از وقتی ژاپنیها در پرلهاربر از خجالت آمریکاییها درآمدند، ایالات متحده هم وارد جنگ شد. در این میان بعید بود که حکومت آمریکا از امکان درخشانی، چون هالیوود چشمپوشی کند؛ هالیوودی که به دلیل دوری جغرافیایی از مرکز اصلی نبرد یعنی اروپا، فرصت خوبی یافته بود تا هم به لحاظ هنری و هم به لحاظ صنعتی رشد کند و مچ صنعت سینمای اروپا بهویژه آلمان، ایتالیا و فرانسه را بخواباند که پیش از جنگ جهانی، حرفهایی برای گفتن داشتند. ترکیب فراخواندن سینماییها و حضور داوطلبانه و میهنپرستانه آنها، به حضور چند چهره سرشناس در جنگ جهانی و در خط مقدم انجامید. جان فورد، جان هیوستون، ویلیام وایلر، جورج استیونز و فرانک کاپرا در آن سالها شال و کلاه کردند و دوربین را برداشتند و به دل برخی عملیاتهای جنگی زدند تا به شکل مستند، نبردها و وقایع را ثبت کنند.
جورج استیونز، کارگردان سینما
فورد که حتی به عنوان فرمانده نیروی دریایی ایالات متحده هم خدمت کرد، برای ساخت دو مستند برای نیروی دریایی، دو جایزه اسکار هم به دست آورد. فرانک کاپرا هم که در عالم سینما با کمدی رمانتیکهایش شناخته میشد، مستندهایی، چون پیشدرآمدی برجنگ و ما چرا میجنگیم؟ را زمان جنگ جهانی دوم ساخت. جان هیوستون هم پس از مستندسازی در زمان جنگ، در سالهای بعد هم فیلمهایی با پسزمینه جنگ جهانی دوم ساخت؛ خدا میداند آقای آلیسون که به ماجرای نبرد آمریکاییها با ژاپنیها میپرداخت و فرار به سوی پیروزی که قصه برگزاری مسابقه فوتبال میان متحدین و متفقین بود. جورج استیونز هم که به ارتش آمریکا پیوسته بود و تحت سرپرستی ژنرال آیزنهاور خدمت میکرد، فیلمهای مستند مهمی در آن دوران ساخت و حتی فیلمهایش که از اردوگاه کار اجباری داخائو گرفته بود، بعدها به کار محاکمه افسران نازی در دادگاههای نورنبرگ هم آمد.
سرتیپ استوارت و سرگرد گیبل
در میان همه چهرههای سینمایی که به شکل مستقیم درگیر جنگ جهانی دوم شدند، حکایت کلارک گیبل و جیمز استوارت جذابتر و سینماییتر است. استوارت با آن چشمهای آبی و قد ۱۹۱ سانتیمتریاش، اولین ستاره سینما بود که داوطلب حضور در جنگ جهانی دوم شد. ظاهرا مدیران کمپانیها و برخی تهیهکنندهها و کارگردانهایهالیوود که روی حضور استوارت در فیلمهایشان حساب باز میکردند، نگران رفتن این ستاره به جبهه جنگ بودند، اما اصرارهای استوارت کار خودش را کرد و او نهتنها سرتیپ و افسر ارتش نیروی هوایی آمریکا شد بلکه بهخاطر رشادتهایش مدال افتخار هم دریافت کرد. احتمالا هیچکاک در انتخابی کنایهآمیز، او را سالها بعد برای بازی در سرگیجه انتخاب کرد و نقش کسی را به او داد که از ارتفاع میترسید. این در حالی بود که استوارت سالها قبل و در عالم واقعیت، با پرواز در بالاترین ارتفاع، آسمان را درنوردیده بود.
قصه کلارک گیبل، بازیگر نقش رت باتلر در بربادرفته و مشهور به سلطانهالیوود حتی از سرنوشت استوارت هم جذابتر است. او که داغدار مرگ همسرش کارول لمبارد بر اثر سقوط هواپیما بود، در تصمیمی غافلگیرکننده در سال ۱۹۴۱ به نیروی هوایی ارتش آمریکا پیوست. او به عنوان خلبان ماموریتهای مهمی را در اروپا انجام داد و حتی در یکی از همین سفرهای هوایی، بخشی از خاک آلمان را هم بمباران کرد. آدولف هیتلر برای هر کسی که سرگرد کلارک گیبل را دستگیر کند و صحیح و سالم تحویل ارتش آلمان نازی دهد، پاداش ویژهای تعیین کرد. نکته جالب اینکه گیبل، بازیگر محبوب هیتلر بود و هر دو دستکم به لحاظ داشتن سبیل، وجه اشتراک ظاهری با هم داشتند. به جز اینها لزلیهاوارد هم از بازیگرانهالیوود بود که زمان جنگ جهانی دوم فعالیتهای ضد نازیسم داشت و سال ۱۹۴۳ در سانحه سقوط هواپیمای جنگی کشته شد.
