نوشتههای او روی اشخاصی همچون ولتر، ژان ژاک روسو و بسیاری از متفکران اسکاتلندی عصر روشنگری و همچنین انقلابیهای امریکا تاثیرگذار بود. بازتاب تاثیرات او بر جمهوریخواهی کلاسیک و تئوری لیبرالیسم در اعلامیه استقلال ایالات متحده مشخص است.
جایگاه عقل نزد لاک
به نظر لاک استفاده از عقل برای فهم حقایق و تمدید کارکرد درست نهادها، گامی است در جهت بهینهسازی و توسعه زندگی افراد و جوامع هم از بعد مادی و هم از بعد معنوی. این خود پیروی از قانون طبیعی و تحقق اهداف الهی برای بشر است. مهمترین نوشته او یعنی «پژوهش در باب فهم انسانی» به بررسی حدود دانش بشری در مورد خدا، فرد، انواع طبیعی و مصنوع و انواع ایدهها و تصورات، میپردازد.
از دیگر آثار مهم او در باب سیاست، دین و آموزش عبارت است از «دو رساله در باب حکومت مدنی»، «جستارهایی پیرامون تسامح»، «عقلانیت مسیحیت» و «اندیشههایی پیرامون آموزش». در «دو رساله در باب حکومت مدنی» ابتدا به نظریه حق الهی که از طرف سررابرت فیلمر مطرح شده بود اعتراض کرد و در رساله دوم به بسط نظریه سیاسی خود پرداخت. آنچه لاک در تقریر نظریه سیاسی خود گفته تا به امروز یکی از مهمترین گفتارها در تاریخ آزاداندیشی محسوب میشود، درست به همانگونه که کتاب «پژوهش» او در زمره بهترین تصانیف در تاریخ تجربهگرایی جای دارد.
لاک و طبقهبندی اندیشههای پیشینیان
کاری که جان لاک کرد و بسیار جالب بود این است که عقل را قانونی طبیعی به شمار آورد. او در نوشتههای خود از حقوقی طبیعی صحبت میکند که حامی و مدافع آن عقل است. به همین دلیل میتوان گفت که جان لاک توانسته است اندیشههای پیشینیان خود را به خوبی طبقهبندی کند و آنها را به صورتی سیستماتیک ارایه دهد.
انسان نهتنها از آزادی و برابری در وضع طبیعی برخوردار است که از استعدادهای کاملا رشد یافته برای تنسیق رفتار و پذیرش مسوولیت موارد موسع نقض قانون طبیعت نیز بهرهمند است. بنابراین وضع طبیعی فاقد نهادهای اجرایی و قضایی است ولی آزادی کامل برقرار نیست و اینکه آن طور که دلمان بخواهد عمل کنیم. وضعیت آزادی وضعیت افسارگسیختگی نیست و نباید باشد.
وضع طبیعی وضع آزادی است، اما آزادی بیبندوباری نیست، آزادی بدون قانون وجود ندارد و وجود آن امکانپذیر نیست. بنابراین در وضع طبیعی عقل حاکم بر انسان و آزادیهای اوست. قانونی که بر وضع طبیعی حاکم است قانون طبیعی است. این قانون الزامآور است و دست همگان را میبندد و عقل که همان قانون است به همه انسانهایی که از عقل رای میجویند، میآموزد که، چون همه برابر و مستقلند، هیچ کس نباید گزندی به جان، سلامت یا آزادی کسی بزند.
زیرا که انسانها همه آفریدگان خدایند و اگرچه آدمی مجاز است که در برابر حمله دیگران به دفاع از خود برخیزد و به ابتکار شخصیتش متجاوزان را کیفر دهد، از آنجا که بنابر فرض هیچ حاکم یا قاضی دنیوی مشترکی در میان نیست، وجدانش مقید به قانون اخلاقی طبیعی است که همگان را به استقلال از جامعه مدنی و مقررات قضایی آن ملزم میگرداند.
