نویسندگانی که روزگار کرونا را پیش‌بینی کرده بودند

دانیل دفو در اثرش روزنوشت‌های سال طاعون (۱۷۷۲) به وقایع‌نگاری دوره همه‌گیری طاعون خیارکی در لندن می‌پردازد. او گزارشی کامل و هولناک از رویداد‌هایی به دست می‌دهد که یادآور واکنش‌های اولیه مردم در ابتدای گسترش فزاینده کرونا است.

دانیل دفو در اثرش روزنوشت‌های سال طاعون به وقایع‌نگاری دوره همه‌گیری طاعون خیارکی در لندن می‌پردازد

روزنوشت‌های سال طاعون

دفو کتابش را از سپتامبر ۱۶۶۴ آغاز می‌کند هنگامی که شایعه شیوع دوباره طاعون در هلند رواج یافته است. نخستین مرگ مشکوک در ماه دسامبر در لندن رخ می‌دهد و سپس بهار از راه می‌رسد و دفو شرح می‌دهد که اطلاعیه‌های ترحیم در کلیسا‌های محلی به نحوی ترسناک زیاد شده است. لندن در ماه ژوئن قوانین جدیدی وضع و اجرا می‌کند، قانو‌ن‌هایی که در تعطیلی و قرنطینه سال ۲۰۲۰، اکنون روالی عادی شده‌اند، مثلا این که «گردهمایی عمومی و ضیافت ممنوع است و غذاخوری‌ها، میخانه‌ها و دیگر اماکن تفریحی عمومی تا اطلاع ثانوی بسته خواهند بود.»

البته هیچ کس به این قوانین وقعی ننهاد. دفو می‌نویسد: «مرگ‌بارتر از هر چیز غفلت و سهل‌انگاری خود مردم بود که در دوران طولانی هشدار، به دیدار و معاشرت ادامه دادند و مایحتاج ضروری و آذوقه مورد نیازشان را ذخیره نکردند که بتوانند در خانه دور از جمع بمانند؛ برخلاف برخی دیگر که مناسب و محتاطانه از خویش در برابر خطر محافظت کردند…»

دفو در ماه اوت می‌نویسد طاعون «بسیار مهاجم و هولناک است». در اوایل سپتامبر همه‌گیری بیماری به اوج می‌رسد و «در محله‌های شهر، در همه خانواده‌ها کسی یا گاهی همه اعضای خانواده جان باخته‌اند.» در دسامبر «ناخوشی واگیردار پایان یافت و هوای زمستانی نیز به شتاب از راه رسید. هوا سرد و پاکیزه بود و یخ‌بندان شدید… اغلب بیماران بهبود یافتند و روند بازگشت سلامتی به شهر آغاز شد.» وقتی خیابان‌ها شلوغ شدند، «مردم دسته‌جمعی به خیابان‌ها رفتند و برای نجات خدا را شکر گفتند.»

برای رمان‌نویسان واقع‌گرایی مانند دفو و بعد‌ها آلبر کامو روایت عالم‌گیری بیماری کاری طبیعی است؛ چه چشم‌اندازی غریب‌تر از تصویر طاعونی رو به گسترش می‌توان یافت، در حالی که تنش‌ها و هیجان بالا گرفته و غریزه بقا به کار افتاده است؟

وقایع رمان طاعون اثر آلبر کامو، با روزگار کنونی مشابهت‌های بسیار دارد

طاعون

رمان طاعون نوشته آلبر کامو به ماجرای همه‌گیری این بیماری در اُران الجزایر و تعطیلی شهر می‌پردازد. بیماری در طی ماه‌ها جان بسیاری را می‌گیرد؛ از هر ده نفر ساکنان شهر یکی می‌میرد (همان گونه که واقعا در قرن نوزدهم در اُران رخ داد). وقایع کتاب با امروز شباهت‌های بسیار دارد. در آغاز مقامات محلی تمایلی ندارند که نشانه‌های اولیه طاعون یعنی موش‌های در حال مرگ در خیابان‌ها را تایید کنند. ستون‌نویسی در روزنامه‌ای محلی می‌نویسد: «آیا مقامات شهر می‌دانند که اجساد در حال پوسیدگی موش‌ها خطری مهلک برای سلامتی مردم شهر به شمار می‌آیند؟»

