اهدای ۳۳ عضو …
ماشین عروس بوغ های ممتد می زد و نقل و نبات ها در میانه زمین و آسمان به همراه گلهای پرپر شده رز می چرخید. زنها کل می کشیدند و دست بر دست می زدند . هلهله شادی در میان فریادهای لااله الاالله، به قدری فضا را سنگین کرده بود که درمرز شادی و غم، گیج فضا می شدی. کسی را بر سر دستها تشییع می کردند و ماشین گل زده ای منتظر عروس بود. زنی هرچه صدا در حنجره داشت را کل می کشید و نقل می پاشید و دختری در بهتی عجیب یک نظر به ماشین عروس داشت و یک نظر به پیکری که با صدای لا اله الاالله می آوردند. دستهایش دست می زدند به افتخار داماد که برادرش بود و چشمهایش خشک شده از اشکی بود که درانتظار آمدن جنازه ای سوار بر دستها …
…پیکر سجاد حموله جوانی که به تازگی بعلت سانحه تصادف به مرگ مغزی دچار شده بود و حالا عروج کرده بود را بر سر دستها می آوردند. تابوتش با همه تابوت ها فرق داشت. مراسم تشییعش نه عروسی بود نه عزا. پدر به گوشه ای ایستاده بود و با چشمهایی به انجماد نشسته ، تقدیر گوی تسلیت گویان بود. مادر هنوز معنای درگذشت جوان ناکامش را نپذیرفته بود و مدام هلهله می کرد و روی ماشین گل زده عروس که با ربان های آبی و بلند تزئین شده بود نقل می پاشید و دست بر دست می زد و قامت دامادش را با هزار ماشاالله و هزار الله اکبر می سرود. خواهر تنها برادرش را نمی دانست جنازه ببیند درنگاه یخ زده پدر یا داماد در میانه نقل و سکه های مبارکباد مادر.
…سجاد حموله جوانی باقرشهری است که هفته گذشته در اثر سانحه تصادف بهمرگ مغزی مبتلا شد. برخی می گویند راننده فرار کرده است و شاید اگر سجاد زود به بیمارستان می رسید زنده می ماند . برخی دیگر می گویند خود راننده سجاد را به بیمارستان برده …چه فرقی می کند. آنچه واقعیت دارد جنازه اوست که در میان جمعیتی که از کوچه لبریز شده است تشییع می شد.تابوت سجاد شباهتی به تابوت هایی که دیده بودم نداشت ، شاید به این دلیل که جنازه اش هم مانند بقیه نبود. سجاد بی قلب و بی اعضا به خاک می رفت . تمام زندگی اش را در دنیا جا می گذاشت و می رفت. قلبش می تپید جایی… غلامرضا حموله ، مسئول فرهنگسرای خانه آفتاب شهرداری باقرشهر ، پسر را ابراهیم وار اسماعیلی کرده بود و به زندگی کسانی بخشیده بود که در انتظار مرگ حتمی بودند. ۳۳ عضو بدن این جوان اهدا شده بود و سه بیمار در روز پیوند اعضایش از مرگ حتمی نجات یافته بودند. این یک رسم زیباست که آنها را که با سخاوت اعضایش به دیگران به خاک می سپارند در تابوت هایی سربسته می گذارند که مبادا خاک نشیند بر حس زیبای این جود و این سجود . جمعه ای که گذشت طلوع آفتاب زندگی سجاد بود در بیمارستان هفت تیر ری که پدر اعضای جوانش را هدیه می کرد و و مادر فقط مبهوت فضای گنگ دنیا بود و مرتب می گفت یا حسین …یا حضرت علی اکبر… یا جوان کربلا …
پدر و مادر سجاد عزیز… او زنده است و باقی با جودی که شما کردید و سخاوت و بخشش را به اوج رساندید. یادش گرامی