارد که برای یک دستفروش تعیین تکلیف کند یا بدتر وحشیانه به او حمله کند؟ دستفروشها مهر و محبت هم میفروشند آنها از فروشگاههای زنجیرهای قابل اعتمادتراند. در سنت کاسبی در ایران ریشه دارند بخشی از بازاراند. توان خرید چه بالا باشد چه پایین خرتوپرتهایی روی گاریِ آنها هست که هیچجای دیگر یافت نمیشود.
۲۹. سیاست در ایران عرصهی پوپولیزم و عوامفریبی است؛ بسیاری اوقات چنین است. ایرانیهای شاید سیاسیترین ملّت خاورمیانه باشند و در عین حال از سیاست جفای بسیار دیده و میبینند.
۳۰. مادیگرایی و ابتذال زیاد شده؛ این یک خیانتِ خجالتآور به هرچه هنر و معنویت و تعهد است. درهرحال هنوز جای امیدواری هست. اگر کمی از ولع خویش به مادّیّات کم کرده و به هنگام ساختوساز به عناصر فرهنگی سرزمینمان توجه نموده و در کمال شجاعت رودرروی هر مرجع قدرتی بایستیم که قصدِ تخریب هویت سرزمینیمان و فرهنگیمان را دارد؛ هنوز فرصت هست.