٤٥ سال است که در منطقه دولتآباد و ری، تعزیهخوان است و نقش شمرش چنان معروف شده که دیگر او را نه به نام شناسنامهایاش یعنی «رمضان فرحور»، بلکه به نام «خسرو شمر» میشناسند. خودش میگوید هر سال فقط یک روز شمر میخواند و آن هم اختصاصا در روز عاشورا، اما نام او در این نقش به حدی با احساسات مردم گره خورده که حالا همه او را «خسرو شمر» صدا میزنند. برای یافتنش باید از تهران به سمت جنوب شهر حرکت کرد. جایی که جاده قدیم شاه عبدالعظیم، تهران را به ری وصل میکند. بعد از فلکه اول دولتآباد، راسته خیابان دهخدا، این شبها غوغاست. در دل این محله، حسینیه دو شهید، یکی از قدیمیترین نقطههای تهران و شاید هم ایران باشد که قلب تپنده تعزیه در آن میزند. فرحور این حسینیه را در حدود سال ١٣٦٩ در این محل بنا کرد تا سنت ٧٠ساله تعزیهخوانی در دولتآباد، به نفس او زنده بماند. بااینهمه بنیانگذار تعزیه در این بخش از تهران هم چندان بیارتباط به فرحور نیست؛ زنی به نام «حسنیه صادقی» یا همان «خاله حسنی» که کمی بعد، داستانش را خود فرحور روایت میکند.
همهچیز درباره معین البکایی
شمرخوانی فقط یکی از هنرنماییهای فرحور در ایام محرم است. او علاوه بر این نقش، اشقیاخوانی، اولیاخوانی و دیگر نقشهای تعزیه ایرانی را هم به همان اندازه استادانه اجرا میکند: «شمر منصبی است که سالها داشتهام و خیلیها آن را دوست دارند. به خاطر دارم زمانی یک ایرانی از آلمان آمده بود و میخواست بازی شمر را با خودش ببرد، آن زمان از میان شمرهایی که تعزیه ایران داشت، شمر من را پسندید و فیلمش را تهیه کرد و برد». او آخر هر جمله از این دست را به چنین عبارتی ختم میکند: «ارباب کمک کرده». در مجلسهای مختلف تعزیهخوانی؛ فرحور نقشهای مختلفی ایفا میکند: «در حجة الوداع، نقشم امام بوده، در شهادت مسلم، نقش توئه را دارم، در شب شهادت عباس، نقش امام با من است، در تعزیه شهادت حضرت علیاکبر، نقش لیلا را بازی میکنم. من لیلایی را بازی میکنم که نقش علیاکبر را پرورش میدهد؛ یعنی برای هر علیاکبری، من یک لیلای منحصربهفرد را در تعزیه اجرا میکنم، شب عاشورا، نقش امام را دارم و ظهر عاشورا، شمر میشوم».
به این نقشها بیفزایید که در شب شام غریبان هم فرنگیها را بازی میکند و هم حضرت زینب(س) را که در خرابههای شام راه میرود و بر سر بریده برادرش اشک میریزد. او تعزیه را اینطور شروع کرده؛ قدمبهقدم از گوشهخوانی به نسخهخوانی و کنارخوانی و حالا شاهنسخهخوانی؛ یعنی بازی در نقشهای اصلی تعزیه: «مثلا اگر مجلس، مجلس حضرت عباس باشد، عباس میشود شاه نسخهخوان و به همین ترتیب». قدم بعدی هر تعزیهخوان در راه موفقیت، رسیدن به آن درجه از خبرگی است که پیشکسوتی میخوانندش: «به خاطر دارم در اجلاس سران که قرار بود تعزیه به ثبت ملی برسد، حاج مرتضی و حاجیآقای لنکرانی، اشقیا بودند و من شمرخوانی داشتم، آنها در آنجا عنوان پیشکسوتی گرفتند و من لقب «معین البکاء» را دریافت کردم».
