رگههای خاکستری پوشش گرگ در نور آفتاب ظهر میدرخشد. بینی سیاهش بوی مرا به اعماق ششهای او میبرد و گوش هایش به نشانه هشدار رو به جلو خم میشوند. اکنون ما تنها چند سانتیمتر از هم فاصله داریم و از گوشه چشمم میتوانم دیگر اعضای دسته گرگها را ببینم که انتظار میکشند. تمام ذرات بدنم روی این نکته تمرکز کرده اند که چند ثانیه آینده را زنده بمانم. پاهای قدرتمند گرگ به آرامی خم شده و او برای پریدن آماده میشود. او به سمتم میپرد: پنجه هایش که به اندازه یک بشقاب کوچک هستند روی شانه ام قرار میگیرند. گرگ تنها در چند سانتیمتری صورتم دهانش را باز کرده و دندانهای بلند و تیزش را نشانم میدهد. ناگهان دنیا از حرکت باز میایستد.
سپس ناگهان با زبان زبرش صورتم را لیس میزند. این اولین بوسه گرگی من بود که معادل دست دادن در میان انسان هاست؛ آشنایی اولیه ترسناکی با یکی از دوست داشتنیترین و خشنترین جانوران کره زمین. اکنون پس از ۲۵ سال مشاهده این مخلوقات زیبا، من به این نتیجه رسیده ام که هیچ گونه جانوری از لحاظ اجتماعی به اندازه گرگها به انسان نزدیک نیست. دانشمندان و محققانی که سیستم اجتماعی گله گرگها را در طی دههها مطالعه کرده اند، بر این نکته توافق دارند که انسانها میتوانند خیلی چیزها را تنها به نگاه کردن و تحت نظر داشتن حرکات این موجودات دوست داشتنی در مورد خود یاد بگیرند. در نگاه اول، انسانها بسیار پیچیدهتر به نظر میرسند. «گرگ بیرحم» داستانها و افسانههای قدیمی در ذهن ما انسانها نقش بسته است و شهرت منفی گرگها به عنوان یک شکارچی نیز بر این ذهنیت منفی افزوده است.
در عصر مدرن و پر از تکنولوژی حاضر ما از طبیعت بیگانه شده ایم. حتی دیگر تاریکی و سکوت را تجربه نمیکنیم. اما گرگها به من آموخته اند که چرا خانواده باید مهم باشد، چرا باید به کسانی که دوست داریم احساساتمان را نشان دهیم و چرا باید از زندگی لذت ببریم، حتی اگر برای یک لحظه کوتاه باشد. آنها به من یاد داده اند که انسان بودن چه معنایی دارد.
درس اول- از تولد تا مرگ: خانواده مهمتر از هر چیزی است
صحنههای بسیار کمی در طبیعت به اندازه نگاه کردن به خانواده گرگها آرامش بخش و دلگرم کننده است. برخلاف موجودات پرخاشگر با دندانهای آخته که در فیلمها میبینیم، زندگی گرگهای وحشی با هارمونی، شادی و تعاملات مهربانانه تعریف میشود. توله گرگها گنج دوست داشتنی و پرارزش گله هستند که باید از آنها مراقبت شود. تمامی خانواده از تولهها مراقبت میکند، از جمله عموها، عمه ها، خالهها و داییها و حتی برادران و خواهران بزرگ تر. اعضای مسن یا زخمی خانواده نیز نه تنها ترک نشده و به حال خود رها نمیشوند بلکه غذا را همانجایی که هستند دریافت میکنند بدون این که نیازی باشد به شکار بروند. هر یک از اعضای گله جایگاه خود را میشناسد.
گرگها برای خانواده خود جانشان را فدا میکنند. در آوریل ۲۰۱۳، در درهای در یلو استون، گرگی دو ساله را دیدم که در یک جنگ تمام عیار در چمنزار وارد شد تا جان مادر و ۴ خواهر و برادر تازه به دنیا آمده اش محافظت کند. مادرش که گرگ ماده آلفا (گرگ ماده سردسته) یک گله گرگ محلی بود تحت تعقیب ۱۶ گرگ از یک گروه رقیب همسایه قرار گرفته بود و برای نجات جانش در حال فرار بود. گرگ ماده توانست از یک جاده آسفالت در دل یلو استون که مخصوص توریستها بود عبور کند که باعث شد گله گرگهای مهاجم جرأت نکنند جلوتر بیایند، اما اکنون این دسته گرگ مهاجم بین او و تولههای چند روزه اش در درون لانه قرار گرفته بودند. دور کردن دسته گرگها از محل به عهده دختر او بود که میتوانست به راحتی به قیمت جانش تمام شود. اما او به سادگی توانست از دست آنها فرار کرده و دسته گرگها بدون این که به هدفشان برسند، غرغر کنان محل را ترک کردند و دیگر در قلمرو گرگ ماده و فرزندانش دیده نشدند.
