چرا نجیب محفوظ شرح حالی از خود باقی نگذاشت؟

روزنامه شرق – ترجمه محمد جواهرکلام: نجیب محفوظ، درحالی‌که در ساحل دیگر رودخانه عمر خود ایستاده بود، شاید می‌دید که راه دراز زندگی‌اش به نسبت‌های مختلف در آثارش پراکنده است: ایستارها، حالت‌ها، دیدگاه‌ها، چشم‌اندازها، اشتیاق‌ها، گمان‌ها، جلورفتن‌ها و به‌عقب‌‌برگشتن‌ها.

ازاین‌رو ترجیح می‌داد خود را دیگر در شرح ‌حالی تکرار نکند، کاری که اعتقاد داشت چیز زیادی به او نمی‌افزاید، به‌ویژه که کسانی که از او می‌خواستند گوشه‌هایی از زندگی خود را یادداشت کند، قصدشان این نبود که از تاریخ هنری و ابداعی خود بنویسد؛ می‌خواستند سخن از اسرار شخصی و زندگی خصوصی به‌ میان بیاورد؛ چیزی که از آنِ خودش بود، کسی نمی‌توانست به آن سرک بکشد، یا به گوشه‌ای از آن چشم بدوزد، به‌ویژه که محفوظ درباره آنچه در خانه‌اش می‌گذشت مردی تودار بود، چندان‌ که مصری‌ها تا سال ۱۹۸۸، وقتی در ۷۷سالگی، برنده جایزه ادبی نوبل شد، حتی نام دو دختر و همسرش را نمی‌دانستند.

نویسنده «بچه‌های کوچه‌های ما» بخشی از حال و حیات خود را بر شاگردش، جمال غیطانی، در گفت‌وگویی نسبتا بلند باز کرد که ماحصل آن با عنوان «به‌یادمانده‌های نجیب محفوظ» درآمد. منتقد دیگر مصر، رجاء ‌النقاش گفت‌وگوی بسیار مفصلی با او کرد که روی نوار کاست پُر شد و به‌صورت کتابی قطور منتشر شد. [او پرسش‌های مفصلی می‌پرسید و محفوظ با صبر و حوصله، تاآنجا‌که حافظه‌اش یاری می‌داد پاسخ می‌گفت.] محمد سلماوی، انگلیسی‌دان مصر و خواننده سخنرانی محفوظ در آکادمی سوئد به انگلیسی نیز کتابی دراین‌‌باره نوشت. ولی خود محفوظ تنها کتابی که دراین‌باره تدوین کرد، «بازتاب‌های شرح ‌‌حال» نام داشت که برخلاف نامش، اثری اتوبیوگرافیک نبود؛ قطعات کوتاه ادبی عرفانی در زبانی مُعماوار و موجز که بر تفسیرات مختلف راه می‌گشود.

به‌هرحال اثری نبود که بتوان آن را شرح ‌حال دانست؛ چکیده‌هایی کوتاه و صاف و زلال از تجربه طولانی یک زندگی‌ که در اواخر عمرش منتشر شد. محفوظ نخواست زندگی خودنوشت خود را مستقیما بنویسد و به‌رغم قلم فیاضی که داشت دشواری‌هایی در این کار داشت.

همیشه با توجیهاتی درگیر بود که او را از این کار بازمی‌داشتند. نویسندگان، متفکران و دانشمندان فراوانی نزدش می‌آمدند و از او می‌خواستند احتیاط را واگذارد و دیگر مقاومت نکند؛ راهی که بدان معروف بود و صفتی که بدان متصف بود. ولی این کوشش هر بار به آنجا می‌انجامید که از نوشته‌هایی که دیگران درباره‌اش و درباره جوانبی از زندگی‌اش می‌نوشتند چشم فروپوشد – نوشته‌هایی پراکنده یا مجموع- که آنها را از آثارش، یا از گفت‌وگوهای او با مطبوعات، یا از جلسات منظم او، از جلسات ادبی‌اش که در بعضی کافه-‌ قهوه‌خانه‌های قاهره ترتیب می‌داد، یا دیدارهایی که با دوستان و مریدانش داشت؛ دیدارهایی که تا دم مرگ همراهش بودند، برگرفته بودند.

