تشرف به عتبات عالیات آرزوی معلولان کهریزک

به گزارش راگانیوز، با خود می‌پندارم که چگونه از او بگویم تا ذره ذره احساسم را در سطرها توصیف کنم و مانند هزاران انسان دیگر که نگران هم‌وطنانشان هستند و هر روز دست به قلم می‌برند و می‌نگارند، من نیز از نگرانی‌ها و سختی‌هایی که روزگار برایش رقم زده می‌نویسم تا به سهم خود کاری هر چند اندک برای او انجام داده باشم.

هر زمان که خسته‌دل و پر از زنگارهای زمانه می‌شوم به دیدار آنان در آسایشگاه خیریه کهریزک می‌روم تا بلکه به این وسیله، بتوانم خود را به آرامش برسانم و داشته‌هایم را یادآوری کنم.

بر صورت درد کشیده‌اش و دست‌های گرمش بوسه می‌زنم، او اقیانوسی است از صبر که عمقی بی‌انتها دارد. با او به گفت‌وگو می‌نشینم.

عزیزه سرداده متولد سال 1345، متولد شهرستان شال از توابع استان قزوین است؛ حدود 9 سال است که در خانه‌ای که نامش را خانه مهربانی گذاشته‌ایم (آسایشگاه خیریه کهریزک) زندگی می‌کند.

صحبتش را این‌گونه آغاز می‌کند: من به همراه مادر، خواهر و برادرم در شهرستان شال زندگی می‌کردیم، در آن سال‌ها به عنوان فرزند ارشد خانواده مسئولیت‌های بسیاری را به دوش می‌کشیدم تا بتوانم حق فرزندی را هر چند اندک در حق والدینم ادا کنم و امور زندگی خود و خانواده‌ام را تامین کنم، مشکلات معیشتی باعث شده بود تا نان‌پزی و خیاطی را از زن عمویم بخوبی یاد بگیرم و بتوانم در امرار معاش خانواده‌ام تا حدی موثر باشم.

وی آهی کشید و ادامه داد: رویاهای کودکی‌ام جایی میان آن روزها و بوی نان‌پزی ایوانچه خانه جا ماند، با این همه در این خانه مهربانی آرامم، هیچگاه به این اندازه سایه خداوند را نزدیک خود احساس نمی‌کردم.

سرداده گفت: در سن 16 سالگی در اثر یک حادثه به درون چاه آب حیاط خانه‌امان افتادم؛ هیچگاه دوست ندارم از آن روزها یاد کنم چراکه غصه‌ها روی دلم آوار می‌شود. این سقوط هولناک باعث شد دچار عارضه نخاعی شوم و قدرت استفاده از پاهایم را از دست بدهم.

وی افزود: هنگامی که دچار عارضه نخاعی شدم؛ برادرم تنها 12 سال داشت، او بعد از من تمام مسئولیت‌های زندگیمان را به دوش می‌کشید! روزها یکی پس از دیگری می‌رفت و می‌آمد و من با ویلچرم تمام امیدها و آرزوهایم را دست نایافتنی می‌دیدم.

سرداده بیان داشت: بعد از فوت والدینم تنها امیدم بعد از خدا برادرم، پرویز بود، انگار دعای من در سن 24 سالگی گرفت و برادرم شغلی مناسب در تهران پیدا کرد. خواهرم چند سال قبل از فوت مادرم ازدواج کرد و من به همراه برادرم چمدان خود را بستیم و راهی شهر تهران شدیم و هنگامی که وارد پایتخت شدیم از برادرم خواهش کردم من را به آسایشگاه خیریه کهریزک بیاورد، اما او هر بار که این موضوع را می‌شنید امتناع می‌کرد.

وی ادامه داد: من ماندم و خواهرم که بوی مادر می‌داد، او نیز به دلیل فوت فرزندش و ناراحتی روحی توانایی مراقبت از من را نداشت، تنها امیدم به خدا بود.