«معین البکاء» یکی از شخصیتهای کلیدی تعزیه است؛ او نهفقط تمام نقشها و مجلسها را میشناسد و میتواند در آنها ایفای نقش کند، بلکه کار تربیت تعزیهخوان، انتخاب افراد برای ایفای نقشهای مختلف، طراحی صحنه، انتخاب اشعار، تهیه نمایشنامه و از همه مهمتر نحوه اجرای آن را برعهده دارد. حالا در تمام ایران، فقط فرحور است که به این لقب شناخته میشود: «به لطف سیدالشهدا این اتفاقها افتاده و خوشحالم که میتوانم در این مجلسها، اشکی از مردم بگیرم».
«اشکگرفتن» اصطلاحی پرکاربرد در تعزیه است. سادهترین آن، شاید یادآور تعریف ارسطو از هنر تئاتر است، هنری که میتواند، با درگیرکردن مخاطب، احساسات او را جلا دهد و او را متأثر کند: «برای اینکه از مردم اشکی بگیرم، میروم به دستگاه ماهور، بعد بیات ترک. سوزناکترین قسمتش همین بیات ترک است؛ اما اگر بخواهیم مجلس برای شبهای بعد آماده شود، اول همایون میخوانم، بعد اصفهان و بعد شور. شور نقطه تحریک و گریه مردم است. اینکه با این سنوسال، هنوز هم طفلان مسلم میخوانم، همهاش به لطف ارباب است».
او هم مانند تمام یارانش و تمام علاقهمندان به هنر تعزیه، وقتی که از کلمه ارباب استفاده میکند، تنها به یک چیز اشاره دارد: «امام حسین (ع)». این واژه چنان با خون او و تعزیهخوانان گره خورده که از کودکی تا زمانی که جان در بدن داشته باشند، خود را در این دستگاه میشناسند و میپرورند.
تعزیه به مثابه یک هنر
در روزگاری که از یکسو، استادان و پیشکسوتان هنر تعزیه کمتعداد شدهاند و از سوی دیگر رسانههای جدیدتری چون تلویزیون و سینما قصد دارند جای اجرای زنده تعزیه را پر کنند، از «فرحور» میپرسم که موقعیت خودش را به عنوان یک تعزیهخوان و زندهنگهدارنده این سنت چطور ارزیابی میکند؟ اشک در چشمش طوقی میاندازد و میگوید: «لطف سیدالشهدا شامل حالم بوده. میخواستم امشب در صحنه این را به مردم بگویم که مردم بحمدلله عمر من از ٧٠ گذشته و این حرّی که میخوانم مربوط به یک تعزیهخوان ٥٠ساله است و نه من! اینها عنایتی است که به ما شده، شکر میکنم که وجودم مثمر ثمر بوده و حضورم نقش داشته در تبلیغ و زندهنگهداشتن این دستگاه. این سنت برای ما پر است از شکوه و جلال. پر است از هویت و فرهنگ». منظورش دقیقا ترکیبی است که از مجموعه هنرها میتوان در تعزیه سراغ گرفت: «داستان تعزیه، داستانی است که از عرب به عجم رسیده؛ درست مثل اسلام. ما آن را پذیرفتهایم و همه هستیمان را پایش گذاشتهایم. همه هنر ما حالا همینجاست، همه شور ما همینجاست در تعزیه».
شروع میکند به نامبردن؛ یکی و دو تا هم نیستند: «تعزیه را ٩ هنر زنده نگه داشتهاند. اولینش «شعرخوانی» است. بعد نوبت «آهنگ» میشود و بعد «صوت»ِ تعزیهخوان. هنر بعدی که بسیار مهم است، «بازیگری» است. اما اگر مشتاقان تعزیه نتوانند از طریق بازی و صدای تعزیهخوان، تعزیه را درک کنند، تعزیهخوان باید مجهز به یک هنر دیگر هم باشد: «پانتومیم». اینجاست که حرکت دست من، خودش شبیه یک شعر عمل میکند». به این فهرست، «سخنوری»، «نقالی»، «مداحی» و «طنز» را هم اضافه میکند و میگوید: «یک تعزیهخوان که میخواهد در نقش اولیا حضور داشته باشد، باید سخن را کامل و پُر ادا کند. نقالی هم به همین اندازه مهم است؛ چراکه شما در تعزیه دارید قصهای را روایت میکنید و باید مردم سر ذوق بیایند و پیگیر قصه شوند»، اما به نظر میرسد فرحور میل چندانی به حضور طنز در میان هنرهایی که تعزیه را شکل میدهند ندارد: «طنز جزء اصولی از تعزیه است که میل چندانی به آن ندارم، حتی آقا هم در این زمینه صحبت کرده و من نیز با آن مخالفم. اما بهطورکلی جمع این هفت هنر اصیل ایرانی در خدمت مذهب قرار گرفتهاند تا تعزیه زنده بماند و این دستگاه را زنده نگه دارد».