محفوظ بر این باور بود که زندگی او در لابه‌لای سطور آثارش آمده است و برای هر چشم بصیر و هر خواننده فهیم قابل‌ فهم است. گاه محفوظ خود یکی از شخصیت‌های رمان یا داستانی کوتاه بود، چیزی که درباره «کمال عبدالجواد»، قهرمان «تریلوژی» (ثُلاثیه یا سه‌گانه) رخ داد که نویسنده روزی اعتراف کرد کمال نزدیک‌ترین شخصیت به اوست. گاه شرح ‌حال محفوظ در زاویه دید راوی نهفته بود، چنان‌ که در رمان «آینه‌ها» می‌بینیم؛ رمانی که در لابه‌لای آن شخصیت‌هایی آمده‌اند که او در طول عمر درازش با آنها محشور بود یا در رمان «قُشتمُر» که جز راوی که شخصیتش در میان سطور پخش شده، تمام شخصیت‌ها با نام خود به خواننده معرفی می‌شوند. او خود را چون یکی از گروه دوستانی می‌خواند که درباره‌شان می‌گوید: «با همسایگانی که به آنها اضافه شدند، تعدادشان فزونی یافت و از بیست تن فراتر رفت، ولی هریک با سرنوشتی روبه‌رو شد: چند تن از کوی رفتند؛ چند تن را مرگ به کام کشید.

پنج تن از آن شمار ماندند که از هم جدا نشدند و در دوستی‌شان خللی پیش نیامد». اینها چهار تن بودند که به‌اضافه راوی پنج تن می‌شدند. جوششی روحی و زمانی با هم داشتند. حتی تفاوت در مال‌و‌منال نتوانست از هم جدایشان کند. رابطه‌ای رفیقانه بود در کمال و ابدیت خود. پنج تن در یکی و یکی در پنج تن.

از کودکانی در محله «الخضراء»، تا پیرانی در محله «المنیهاوی». پیوندی تا دم مرگ. دو تن‌شان از «عباسیه شرقی» بودند و دو تن از «عباسیه غربی». راوی نیز از «غربیه» آمده بود، ولی خارج از موضوع مانده بود. این تلاش برای پنهان‌ماندن نام راوی در رمان «عصر عشق» به اوج می‌رسد که محفوظ آن را چنین آغاز می‌کند: «راوی می‌گوید… ولی راوی کیست؟ نه زن است نه مرد. نه هویتی دارد و نه نام. بهتر نیست او را با نامی معرفی کنیم؟ شخص معینی نیست که بتوان با اشاره تاریخی به او اشاره کرد. او نه مرد است نه زن؛ هویت و اسم ندارد.

چه‌بسا خلاصه صداهایی نجوامانند یا بر زبان رانده باشد که تمایلی سرکش او را وامی‌دارد بعضی خاطرات را جاودان نگه دارد […] و من وقتی بخواهم نامش را به این شکل که به من رسیده ثبت کنم، نامش را «راوی» می‌گذارم و با همان سخنانی که گفته؛ در غیر این صورت به بایسته‌های دوستی احترام نگذاشته‌ام و در کار عشق او دخالت ‌ورزیده‌ام، آن‌هم در زمانی که به نیرویی اعتراف دارم که روا نمی‌بینم نادیده‌اش بگیرم.

معتقدم که برای نویسنده‌ای که راویان، گزارشگران و زندگانی شخصی‌اش این‌همه با ابهام آمیخته است، مناسب نیست کتابی درباره خود بنویسد».
برخی بر این باورند که محفوظ با ننوشتن شرح‌ حالش تصمیمی درست گرفته و با این تصمیم عزم همیشگی خود را -کشیدن پرده‌ای آهنین میان زندگی خصوصی خود و میان خود به‌عنوان شخصیت عمومی که شهرتش همه‌جا پیچیده- راسخ‌تر کرده است.

اما دیگرانی بر این باورند که نجیب محفوظ می‌بایست از تجارب نویسندگی خود برای ما بگوید، یا از آنچه پس پشت متنش گذشته سخن بدارد تا نسل‌های بعد از تجارب او بهره ببرند. ولی اگر نگوییم چنین امری در آثارش یکسره دیده نمی‌شود، بلکه بسیار نادر است که نجیب از مناسک خود در نوشتن بنویسد. محمد شعیر اکنون به این مسئله‌ پرداخته و براساس تحقیقاتی آماری از چرک‌نویس رمان‌های نجیب محفوظ کتابی به‌عنوان «بچه‌های کوچه ما… سرگذشت رمان ممنوع» نوشته است.