خانه مهربانی مرا در رسیدن به توانایی‌هایم یاری کرد

سرداده یادآور شد: این‌گونه شد که چرخ و فلک زمانه مرا راهی آسایشگاه خیریه کهریزک کرد، در ابتدای ورود در این مجموعه چون غم از دست رفتن برادرم را داشتم بسیار غمگین و ناامید بودم. این امر موجب می‌شد تا ساکنان این خانه مهربانی را آزار دهم اما آنان همچون فرشتگان سنگ صبور مرا مداوا می‌کردند و مرهمی بر دل غمگین من بودند.

وی گفت: من در این مجموعه با مشاهده هم‌نوعانم بسیار آرام گرفتم و خود را در دنیای جدیدم پیدا کردم. دیدن مددجویانی که توانسته‌اند به مدال‌های رنگارنگ قهرمانی و نیز مهارت‌هایی مانند کارهای هنری، خیاطی و غیره کسب کنند، باعث شد تا من هم دوباره خیاطی کردن را در کارگاه توانبخشی آسایشگاه شروع کنم و بتوانم به سهم خود کاری هرچند کوچک انجام دهم.

سرداده عنوان کرد: اما بیشتر از هر چیز در این مکان آرزو و رویای قرآن خواندن را در سر داشتم، رویایی که با خواندن آن بتوانم در حق تمامی پرسنل، کارکنان، نیکوکاران و تمامی دوستانم در این مجموعه دعا کنم و هم‌اکنون پس از گذشت چند سال زندگی در این خانه مهربانی، توانستم توسط دوستانم این مهارت را کسب کنم و هم اکنون خداوند را شکرگزارم.

وی ادامه داد: هرگاه که دلم می‌گیرد به آرامگاه دکتر حکیم‌زاده لاهیجی پدر و موسس آسایشگاه خیریه کهریزک می‌روم و با خواندن دعا و فاتحه‌ای بر سر مزار این بزرگوار خود را آرام می‌کنم.

من و دوستانم هر ماه به شوق دیدار نیکوکاران و برخی از اقوام تمام مشکل‌ها و سختی‌ها را پشت سر می‌گذاریم و بی‌صبرانه روزشماری می‌کنیم. شاید انتظار این دیدار، ماه‌ها به درازا بکشد اما همیشه چشم به راه هستیم.

عزیزه سرداده از آرزوهایش گفت: دوست دارم خداوند سعادت مشرف شدن به خانه خدا و کربلای معلا را نصیبم کند شب‌های زیادی را به این امید به خواب می‌روم تا بلکه به این رویا دست یابم.

من نیز به مهربانی او غبطه می‌خورم احساسی که این روزها به دست فراموشی سپرده شده است.

به سراغ معلول دیگری می‌روم که از ویلچرش نردبانی برای موفقیت ساخته است.

در کلامش امید موج می‌زد امیدی که چرخ زندگی او را به گردش وا می‌داشت و نردبانی بود برای رسیدن به آرمان‌ها و اهدافش، امیدواری از سه بخش شناخت، عاطفه و حرکت نشات می‌گیرد که انصافا مددکاران و مسئولان کهریزک خوب توانسته بودند او را در رسیدن به این هدف یاری دهند.

فوزیه کریمی متولد 1354 است او در شهرستان نور به دنیا آمد و در سال 1369 سرنوشت او را به آسایشگاه خیریه کهریزک پیوند زد.

صحبتم را با او این‌گونه آغاز می‌کنم …

چگونه با آسایشگاه کهریزک آشنا شدید؟

یک سالم بود که پدر و مادرم از هم جدا شدند و مرا که مبتلا به بیماری میوپاتی (نوعی ضعف عضلات) بودم به پدر بزرگ و مادر بزرگم سپردند، زندگی خوبی داشتم تا اینکه در نه سالگی پدر بزرگم را از دست دادم، بعد از مدتی مادربزرگم نیز از دنیا رفت.