راوی داستان دکتر برنار ریو فداکاری و شجاعت نیرو‌های بهداشت و درمان را در این دوران به یاد می‌آورد: «نمی‌دانم برایم چه پیش خواهد آمد، یا هنگامی که همه این ماجرا‌ها به پایان رسید چه رخ خواهد داد. در این لحظه تنها چیزی که می‌دانم این است؛ مردم بیمارند و به درمان نیاز دارند.» در پایان نجات‌یافتگان از طاعون درسی می‌آموزند؛ «آن‌ها اکنون می‌دانستند تنها چیزی که همیشه می‌توان مشتاقش بود و گاهی نیز به آن رسید، عشق به انسان است.»

اسب رنگ‌پریده، سوار رنگ‌پریده

در سال ۱۹۱۸ همه‌گیری «آنفلوآنزای اسپانیایی» دنیا را زیروزبر کرد و پس از ۱۰ میلیون کشته جنگ جهانی اول به مرگ ۵۰ میلیون تن انجامید. وجه کنایه‌آمیز ماجرا آن‌جاست که تاثیر سهمگین این بیماری بر جهان زیر سایه وقایع هولناک‌تر جنگ جهانی اول قرار گرفت، اما الهام‌بخش کتاب‌های بی‌شمار شد.

شرح کاترین آن پورتر از نابودی و ویران‌گری «آنفلوآنزای اسپانیایی» در داستان بلند اسب رنگ‌پریده، سوار رنگ‌پریده (۱۹۳۹)، اکنون بسیار آشنا به‌نظر می‌رسد؛ مردم در حال رعایت فاصله اجتماعی‌اند و جوامع در سراسر جهان در تعطیلی به سر می‌برند، آدام به دوستش میراندا، قهرمان زن داستان، که به آنفلوآنزا مبتلاست می‌گوید: «وضعیتی بدتر از این ممکن نیست… همه تماشاخانه‌ها و تقریبا همه فروشگاه‌ها و رستوران‌ها تعطیل شده‌اند، در طول روز خیابان‌ها پر از مراسم تشییع جنازه و در شب مملو از آمبولانس است.»

پورتر روند بیماری و درمان و نیز توان‌یابی میراندا را در طول هفته‌ها به تصور می‌کشد، پیش از آن که زن بهبود کامل بیابد و با جهانی ویران از آنفلوآنزا و جنگ مواجه شود. خود پورتر خود نیز تقریبا از این بیماری به حال مرگ افتاد. او در مصاحبه‌ای با پاریس ریویو در ۱۹۶۳ می‌گوید: «من به طرزی غریب دگرگون شده بودم. مدت زیادی طول کشید تا دوباره بیرون بروم و زندگی‌ام در جهان بیرون آغاز شود. من به معنای واقعی کلمه به بیگانه‌ای تبدیل شده بودم.»

مارگارت اتوود در رمانش سال سیلاب (۲۰۰۹) جهانی ویران از پس شیوع ویروسی مرگ‌بار را بازنمایی می‌کند

سیلاب

بیماری‌های عالم‌گیر قرن بیست‌ویکم -سارس در ۲۰۰۲، مرس در ۲۰۱۲، ابولا در ۲۰۱۴- منبع الهام رمان‌هایی درباره آشوب و فروپاشی عصر پساطاعونی، شهر‌های متروک و چشم‌انداز‌های ویران بوده است. مارگارت اتوود در کتاب سال سیلاب (۲۰۰۹)، جهان پس از عالم‌گیری بیماری را در وضعی که نسل انسان رو به انقراض است تصویر می‌کند. بیش‌تر مردم ۲۵ سال قبل در شیوع گونه‌ای طاعون ویروسی که از هوا منتقل می‌شد و، چون آتشی ویران‌گر به جان شهر‌ها افتاد از میان رفته‌اند.