هدف از قانون طبیعی
هدف قانون طبیعی تامین صلح و صیانت از ذات انسان است و از آنجا که مجری قانون ندارد همگان میتوانند متجاوز را مجازات کنند. شکننده قانون طبیعت را تا جایی که مانع قانونشکنی او شود میتوان مجازات کرد. قانون طبیعت نیز مانند هر قانون دیگری که با زندگی این جهانی بشر ارتباط دارد، نیازمند مجری است. اگر قانون طبیعت، برای حفظ بیگناه و مهار متجاوز مجری نداشته باشد بیاثر و بیهوده خواهد بود.
اگر فردی بتواند فرد دیگری را که شرارتی انجام داده است مجازات کند همه میتوانند چنین کنند، زیرا در وضعیت برابری کامل جایی که هیچ کسی نسبت به کس دیگری برتری ندارد، اگر فردی حق اجرای قانون طبیعت را داشت همه نیازمند آن حق هستند.
منظور لاک از قانون طبیعی قانونی نیست که بر رفتار انسان حاکم است و این قانون رفتار موجود افراد بشر را تشریح نمیکند بلکه رفتاری که باید داشته باشند، بیان میدارد. از این رو منظور لاک از وضع طبیعی چیزی نیست که در روزگار معینی از تاریخ بشر واقع باشد. اگر او میگوید انسانها در وضع طبیعی آزادی و مساوات دارند منظور این نیست که دورهای مردم آزاد و مساوی بودهاند بلکه میخواهد بگوید که مردم باید آزاد و برابر باشند اگر چنین نباشد تخلف از حکم طبیعت است. لاک میخواهد بگوید که انسان در طول تاریخ زندگی خود روزگارانی بدون نهاد سیاسی زیست کرده است و ملاک آن قانون طبیعی بود.
اگر همه افراد انسانی در وضعیت طبیعی بر حسب قانون طبیعی و عقلانی عمل کنند و بتوانند با یکدیگر برابر و آزاد رفتار کنند آنگاه این حالت، حالت صلح طبیعی دائمی بود و جنگی هم صورت نمیگرفت. اما لاک اذعان میکند که وضعیت طبیعی گاهی به وضعیت جنگ و نزاع هم تبدیل میشود و آن وقتی است که اعضای غیرعقلانی جامعه به دلایلی از جمله نفع شخصی یا تفسیر نادرست از قانون بنیادین طبیعت به حقوق دیگران تجاوز کنند.
این حالت که تضاد در منافع پیش میآید، میتواند وضع طبیعی را به وضع جنگ تبدیل کند. انسان به سه دلیل گرفتار وضع جنگ در حالت طبیعی میشود یکی اینکه قانون طبیعی معیار مشخصی از تشخیص حق و ناحق به دست نمیدهد، دوم اینکه کسی که در وضع طبیعی بتواند قاضی بیطرفی برای مجازات باشد، وجود ندارد. سوم آنکه قدرتی که بتواند احکام به حق را کامل اجرا کند، وجود ندارد.
جان لاک در دوران دکارت زندگی میکرد و در دوران میانسالی تحت تاثیر اندیشههای او قرار داشت؛ اندیشههایی که در آغاز او را مجذوب متافیزیک کرد.
از این رو آن ذهنیت خردگرایی را که ما در جان لاک مشاهده میکنیم در واقع تفکر غالب دورهای است که بستر تاریخی آن وجود داشت. در این دوره رنسانس پشت سر گذاشته شده و باورهای آسمانی در حال خصوصی شدن است و تصمیم درباره امور جامعه به تدریج به عهده همگان گذاشته میشود. در این زمان حکومت به عنوان نماینده خود مردم عمل میکند. از این جهت حکومتی که جان لاک ایده آن را طرح میکند، حکومت هابز نیست که حاکم مطلق را همه کاره میداند، حکومت لاک مشخص و مشروط است، یعنی حکومتی که با توافق همگان تاسیس شده و خیر و صلاح همگان را نیز دارد.