در آن زمان پدرم نزدم آمد و از من خواست تا با او زندگی کنم که به دلایلی قبول نکردم. مدتی را به منزل عمویم رفتم در آن زمان بیماری‌ام پیشرفت کرده و کم کم دچار معلولیت شدم. در اینجا جا دارد از عمو و عمه‌ام به خاطر حمایت‌های بی‌دریغشان تشکر کنم.

24 سال زندگی در آسایشگاه خیریه کهریزک چطور بود؟

زمانی که وارد آسایشگاه کهریزک شدم تنها 17 سال داشتم، روزهای سختی بود؛ دوری از خانواده برایم مشکل بود، تا قبل از آن تصورم از آسایشگاه یک بیمارستان بود. به خواست خود به اینجا آمده و زندگی جدیدی را شروع کردم و توانستم به کمک مددکاران و مسئولان مهربان کهریزک خود را پیدا کنم.

تا قبل از اینکه وارد آسایشگاه شوم تا سوم دبستان درس خوانده بودم که به کمک مددکاران آسایشگاه ادامه تحصیل دادم.

رسیدن به قله‌های ترقی با کمک مسئولان آسایشگاه

آموزش ورزش بوچیا به صورت حرفه‌ای، راسته‌دوزی، رمان‌دوزی و شماره‌دوزی از حرفه‌هایی بودند که آن‌ها را به صورت تخصصی در آسایشگاه فرا گرفتم و در حال حاضر مربی تیکه‌دوزی هستم و در ورزش بوچیا به مقام قهرمانی کشوری دست یافتم.

شدیدا به آسایشگاه، دوستانم و مسئولان اینجا وابسته‌ام و زندگی در آسایشگاه را با میلیاردها پول عوض نمی‌کنم چراکه یکبار از خانواده‌ام جدا شده‌ام و دیگر نمی‌خواهم این اتفاق بیفتد. آرزو دارم همه معلولان آنقدر در امکانات غرق شوند که هرگز مجبور نشوند از خانواده‌شان دور شوند و بتوانند همانند یک انسان سالم زندگی کنند.

من هرگز دوست ندارم از اینجا بروم، گاهی آرزو می‌کنم خانه‌ای داشتم که گاه‌گاهی برای تنوع به آنجا می‌رفتم اما هرگز دوست ندارم اینجا را ترک کنم چراکه شدیدا وابسته دوستان، مددکاران و محیط آسایشگاه هستم و اگر چند روز از این مکان دور شوم احساس دلتنگی می‌کنم.

با امید و توکل به خدا می‌توان به همه آرزوها دست یافت

پیام من به همه جوان‌ها این است که با توکل به خدا و ایمان به او می‌توانند به همه آرزوهایشان دست یابند بنابراین تکیه‌گاه خود را خدا قرار دهند و هرگز امیدشان را از دست ندهند. آرزو دارم شرایطی مهیا شود تا بتوانم به عتبات عالیات مشرف شوم.

سخن آخر

شناسایی استعداد معلولان و به فعلیت رساندن توانایی‌های این قشر از بزرگ‌ترین خدمات به اجتماع محسوب می‌شود که در این زمینه مسئولان آسایشگاه خیریه کهریزک توانسته‌اند با خروج معلولان از انزوا، رکود و ایجاد روحیه تلاش، تحرک و امید گا‌م‌های موثری را در این راستا بردارند.

بیایید همراه فرزندانمان سری به این مکان بزنیم چراکه در اینجا افرادی هستند که با حمایت‌های شما و مسئولان کهریزک توانسته‌اند به جایگاه مهمی دست یابند آن‌ها می‌توانند الگوی مناسبی برای رسیدن فرزندان شما به موفقیت باشند.

 

آرزویبهتشرفشهرریعالیاتعتباتمعلولانکهریزک
نظرات (0)
Add Comment