ادبیاتیها به جبهه میروند
گراهام گرین
فهرست ما از بقیه داستاننویسها و شاعران حاضر در جنگ را که کامل ببینید اذعان خواهید کرد، عجیبترین گزینه همین رماننویس انگلیسی یعنی آقای گراهام گرین بوده است. فکرش را بکنید برای مردم قصه بنویسی و در خدمت نیروهای اطلاعاتی باشی! گرین با شروع جنگ جهانی دوم در وزارت اطلاعات مشغول به کار شد.
پس از آن به عنوان داوطلب در جوخه پدافند هوایی خدمت کرد. در ماه آگوست ۱۹۴۱ به خدمت سرویس اطلاعاتی انگلیس درآمد و در شهر فریتاون سیرالئون به کار گمارده شد. در سال ۱۹۴۳ به لندن بازگشت و از طرف اینتلیجنس سرویس به عنوان مسؤول ضداطلاعاتی در امور پرتغال درآمد و البته یک سال مانده به پایان جنگ خدمت در نظام را کنار
گذاشت.
کورت ونهگات
اگر میخواهید بدانید در جنگ چه کرده، در همین صفحه سری بزنید به بخش رمانهای مهم جنگ و چیزی را که درباره «سلاخخانه شماره پنج» او نوشتهایم بخوانید. کورت ونهگات پس از فارغالتحصیلی از دانشگاه کورنل (چقدر اسمش شبیه است به تلفظ اشتباهی که وقتی بچه بودیم از «کرنر» در فوتبال داشتیم!) در ارتش نامنویسی کرد و برای نبرد در جنگ جهانی دوم به اروپا اعزام شد. او خیلی زود به دست نیروهای آلمانی اسیر و در درسدن زندانی شد و در نتیجه شاهد بمباران این شهر توسط بمبافکنهای متفقین بود که بیش از ۱۳۵ هزار نفر کشته بهجا گذاشت.
روبر دسنوس
فکرش را بکنید! شاعر باشی، آن هم سوررئالیست، آن هم از نوع فرانسویاش بعد گیر اردوگاه کار اجباری آلمانها بیفتی. روبر دسنوس، شاید سرشناسترین کشتهشده ادبیات در جنگ جهانی دوم بوده باشد. او در اردوگاه کار اجباری ترزینشتات آلمان نازی، در واپسین سال جنگ کشته شد. البته دسنوس تنها فرانسوی ادبیاتیها نبود که در اردوگاههای کار اجباری کشته شد؛ ایرن نمیروفسکی رماننویس نیز، سه سال پیش از او، در اردوگاه آشویتس کشته شد.
آنا آخماتوا
نه اینکه اسلحه سازمانی ارتش شوروی را به دست گرفته و راهی جبههها شده باشد، نه! حتی وقت محاصره لنینگراد، سوار هواپیما شد و فلنگ را بست. نخست به مسکو و بعد به تاشکند رفت. تا ژوئن ۱۹۴۴ که به لنینگراد بازگشت، در تاشکند ماند. اما خب حضورش در اینجا کمتر از جنگیدن نبود؛ او نیز مانند بقیه شاعران در بیمارستانهای نظامی شعرخوانی میکرد. پس از آن نیز هنگامی که از تاشکند بازمیگشت، در سالن موزه پلیتکنیک مسکو برابر جمعیتی ۳۰۰۰ نفری، شعر خواند.
الکساندر سولژنیتسین
بوریس پاسترناک شاعر روس در جنگ خبرنگار نظامی بود، اما سولژنیتسین دیگر شاعر روس پا را فراتر گذاشت و تا افسری در توپخانه رفت. با آغاز جنگ جهانی دوم، سولژنیتسین به ارتش سرخ پیوست و یک سال بعد با درخواست خودش به مدرسهای نظامی رفت. او در ارتش مدارج نظامی را طی کرد و در جنگ جهانی دوم به عنوان افسر توپخانه در ارتش اتحاد جماهیر شوروی خدمت کرد و در ۱۹۴۴ نشان «ستاره سرخ» گرفت.
آنتوان دوسنت اگزوپری
درست بود که خلبان بود آن هم یک خلبان تجاری موفق، اما کمتر کسی فکرش را میکرد به خاطر سن و سال و وضع جسمی نامطلوبش با آغاز جنگ، به نیروی هوایی فرانسه آزاد در شمال آفریقا بپیوندد. در ماه ژوئیه ۱۹۴۴ هواپیمای او در یک پرواز شناسایی بر فراز دریای مدیترانه ناپدید شد و اعتقاد بر این بود که در همان زمان کشته شدهاست.