اتوود به انزوای شدید معدود جان‌به‌دربردگان در چنین دنیایی می‌پردازد. توبی، زن باغبان، هر روز از بام آسپایی متروک در جستجوی انسانی دیگر افق را با نگاه می‌جوید: «حتما کس دیگری هم هست که نجات پیدا کرده باشد… نمی‌شود که او تنها موجود روی کره خاکی باشد. حتما آدم‌های دیگری هم هستند، اما دشمنند یا دوست؟ اگر به کسی بربخورد، چطور این را از او می‌پرسید؟»

زن، رقصنده بندباز و «یکی از پاک‌ترین دختران هرزه شهر» زنده مانده است. او را برای جلوگیری از انتقال بیماری به دیگران از راه رابطه جسمانی قرنطینه کرده بودند. دختر رقصنده مدام نامش را می‌نویسد: «وقتی مدت زیادی تنها می‌مانید، فراموش می‌کنید که کی هستید.»

نویسنده به گذشته باز می‌گردد و بدقت شرح می‌دهد چگونه مهندسان زیست‌فناوری با حمایت مالی شرکت‌های حاکم بر بازار، تعادل طبیعت و انسان را برهم زدند و چگونه کنش‌گرانی مانند توبی با آن مبارزه کردند. نویسنده با هشیاری همیشگی‌اش درباره زیان‌های علم، اثرش را بر پیش‌فرض‌هایی بس موجه و باور‌پذیر بنا می‌کند و بدین‌سان رمان سال سیلاب به طرزی هولناک پیش‌گویانه از کار درمی‌آید.

آنچه به داستان‌های همه‌گیری بیماری‌ها جذابیت می‌بخشد، این است که آدمیان در نبرد علیه دشمنی که انسان نیست متحد می‌شوند. دیگر با آدم‌خوب‌ها و آدم‌بد‌ها مواجه نیستیم، شرایط به نحوی ظریف متفاوت است. هر شخصیت چه خوب چه بد شانسی برابر با دیگران برای بقا دارد. طیف گسترده واکنش‌های فردی دست‌مایه‌های جذابی هم برای نویسنده هم برای خواننده فراهم می‌کند.

حکایات کانتربری، نوشته جفری چاسر، اثری بی‌پرده است که در پس‌زمینه‌اش شیوع مرگ سیاه (طاعون) جای دارد

انفصال

رمان انفصال (۲۰۱۸) اثر لینگ ما، که نویسنده‌اش آن را رمانی آخرالزمانی می‌خواند، داستانی دارد با پیش‌زمینه مهاجرت که کاندیس چن، زنی از نسل هزاره دوم روایت می‌کند. او در انتشاراتی که کتاب مقدس چاپ می‌کند مشغول است و وبلاگی برای خود دارد. چن یکی از ۹ نفر جان‌به‌دربرده از همه‌گیری تب در نیویورک در سال ۲۰۱۱ به شمار می‌آید. نویسنده جهانی را به تصویر می‌کشد که در آن زیرساخت‌ها ویران، اینترنت نابود و شبکه برق قطع شده است.

راوی داستان به گروهی می‌پیوندد که به مرکز خریدی در حومه شیکاگو سفر می‌کنند و قصد دارند در آن‌جا سکونت گزینند. آنان در طول سفر با مبتلایان به تب که موجوداتی معتاد عادتند روبرو می‌شوند. بیمارانی که تا لحظه مرگ از روال و عادت و حالت گذشته تقلید می‌کنند. آیا بازماندگان، تصادفی از بیماری مصون مانده‌اند یا برگزیدگان مشیت و هدایت الهی‌اند؟ کاندیس درمی‌یابد که باب، مرد مستبدی که در گذشته متخصص آی‌تی بوده، دینی جدید بنا نهاده که حفظ تعادل جمعیت افراد مصون، سخت‌گیرانه اعمال می‌شود. کاندیس منتظر فرصت است تا علیه او و آیینش بشورد.