توافق همگانی؛ محور تئوری سیاسی جان لاک
لاک به زمینی کردن حکومت پرداخت و مشروعیت آسمانی و خدایی آن را زیر سوال برد. البته جان لاک هرگز خدا را کنار نمیگذارد. او به طور غیرمستقیم به این مساله اشاره دارد. از نظر او خداوند این حق طبیعی را به انسان داده که حکومت خود را تعیین کند. از این رو بحث جانلاک در مورد ذات و طبیعت انسان است. لاک دین را به حوزه خصوصی میراند، اما در عین حال متفکر بیخدایی نیست. اساسا ذات حکومت جان لاک بر محور توافق همگانی است و هدف چنین حکومتی باید خیر و صلاح عمومی باشد.
نزد جان لاک قدرت یک حق نیست؛ بلکه وابسته به اعتمادی است که مردم برای حفظ جان و مال و آزادی خودشان به حاکمیت میکنند. به عبارت دیگر در اندیشه لاک، قدرتی را که اساسا متعلق به مردم است به یک حکومت تفویض میکنند تا از جامعه محافظت کند. بحث جان لاک این است که عقل که همان قانون طبیعت است، چنین چیزی را تایید میکند. حکومت ایدهآل از نظر جان لاک حکومتی است که با توافق و رضامندی مردم تاسیس شده باشد.
درباره تساهل
جان لاک در «جستاری در باب تساهل» به بررسی دقیق جایگاه دین و باورهای مذهبی در جامعه آن زمان و سنجش استحکاممندی آن در سیستم اجتماعی میپردازد و به این ترتیب خواهان آزادی و شکیبایی مذهبی همچنین جدایی دین از دولت میشود. این مساله اساسا فلسفه او را شکل میدهد. او خواستار آن میشود که کلیسا از ساختار سیاسی رسمی دولتی جدا شود. از این رو دیگر هیچ پادشاهی نمیتواند خود را فرستاده و امین ویژه آسمان بداند. به همین علت معتقد است که این تساهل میتواند آینده دولت و نیز آزادی انسان را بر مبنای عقل تضمین کند.
او در این باره در همین رساله جستاری در باب تساهل مینویسد: «آزادی مطلق، آزادی حقیقی و درست، آزادی بیطرفانه و مساوات، چیزی است که ما بدان محتاجیم.» این بنیانگذار لیبرالیسم کلاسیک وقتی هم که مرد بر سنگ مزارش نوشتند: «رهگذر، لختی درنگ کن! در اینجا جان لاک خفته است. میپرسی او چگونه مردی بوده است؟ چنین پاسخ میدهد: کسی که با دارایی مختصر خود رضایتمند زیست.»
انسان؛ تنها مالک خود و اندیشه خود
یکی از نکات ظریفی که جان لاک مطرح میکند درباره مالکیت انسان است. او میگوید انسان در درجه اول مالک شخص خودش است و میتوان گفت که این فرضیه جان لاک پایه و اساس بحث او قرار میگیرد. من مالک شخص خودم هستم. کس دیگری مالک من نیست و اگر من این نیروی خود را در اختیار کس دیگری میگذارم با توافق خودم است. کس دیگری حق ندارد من را به تصاحب خود درآورد. این یک حق است؛ این حق گسترش مییابد. از این رو آن چیزی که من را از حالت طبیعی خارج کند بر آن حق مالکیت دارم.
او سپس تصریح میکند: از این رو مالک اندیشه خود هم هستم. جان لاک اعتقاد دارد انسانها در وضعیت طبیعی این درک را دارند که متوجه شوند خودشان یک سری حقوق طبیعی دارند و دیگران هم یک سری حقوق طبیعی که باید به آنها احترام گذاشت. قانونی که این درک را در ما درونی کرده از نظر جان لاک قانون عقل است؛ لذا نظریه سیاسی لاک بر مبنای قرارداد اجتماعی پایهریزی شده است.
بر خلاف توماس هابز، لاک عقیده داشت که طبیعت انسان با تعقل و بردباری مشخص میشود. در وضع طبیعی، همه مردم برابر و مستقل هستند و هر کسی این حق طبیعی را دارد که از «زندگی، سلامتی، آزادی و داراییهایش» دفاع کند.