یکی دیگر از صحنههای خاص نشان دهنده عشق در میان گرگها در بهار همان سال دیده شد، زمانی که آب شدن یخ و برف باعث بالا آمدن آب رودخانه و ایجاد سیل شده بود. این زمانی است که خانواده گرگها از لانه بیرون آمده و برای شکار ممکن است مجبور به عبور از رودخانه شوند. گرگهای بالغ ابتدا وارد آب شده و به گرگهای جوانتر نحوه شنا کردن را یاد میدادند. آنها از آن طرف رودخانه زوزه میکشیدند و گرگهای جوانتر را تشویق میکردند که آنها را دنبال کنند. یکی از تولهها جرأت زدن به آب را نداشت و در کناره رودخانه بالا و پایین میرفت و زوزه دردناکی میکشید. بارها و بارها پنجه اش را در آب فرو میبرد و باز عقب مینشست و زوزه میکشید. در نهایت خواهرش که خود را به آن طرف رودخانه رفته بود، بار دیگر به آب زد و برگشت، تکهای چوب به دندان گرفت و با بازی کشیدن حواس توله را پرت کرده و سپس به درون آب کشاند و در نهایت او را به آنسوی رودخانه رساند.
گرگهای پیر یا بیمار نیز تحت مراقبت گله قرار میگیرند. گرگهای پیر ارزش فوق العادهای برای گله دارند. یک گله گرگ با تنها داشتن یک گرگ پیر در میان خود ۱۵۰ درصد شانس بیشتری برای بردن نبرد با گروههای رقیب دارد و این موضوع از تجربه گرگهای پیر ناشی میشود. آنها هرگز وارد نبردی نمیشوند که بدانند در آن پیروز نخواهند شد. در یک گله گرگ در یلو استون به نام «سیلور»، یک گرگ جوان و بی تجربه توانست رهبری گروه را بدست آورد، اما همچنان با رهبر شکست خورده پیر گروه با احترام رفتار میکرد، زیرا گرگ پیر استادی ارزشمند در هنر دشوار کشتن بوفالو بود. وقتی که گرگهای پیر میمیرند، گله گرگ به شکل واقعی ناراحت شده و برایش مویه میکنند. سیندرلا، یکی از گرگهای ماده دسته «دروید» پارک ملی یلو استون در طی یک عملیات شکار کشته شد. همسرش به لانهای که توله هایشان را در آن جا بزرگ کرده بودند برگشت و برای سه روز متوالی در آنجا به زوزه کشیدن ادامه داد. ۶ ماه بعد، اسکلت او در جایی پیدا شد که ماههای زیادی را در کنار همسرش در آنجا گذرانده بود. چگونه مردن او مشخص نشد، اما شاید مرگ او در اثر شکستن قلبش رخ داده باشد.
درس دوم- مانند یک گرگ آلفا رهبری کن
در یک روز بسیار سرد گله گرگهای «دروید» را دیدم که از ۷ گرگ تشکیل شده بودند و گرگ نر آلفای گروه مانند یک بازیگر نقش اول و اصلی در یک فیلم سینمایی بود. یک زیست شناس او را با محمد علی کلی یا مایکل جوردن مقایسه میکرد: استعدادی منحصربفرد با تواناییهایی فراتر از سطح معمول. وقتی که او را دیدیدم انگار دنیای گرگها نفسش را حبس کرده بود او ساختار بندی بسیار قوی داشت و حاکمیت طبیعی اش را میتوانستیم در اطرافش حس کنیم. این گرگ رهبر دو ویژگی خارق العاده داشت: او در هیچ نبردی شکست نخورده بود (نمی خورد) و هیچ یک از رقیبانش را نکشته بود (نمی کشت) و وقتی که جایگاهش را تثبیت میکرد به گرگ بازنده اجازه زنده مانده و همراهی با گله را میداد. آن روز یک گرگ غریبه که من نام او را «کازانووا» گذاشته بودم به گله نزدیک شد.