وضعیت فعلی قطعا به اندازه رمان انفصال حاد نیست. لینگ ما بدترین سناریوی ممکن را پیش چشم می‌آورد که خوشبختانه ما با آن روبرو نیستیم. او در دنیای خیالی رمانش به حوادثی که پس از پایان همه‌گیری روی می‌دهد نیز نظر می‌کند. این رمان می‌پرسد پس از دوره آخرالزمانی، بازسازی جامعه و فرهنگ وظیفه کیست؟ در میان بازماندگانی که تصادفی نجات یافته‌اند، چه کسی تصمیم می‌گیرد قدرت از آن که باشد؟ وظایف دینی را چه کس تعیین می‌کند؟ افراد چگونه می‌توانند همچنان تاثیرگذار و کنش‌گر بمانند؟

رمان ایستگاه ۱۱ (۲۰۱۴) نوشته امیلی سنت جان مندل به موضوع بازسازی جهان پس از همه‌گیری ویروس بیماری‌ای مرگ‌بار می‌پردازد

ایستگاه یازده

در رمان ایستگاه یازده (۲۰۱۴) نوشته امیلی سنت جان مندل، خطوط گوناگون روایت داستان به دوران پیش و پس از آنفلوآنزایی بشدت مسری می‌پردازد. داستان در جمهوری جورجیا می‌گذرد. بیماری «مانند بمبی نوترونی بر روی کره زمین منفجر شد» و جان ۹۹ درصد مردم جهان را می‌گیرد.

آغاز همه‌گیری شبی است که بازیگری هنگام بازی در نقش شاه لیر، روی صحنه دچار حمله قلبی می‌شود. همسر او نویسنده کتاب‌های علمی-تخیلی فکاهی است که داستان‌هایش در آینده در سیاره‌ای به نام ایستگاه یازده رخ می‌دهد. گروهی از بازیگران و نوازندگان در سراسر «مجمع‌الجزایر شهر‌های کوچک» به اجرای نمایش‌های شاه لیر و رویای نیمه‌شب تابستان در مراکز خرید متروک می‌پردازند. ایستگاه یازده پرده‌دری حکایت‌های کانتربری نوشته جفری چاسر در قرن ۱۴ را به یاد می‌آورد؛ اثری که از اولین نمونه‌های داستان تودرتو به شمار می‌آید و پس‌زمینه‌اش شیوع مرگ سیاه است.

مندل پرسش‌های مهمی را پیش می‌کشد؛ کدام فرد و چه معیاری ماهیت هنر را تعیین می‌کند؟ آیا فرهنگ سلبریتی واجد اهمیت است؟ چگونه می‌توانیم خود و جهان را بازسازی کنیم؟ هنر و فرهنگ چه تغییراتی خواهند کرد؟ بدون شک الان هم رمان‌هایی درباره شرایط کنونی در حال نوشته‌شدن هستند. داستان‌نویسان در سال‌های بعد چگونه این بیماری همه‌گیر را به تصویر خواهند کشید؟ چگونه روح جمعی در این دوره را شرح خواهند داد و سیمای قهرمانان بی‌شماری را که از میان ما برخاسته‌اند، چگونه ترسیم خواهند کرد؟ با خواندن فرصت می‌یابیم درباره پرسش‌هایی از این دست تامل کنیم و برای ظهور جهانی جدید آماده شویم.

منبع: bbc

بودندپیشبینیراروزگارکردهکروناکه
دیدگاه ها (0)
دیدگاه شما