مقایسه نگاه هابز و لاک به سیاست
جان لاک در دیدگاه سیاسی خود، برخلاف دیدگاه فلسفیاش معتقد است که انسان در وضع طبیعی پی میبرد که دارای حقوقی است و به طور کلی به این حقوق احترام میگذارد و آنها را رعایت میکند. به عبارت دیگر، ظاهرا لاک نمیگوید که ما از طریق تجربیات حسی به چنین حقوقی پی میبریم. بلکه معتقد است که ما مستقیما و بدون واسطه حقوق طبیعی را درک میکنیم و ظرفیت عقلانیمان حکم میکند که باید حقوق دیگران را نیز در وضع طبیعی رعایت کنیم و به آنها احترام بگذاریم.
اندیشههای سیاسی جان لاک را میتوان در رساله دوم درباره حکومت جستوجو کرد. او این رساله را با تشریح شرایط انسان در وضع طبیعی آغاز میکند. لاک نیز مانند هابز، بررسی خود را با این فرضیه آغاز میکند که انسان پیش از ورود به جامعه مدنی در وضع طبیعی زندگی میکرده است.
از نظر هر دوی این متفکران وضع طبیعی، وضعیتی است که انسان پیش از بستن قرارداد اجتماعی و برپایی حکومت در آن زندگی میکرده است. لاک معتقد است که در چنین وضعی انسان درصدد حفظ جان و مال خود برمیآید و متوجه میشود که باید رعایت جان و مال دیگران را نیز بکند. از دید او:
وضع طبیعی دارای قانونی طبیعی است که آن را کنترل و هدایت کرده و همه را به رعایت آن وامی دارد. این قانون که همان عقل است، به همه انسانها که با آن مشورت میکنند میآموزد که هر کس مستقل و همه با هم برابرند و هیچ کس نباید به زندگی، سلامت، آزادی یا دارایی دیگران آسیبی برساند. زیرا همه انسانها آفریده و مخلوق یک سازنده و فرزانه مطلق و خدمتگزار یک پیشوا و فرمانروا هستند، و برای اجرای اوامر او به دنیا آمدهاند.
برخلاف جان لاک، توماس هابز فرض را بر این میگذارد که انسان در وضع طبیعی هیچ احساس وظیفهای نسبت به دیگران ندارد.
توماس هابز
ویژگیهای انسان از نگاه هابز
به عقیده او:
وضع انسان حالت جنگ همه علیه همه است که در این حالت هر کس تابع عقل خویشتن است و میتواند برای صیانت حیات خود در مقابل دشمنان خویش از هر چیزی که در آن کار مفید افتد، بهره جوید. در نتیجه در چنین وضعی همه آدمیان نسبت به هر چیزی حتی نسبت به جسم و جان یکدیگر حق دارند.
در وضع طبیعی، افراد واقعا از دنیای خارج بیخبر و نسبت به آن بیگانهاند و زمانی که نسبت به انسانهایی آگاه میشوند که در پیرامونشان هستند، به شدت یکه میخورند. در واقع با کسب آگاهی نسبت به دیگر افراد، انسان طبیعی هابز از تنهایی خارج میشود. انسان هابز به تدریج متوجه میشود که دیگر انسانها یکدیگر را میکشند.
او همچنین متوجه میشود که این افراد از جمله خود او، برای زنده ماندن بیش از هر چیز به دنبال کسب قدرت، تسلط، کنترل و اندوختن هستند. به عقیده هابز، عامل اصلی در وضع طبیعی، قدرتی است که فرد در جستوجوی آن است تا بتواند با آن جلوهگری کند یا در تلاش برای بزرگ جلوه دادن و حفظ موقعیت خود در برابر مرگ از آن استفاده کند.
انسان هابز ذاتا سیریناپذیر است و نمیتواند به دستاوردهای اولیه قدرت خود اکتفا کند. امنیت برای چنین انسانی زمانی حاصل میشود که آن چه را دارد بسط و توسعه دهد. این به آن معناست که در همه انسانها گرایشی کلی وجود دارد که همان «ولع ناآرام و دائمی قدرتی پس از قدرت دیگر است که تنها با مرگ به پایان میرسد قوانین طبیعی هابز ثمره برخورد میان قدرتطلبی و ترس از کشته شدن قهرآمیز است. او همه فلسفه سیاسی خود را بر محور مرگ بنا میکند، به طوری که میتوان از او به عنوان فیلسوف مرگ یاد کرد.