این تصمیمِ نجیب محفوظ شاید منزلت و پشتوانه او را میان مردم بیشتر حفظ کند، زیرا بسیاری از شرح‌ حال‌ها میان نویسنده و خوانندگانش خصومتی آفریده‌اند و سایه سنگینی بر افکار آنها انداخته‌اند، آن‌هم در جوامعی که میان نویسنده و نوشته‌اش فرقی نمی‌گذارد و این دو را با هم درمی‌آمیزد.

اگر چیز ناپسندی در شرح ‌حالش ببیند، آن را به آثارش تَسری می‌دهد و شروع به برشمردن تناقضات میان زندگی شخصی نویسنده و اثرش می‌کند و غیبت و شایعات بی‌پایان بر سر فلان جمله در شرح ‌حال نویسنده یا درباره اسمی خاص، یا رفتاری معین بالا می‌گیرد. محفوظ خود را از نویسندگانی که کتاب‌های شرح ‌حال نوشته‌اند دور نگه داشته است. دو اصل این نویسندگان را از یکدیگر متمایز می‌کند: گروهی حقیقت را بدون رتوش می‌نویسند، و گروهی آنچه را که در واقع رخ داده بزک می‌کنند، به‌گونه‌ای که صاحبِ شرح‌حال را به‌شکلی موجه عرضه دارند.

مردم در گروه نخست فقط نقایصشان را می‌بینند و به انسانیتشان احترام نمی‌گذارند. هیچ گناهی از این گروه را نمی‌پذیرند و حاضر نیستند عیو‌بشان را پوشیده دارند. به‌راستی و درستی آنها به چشم ریایی نگاه می‌کنند که صاحبش می‌خواهد با آن به مردم بگوید حتی اگر خود را رسوا کند یا اسرار دیگران را بر آب بیفکند خود صادق‌ است. اکثریت گروه دوم را مردمان دروغ‌گو، فرصت‌طلب و تحریف‌گر می‌دانند؛ در موازنه حق و منافع خود جانب منافع خود را نگه می‌دارند. هر کار زشت را پنهان می‌کنند.

تنها زیبایی را می‌شناسند و هر کار زشت را پنهان می‌کنند. تحریف از همان جمله نخست شرح‌حال‌شان آغاز می‌شود و بر سرتاسر نوشته‌شان حاکم است. خواننده جملاتی بی‌مغز و معنا می‌خواند که چنگی به دلش نمی‌زنند. ادعاهای چنین نویسندگانی در خواننده اثر عکس می‌گذارد. در هر دو حالت ادبا و متفکران بسیاری از نقش و فاعلیت خود را در زندگی از دست می‌دهند، چون برای جامعه حکم کسانی را دارند که از آنها می‌آموزند.

اما بر اثر ناتوانی عوام در تشخیص میان «خاص» و «عام» و راهی که هنرمندان و متفکران باید بپیمایند، آنان زخم برمی‌دارند و به قتلگاه می‌روند. ولی منطق چیزها اقتضا می‌کند که اینها کسانی باشند که جامعه خود را راه ببرند و در تاریکی و روشنایی به کارشان آیند.

ولی گروه سومی هم هستند که شاید محفوظ توجهی به آنها نداشت. گروهی که زندگی آنها در بر مقاومت استوار بود و با مبارزه آراسته بود. رواست که این گروه شرح‌ حال خود را با راستی و درستی بر مردم شرح دهند. آنها می‌توانند برای این کار از شیوه روایی معمول بهره ببرند.

مطمئنا «شرح‌حال‌نویسی» یکی از گونه‌های ادبی خواهد بود که به آنچه تاکنون از قصه، رمان، شعر و نمایش‌نامه نوشته‌اند، گونه‌ای مهم اضافه می‌کند. محفوظ بی‌تردید به این گروه تعلق دارد. شرح‌ حالی که به این ترتیب نوشته می‌شود، ازآنجاکه به گفته‌های این و آن اعتنایی ندارد، چون گونه‌ای تازه به پشتوانه ادبی عظیم چنین نویسندگانی خواهد افزود.

منبع: الحیاه

ازباقیچراحالیخودشرحمحفوظنجیبنگذاشت
دیدگاه ها (0)
دیدگاه شما