نقشی در مه (the garden of evening mists) عنوان کتاب جذابی است که میخواهیم در این مقاله به آن بپردازیم.
مروری بر جوایز رمان نقشی در مه و موفقیتهای ادبیِ Tan Twan Eng
تان توان اِنگ (Tan Twan Eng) نویسندهی رمان نقشی در مه با انتشار این کتاب، اولین نویسندهی مالزیایی تاریخ شناخته شد و معتبرترین جایزۀ ادبی قارهی آسیا را از آن خود کرد. فهرستی از این جوایز همراه با سال دریافت، در ادامه آمده است!
برنده جایزه:
Man Asian Literary Prize (۲۰۱۲)
Walter Scott Prize (۲۰۱۳)
POPULAR-The Star Readers Choice Awards for Fiction (۲۰۱۳)
همچنین او به خاطر کتاب نقشی در مه، کاندید دریافت دو جایزه بوده که در ادامه به آن اشاره شده است:
نامزد جایزه:
Booker Prize Nominee (۲۰۱۲)
International Dublin Literary Award Nominee for Shortlist (۲۰۱۴)
«مالایا، ۱۹۵۱. یون لینگ تئو، تنها بازماندۀ اردوگاه کار مخوف ژاپنیها بهتنهایی در میان جنگلها و مزارع چای پرسه میزند. آنجا تنها باغ به سبک ژاپنی در مالایا را پیدا میکند که طراح آن کسی نیست جز آریتومو، باغبان سابق امپراتور ژاپن. یون لینگ تصمیم میگیرد از آریتومو برای ساخت باغی ژاپنی کمک بگیرد تا یاد خواهرش را که در اردوگاه ژاپنیها کشته شده است، زنده نگه دارد. درحالیکه جنگی پارتیزانی در منطقه سایه گسترده، یون لینگ روزبهروز بیشتر به آریتومو وابسته میشود. اما این باغ رازی بزرگ با خود به همراه دارد. بهراستی آریتومو کیست و چگونه توانسته ژاپن را ترک کند؟ و آیا اینکه یون لینگ توانسته از اردوگاه ژاپنیها زنده بگریزد، سیاهترین راز زندگی اوست؟»
هرچند خواندنِ این سطرها، ما را برای خواندن داستان ترغیب میکند، اما اگر میخواهید خلاصهای از کتاب نقشی در مه را گوشهی ذهن داشته باشید، ادامهی این مقاله را از دست ندهید.
یون لینگ زنی مالزیایی است که پس از بازنشستگی به یک باغ ژاپنی میرود که سالها پیش یک استاد ژاپنی به نام آریتومو آن را طراحی کرده است. وی در زمان جنگ به همراه خواهرش اسیر ژاپنیها شده و در اردوگاه کار اجباری بعد از تحمل شکنجهها و مشقتهای فراوان، موفق شد از آنجا فرار کند، اما خواهرش را از دست داده و حالا کینهی بزرگی از ژاپنیها دارد. بعد از مدتی او با آریتوموی ژاپنی که سابقاً باغبان مخصوص امپراتور ژاپن بوده آشنا میشود، اما برخلاف انتظار با او ارتباط خوبی برقرار میکند.
یون لینگ از استادکار میخواهد یک باغ به سبک ژاپنی برای او طراحی کند، چرا که آخرین آرزوی خواهرش داشتن چنین باغی بوده. آریتومو قبول نمیکند، اما طراحی و نگهداری این باغ را به او آموزش میدهد.
او که دست بر قضا خالکوب ماهری هم هست، در این مدت یک خالکوبی بزرگ پشت یون لینگ میزند و بعد از مدتی از نظرها محو میشود و برای همیشه از چنگ گروههای پارتیزانی فرار میکند. در زمان حال، تاریخدانی ژاپنی مشغول صحبت با یون لینگ است و مشخص میشود که خالکوبی روی بدن او، نقشهی گنجینهی بزرگ امپراتوری کهن ژاپن است…!
ماجرایی که در بالا آمده میتواند هرکسی را برای خواندن این داستان عاشقانه متقاعد کند، اما خوب است پیش از خواندن این داستان، سری بزنیم به نظرات مردم دربارهی رمان نقشی در مه که بهتازگی توسط انتشارات خوب وارد بازار کتاب شده است.
• یکی از مخاطبان کتاب (the garden of evening mists) نوشته است که نقشی در مه حماسی و تاثیرگذار بوده است. در واقع نظرات اینچنینی در مورد این کتاب به وفور یافت میشود.
• مخاطب دیگری از اینکه با کتاب نقشی در مه آشنا شده بسیار خرسند است و معتقد است پیدا کردن این کتاب مانند پیدا کردن گنجی دست نیافتنی است.
• مخاطب دیگری نوشته است که کتاب نقشی در مه، رمان بسیار زیبایی است و از موارد مختلفی همچون زبان ادبی، تصویرسازیهای ماهرانه، و شخصیتپردازیهای پیچیده استفاده کرده است تا به مسائل مهمی در بعد شخصی و انسانی بپردازد.
این تنها بخشی از نظرات مخاطبان دربارهی نقشی در مه (the garden of evening mists) بود که همگی متفقالقول بودهاند که با داستانی جذاب، خواندنی و رازآلود مواجهاند. داستانی متفاوت که احساس و عاطفهشان را برانگیخته است.
بخشی از کتاب نقشی در مه اثر خواندنیِ Tan Twan Eng
نقشی در مه (the garden of evening mists) در کنار توصیفات پر از جزئیات مسحورکننده از طبیعت مالایا و باغ طراحیشده به دست طراح باغهای امپراتور ژاپن، به رابطهی عاشقانهی استادکار با دختری چینی میپردازد. همچنین اقتدار توأم با آرامش و مهربانی آریموتو در تمام داستان حضور دارد.
«با اشاره از من خواست کنار بروم، سپس کمانش را بلند کرد و تیری را در چله نشاند. چلة کمان را تا آخرین حد کشید. کمان که خم میشد، اتصالات سفت آن ابری از غبار ظریف را به هوا فرستاد. تیر را به سمت ماتو نشانه رفت و چشمهایش را بست. شنیدم که نفسهایش طولانیتر و ساکتتر شد تا اینکه به نظر رسید اصلاً نفس نمیکشد.
در دل به او گفتم رهایش کن.
لبخندی روی لبانش نشست: هنوز نه!
مطمئن بودم حرکتی روی لبهایش ندیدم، درعینحال صدایش را نیز بدون خطا در ذهنم شنیدم.»
حرف آخر