به عقیده جان لاک، در وضع طبیعی هر فرد قاضی خود است. چرا که هیچ مرجع مشترکی که توانایی چنین کاری را داشته باشد، وجود ندارد. اما برخلاف انسان هابز که در چنین حالتی هیچ وظیفهای نسبت به دیگران ندارد و فقط درصدد حفظ و حراست زندگی خود است، انسان لاک در وضع طبیعی، نه فقط درصدد حفظ و حراست از زندگی و دارایی خود است، بلکه این احساس وظیفه را نیز دارد که باید از زندگی و دارایی دیگران هم به همان صورت حراست کند.
آزادی بدون بیبند و باری در اندیشه لاک
انسان لاک باید «تا آنجا که میتواند در حفظ و نگهداشت نوع بشر تلاش کند. همه موظف به حفظ زندگی، آزادی، سلامت و اجزای بدن یا کالاهای دیگران هستند، مگر آنکه بخواهیم در راه اجرای عدالت، مجرم را کیفر دهیم.» در نظر او، وضع طبیعی وضعیتی است که «در آن همه قدرت و اختیارات قانونی دوسویه است و هیچکس نسبت به دیگری برتری ندارد. اگر چه در وضع طبیعی آزادی کامل وجود دارد»، اما این آزادی جواز بیبند و باری نیست.
گر چه در این وضعیت انسان برای بهرهمند شدن از خود و اموال خود آزادی نامحدودی دارد، اما آزادی تباه کردن خود یا آفریده دیگری را که در تصرف اوست، ندارد. به عبارت دیگر این مساله حقیقت دارد که انسان در وضع طبیعی دارای آزادی غیرقابل کنترلی برای سر و سامان دادن به خود و داراییهای خود است، اما نمیتواند خود یا هر مخلوق دیگری را که در تملک اوست از بین ببرد. هر کس که از قوانین طبیعت سرپیچی کرده یا آن را پایمال کند، در حقیقت عقل و عدالت را سرکوب کرده است و همه این حق را دارند.
یکی از تفاوتهای اساسی میان هابز و لاک این است که انسان هابز اصولا به فکر خود بوده و از دنیای اطراف بیخبر است، ولی انسان لاک آن قدرها در بند خود نیست که از اصل واقعیت اطراف خود بیخبر باشد.
نتیجهگیری:
لاک را میتوان به عنوان یکی از نخستین متفکرانی که ذهنی مدرن داشته است، توصیف کرد. این امر به خاطر آن است که او برخی از مسائل مهم در تفکرات پس از قرون وسطا را گردآوری و آنها را در قالب یک چشمانداز واحد ارایه کرد. بخشی از پیام او به بشریت را میتوان در قالب این کلمات خلاصه کرد: «هرگز بدون تفکر از سنت و قراردادهای اجتماعی پیروی نکنید.
برای خودتان به طور مستقل فکر کنید. به شواهد موجود نگاه کنید و سعی کنید دیدگاهها و رفتارتان را بر پایه اینکه مسائل واقعا چگونه هستند، بگذارید.» امروزه شاید برای انسانهایی که در جوامع مدنی زندگی میکنند، سخت باشد که تصور کنند این پیام برای جامعه زمان لاک چقدر جدید بوده است. این پیام تاثیرات انقلابی بر سیستم آموزشی، دانش، سیاست و حتی خود فلسفه در غرب گذاشت.
لاک را باید بنیانگذار فلسفه تجربی جدید دانست. در سراسر قرن هیجدهم به ویژه فرانسویها از او بسیار الهام گرفتند. ولتر، منتسکیو و اصحاب دایرهالمعارف فلسفی در فرانسه، اندیشههای فلسفی، سیاسی، تربیتی و اخلاقی لاک را به مثابه بنیادی دریافتند که مرجع کسب تکلیفشان برای در انداختن تحولات اجتماعی بود؛ تحولاتی که به انقلاب کبیر فرانسه انجامید. اندیشههای لاک در زمینه سیاسی و اخلاقی هنوز هم مورد توجه و تامل است.