این گرگ جذاب و زیبا دارای خزهای مشکی بسیار براق بو چشمهایی طلایی بود و شاید گرگهای ماده با دیدن او احساس سستی میکردند. یکی از گرگهای ماده با شجاعت دم خود را بالا گرفت، اما پدر او به سرعت وارد شده و نارضایتی خود از این موضوع را با کمی غرغر و گاز گرفتنی مختصر نشان داد. کازانوا تمام جذابیت و دلفریبی خود را به نمایش گذاشت و در حالی که دمش را تکان میداد به دور گله چرخیده و تمایل خود به بازی را اعلام کرد. والدین گرگ ماده دست از تلاش برای تعقیب این گرگ برداشتند. وقتی که رییس گله به او نزدیک شد، گرگ غریبه به روی پشت غلتید و صورت او را لیس زد. این موضوع از هوش اجتماعی بالای این گرگ خبر میداد، زیرا اگر هر حرکت دیگری غیر از این انجام میداد به پایان راه زندگی خود میرسید. اما این موضوع هوش بالای رهبری این دسته گرگ را نیز به نمایش میگذاشت.
اینجا پای منافع کل گله در میان بود: یک گرگ نر جدید میتوانست احتمال بقای آنها از طریق بهبود شرایط ژنتیکی آنها را افزایش دهد. رهبری در گله گرگها به معنای قویترین یا شجاعترین نیست و به پویایی گروه وابسته است. رهبری بیش از هر چیزی در گرگها به هارمونی مربوط میشود: نگه داشتن تمام خانواده در کنار هم. خودکامگی و ظلم در میان گرگ بسیار به ندرت رخ میدهد و تجربیات شخصی به من ثابت کرده که چنین گرگی در اغلب موارد از گله اخراج خواهد شد.
درس سوم- تمام دانش و خرد در قبضه زنان است
چیزی که در میان گرگها در سراسر جهان یکسان است این است که تصمیمات کلیدی – چگونه، کی و کجا باید شکار کرد و لانه ساخت- در نهایت توسط ارشدترین گرگ ماده گرفته میشود. در نهایت تمام چیزهایی که در مورد خانواده اهمیت داشته باشند به آنها باز میگردد. در حالی که تصمیمات مهم توسط رهبران نر و ماده گروه با هم گرفته میشوند در صورتی که شک وجود داشته باشد، گله از تصمیم و نظر گرگ ماده آلفای گروه پیروی خواهد کرد. یکی از گرگهای ماده در یلو استون که او را «آنجلینا جولی» نامیده بودیم یک گرگ افسانهای و متفاوت بود. هر کسی که او را میدید تحت تاثیر قرار میگرفت. هدف اصلی یک گرگ جوان ماده پیدا کردن جفت و بزرگ کردن توله هاست، اما این موضوع در مورد آنجلینا صدق نمیکرد.
در طول اولین زمستان او در فصل جفتگیری بیش از ۵ خواستگار داشت که در میان گرگهای وحشی بسیار نادر است، اما او قویترین و بزرگ جثهترین گرگها را نیز رد کرد. به جای آن وی دو گرگ جوانتر که برادر بودند را انتخاب کرد و با آنها یک خانواده را تشکیل داد. مدت کوتاهی پس از تولد اولین توله هایش، آنجلینا لانه را ترک کرده و در عرض کمتر از ۱۰ دقیقه توانست به تنهایی دو گوزن شکار کند. گرگهای نر تنها نظاره گر این قدرت نمایی بودند. انگار او داشت نحوه شکار کردن را به دو برادری که شوهران او بودند نشان میداد. آنجلینا یکی از بهترین شکارچیانی بود که یلو استون به چشم دیده است. او شکار کردن به تنهایی را دوست داشت و نبرد روبرو را ترجیح میداد.
یک بار خودم شاهد حمله او به یک گوزن شمالی در کنار رودخانه بودم. او به آب زد و سر قربانی خود را با تمام فشار بدنش به زیر آب برد تا اینکه گوزن نگون بخت خفه شد و سپس گرگ جنازه او را رها کرد تا به کنار رودخانه برود. تنها اشتباه مرگبار او زمانی بود که منطقه حفاظت شده پارک را رها کرد که در نهایت مورد هدف قرار گرفته و کشته شد و پس از آن بود که سیل نامهها و ایمیلها از این ضایعه سرازیر شد؛ به خصوص از جانب زنانی که این گرگ ماده را شخصیتی کاریزماتیک و الهام بخش میدانستند.