راه میرود، ابتدا با ضرب، قدمهایش سنگین است و با اقتدار: «هنر بازیگری تعزیهخوان باید اینجا خودش را نشان دهد؛ راهرفتن عبید فرق میکند با شمر، حر باید با راهرفتنش زمین را بلرزاند، بازیگر نقش امام لازم نیست چکمههایش را محکم بکوبد روی زمین، امام در تعزیه شأن خاصی دارد. من همه اینها را درس میدهم، شاگردانی دارم که از کوچکی پیش من بودند و یکیک این مسائل را میدانند. این تبحرهای کار تعزیه فقط با تعلیم نسلهای بعد منتقل میشود».
داستان خالهحسنی
نقطه اصلی این گفتوگو بر سر داستان «خالهحسنی» است؛ قصهای واقعی که شاید «خسرو شمر» تنها راوی صادق آن باشد: «کل ماجرای خاله حسنی این است؛ خانمی بود که شوهر کرده بود، اما اولادی نداشت. سنش هم از سن پدر من بزرگتر بود. این خالهحسنی، پدرم را وادار میکند که مداحی یاد بگیرد؛ چون آن موقع دولتآباد و ری مداح نداشت. این شد که پدرم شروع میکند به آموختن مداحی تا جایی که امروز در ٩٤ سالگی یکی از پیشکسوتان مداحی کشور به حساب میآید. من هم از شش سالگی تحت تعلیم ایشان قرار گرفتم».
داستان به اینجا که میرسد او خاطرههایش را از سالهای کودکی پیش میکشد: «به خاطر دارم که صبح عاشورا از قلعه دولتآباد کاروان عاشوراییان را راه میانداخت به سمت «قبرستونی». چندتایی شتر میآورد و هیأت سوار بر شتر راه میافتادند به سمت این قبرستان قدیمی دولتآباد. نزدیک ظهر میرسیدند آنجا و عزاداری برگزار میشد و بعد وقت ناهار میرسید. برای ناهار رشتهپلو با شکر به مردم عزادار میدادند. رشته این غذا را زنان محل از آرد درست میکردند». از او میپرسم آیا سنتی بوده که در این نقطه از کشور «رشتهپلو با شکر» به عنوان غذای ظهر عاشورا تهیه شود؟ و او لبخندی میزند که پشتش کلی حرف است: «به این خاطر که رشتهپلو، آن زمان غذای کمخرجی بوده. رشته را با آرد گندم درست میکردهاند و با برنج قاطی میکردهاند تا غذا ارزانتر شود والا اصلیترین غذایی که ظهر عاشورا داریم، همان قیمهلپه و آبگوشت است».
این زن با عشق و علاقه خاصی که به اهل بیت داشت، مجلس عزاداری حضرت سیدالشهداء را در سال ١٣١٦ شمسی در خانهاش در قلعه دولتآباد که ساکنانش شاید از صد خانوار هم تجاوز نمیکردند، برپا کرد. پیش از این، دولتآبادیها برای عزاداری به میدان کوچک شهرری که درحالحاضر شکل قدیم خود را به کلی از دست داده، میرفتند. در آن زمان هنوز قلعه دولتآباد سرپا بود و مردم درون قلعه زندگی میکردند. خاله در سالهای بعد دسته عزاداری هم راه انداخت؛ بهطوریکه اهالی در کوچههای تنگ قلعه حرکت و عزاداری میکردند. خاله برای شبیهسازی وقایع عاشورا کمکم چند شتر هم وارد دسته کرد و بهاینترتیب تعزیه را در دولتآباد بنیان گذاشت.
خسرو شمر هم از همان کودکی پیش خاله به آموختن تعزیه پرداخت و در پنج سالگی اولین نقش تعزیهای خود را که طفل زیر بته بود اجرا کرد و مراتب را یکبهیک پیمود تا جایی که توانست روزی هم برای تعزیهخوانی زنان قدمی بردارد: «در زمینه تعزیهخوانی زنان من کار کردهام، فیلمش هم هست. ٤٠ تا دختر ٩ تا ١٢ساله را حدود ١٥ سال پیش برای این کار انتخاب کردم و تعلیمشان دادم. یادم هست که چهار مجلس را تعزیهخوانی میکردند؛ مجلس حضور قاسم(ع)، مجلس حضرتعباس(ع)، مجلس حضرتعلیاکبر(ع) و بازار شام. این چهار مجلس را به آنها تعلیم دادم و الحق که فوقالعاده بودند. این ٤٠ دختر اهل همین آبادی بودند. دختر خودم زهرا هم بود که نقش شمر را بازی میکرد، اما واقعا نمیشود زنان را تعزیهخوان کرد. سخت است».
سخت در نظر فرحور، اصلا به معنای غیرممکن نیست، شاید منظور او تلاقی دو عنصر «امکان» و «زمان» است؛ چراکه به گفته خودش در همان دوره، شاگردان خوبی تربیت کرده: «یک دخترخانمی بود به اسم الهام، خودم تعلیمش دادم که نقش اشقیا بگیرد و الحق عالی بود. خاطرم هست که در بازار شام، واقعا یزید میخواند و مردم اشک میریختند. فاطمه نامی هم بود که وقتی زینب میخواند، خودم مینشستم و زارزار گریه میکردم. این نقشها را خودم یادشان داده بودم، اما تعجب میکردم از استعدادشان، اهل همین دستگاه بودند، زیر پرچم امام حسین(ع) زندگی کردند و حالا هرکدامشان زندگی و بچه دارند و سرشان به آن گرم است».
از آن دوره، خاطرهها یکی، دوتا نیستند؛ نقش دخترانی که آن روز کمر همت بستهاند تا تعزیهخوانی را تحت تعلیم فرحور بیاموزند در ذهن این استاد تعزیه پررنگ است: ««آن زمان، ظهر عاشورا، حدود دوی ظهر، مراسم خودم تمام میشد و ساعت چهار تا شش عصر، مجلس دخترها در حسینیهام برگزار میشد. تنها مرد این تعزیه خودم بودم، چند نفر از پسرها هم پشت پرده تعزیه، طبل و سنج میزدند. به خاطر دارم یکی از تعزیهها را هم آقای جابر عناصری از نزدیک حاضر بود و دید»، اما در این میان مشکلاتی هم وجود دارد، مشکلاتی که شاید برطرفکردنش زمینه را برای حضور دوباره زنان در این دستگاه فراهم کند، البته وقتی دیگر: «تابهحال چند نفر از پیشکسوتها و استادان تعزیه سعی کردهاند مجلس تعزیهخوانی زنان راه بیندازند، اما نشده. سخت است. دختری آمده، رژ لب مالیده، آخر چطور ممکن است چنین کسی بتواند اینجا تعزیه کار کند. تعزیه زنان نیاز به گروهی منسجم دارد از زنانی که واقعا اهل همین دستگاه باشند».
پایان این سفر، چون ابتدایش، بهتانگیز است؛ بعد از اذان مغرب، حسینیه دو شهید -که به یاد شهدای دفاع مقدس و خصوصا دو شهیدی که از این تعزیه در جبههها شهید شدهاند – ناگهان قیامت میشود. همهچیز آماده است تا باز صدای گرفته خسرو شمر، جمعیت را بشکافد و به قول خودش «اشکی از آنها بگیرد».
منبع: شرق