درس چهارم- چگونه به فرزندان خود آموزش دهیم؟
گرگهای جوان با تماشای حرکات والدین خود یاد میگیرند. اما به نظر میرسد که آنها آزادند هر کاری که دوست دارند انجام دهند و حتی والدین این گرگها نیز گاهی اوقات مرزهایی بین خود و فرزندانشان تعیین میکنند. یک تابستان در حال تماشای یک گروه از گرگها بودم که در حال عبور از دره لامار در یلو استون بودند. یک گرگ جوان به بازیگوشی پرداخته و از دیگر اعضای گله دور افتاده بود. خانواده چند بار صبر کردند تا او نیز به گله برسد، اما در نهایت از این کار خسته شدند. آنها به راه خود ادامه داد و گرگ بازیگوش را جا گذاشتند. او که دریافت گم شده است شروع به زوزه کشیدن و فرا خواندن خانواده اش به بازگشت کرد که در موارد گذشته برای او نتیجه داده بود، اما این بار دیگر نتیجهای نداشت. او تمام روز تنها بود تا اینکه غروب خانواده اش به سراغ او آمده و گرگ جوان که درس تلخی آموخته بود را با خود بردند. هرگز نمیتوان یکی از والدین را علیه دیگری شوراند، زیرا والدین گرگها بسیار متحد بوده و تمامی خانواده در آموزش نظم و دیسیپلین به تولهها نقش دارند.
درس پنجم- لحظه ات را انتخاب کن
قدرت گرگها در توانایی شان در برآورده کردن شرایط و سپس تصمیم گیری برای وارد عمل شدن نهفته است. آنها خوب میدانند که قبل از هر چیزی بهترین کار صبر کردن و بررسی کامل شرایط است. گاهی اوقات نیز وارد شدن به مرحله بعدی بی معنی انگاشته میشود. این منطق بیش از هر زمان دیگری زمانی نمود پیدا کرد که شاهد شکار یک دسته گرگ بودم که یک گوزن شمالی غول پیکر را به سمت یک پرتگاه صخرهای میبردند و او را در لبه پرتگاه گیر انداختند. آنها به طور جدی به یکدیگر خیره میشدند، درست مانند رقیبان قبل از شروع مسابقه بوکس. اگر دست به حمله میزدند با شکارشان دستکم به عمق ۲۰ متری دره میافتادند. بعد از مدت طولانی صبر و در نظر گرفتن شرایط آنها از ادامه شکار منصرف شدند، زیرا امکان موفقیت ارزش ریسکش را نداشت.
درس ششم- هیچوقت دست از بازی و شادی نکش
«یوکون» یک گرگ بالغ دو ساله در پارک ملی بانف در کانادا است که هنوز هم مانند گرگهای جوان رفتار میکند. او با قوطی نوشیدنیهای غیرالکلی که بر سر راه او باشند مانند یک بازیکن فوتبال ضربه میزند و بارها و بارها آنها را به سمت اهدافی از پیش تعیین شده پرتاب میکند. او مانند دیگر گرگ هاست که برای بازی کردن و خوشگذرانی را دوست دارند. گرگهای بالغ اغلب دنبال کردن، طناب کشی و قایم باشک بازی میکنند. آنها برای یکدیگر هدایای کوچک میآورند که معمولاً تکهای غذا یا استخوان است و در برابر دیگر گرگها بالا و پایین میپرند تا آنها را تشویق به تعقیب خود سازند که نوعی بازی متداول در میان گرگ هاست. گرگهای پیر نیز طوری با تولهها بازی میکنند که انگار بار دیگر جوانی خود را بازیافته اند. یکی از بازیهای رایج و پرطرفدار در میان گرگهای یلو استون شکستن یخ رودخانه یا دریاچه است.
به عنوان افراد بالغ، ما چنان دیگری روتینهای زندگی روزمره خود هستیم که اغلب اوقات وقتی برای بازی و سرگرمی نداریم؛ کاری که باید حتماً انجام دهیم. همه ما شرایط و توانایی رفتن به طبیعت وحشی برای دیدن گرگها و یاد گرفتن از آنها را نداریم، اما همه ما در صورتی که انسانهای پذیرایی باشیم میتوانیم هوش و حکمت گرگها را تجربه کنیم. چیزی که من پس از سالها از گرگها آموخته ام بسیار ساده است: خانواده ات را دوست بدار و از کسانی که به تو تکیه و اعتماد کرده اند مراقبت کن. هیچگاه تسلیم نشو و هرگز دست از بازی کردن برندار.