زندگینامه شهید محمد خوش نشین

نام: محمد                 نام خانوادگی : خوش نشین          نام پدر : علی

 
تاریخ طلوع : 1335    تاریخ عروج : 9/12/1366           محل شهادت : پالایشگاه باقرشهر
 
نام عملیات: ——          نوع عضویت : بسیجی          محل دفن : بهشت زهرا ( سلام الله عليها )
                                                                        قطعه 40  ردیف 39  شماره 18
 
زندگینامه:
 
شهید محمد خوش نشین سال 1335 در خانواده ای مومن متدین در روستای شهرداد چشم به جهان گشود و  در 18 سالگی به شمال کسور رفتند و از آنجا به تهران نقل مکان کردند و در  محله بهشتی شهرری ساکن شدند و بعد از آن به کرمان رفتند و سه سال در آنجا ساکن بودند و مجدداً به تهران بازگشتند و در باقرشهر ساکن شدند .
ایشان تحصیلات خود را با شرکت در کلاسهای نهضت سوادر آموزی شروع کرد و تا سال چهارم آن را ادامه داد . او از جمله کسانی بود که در کودکی به پا بوس ارباب بی کفنش حضرت ابا عبدا… الحسین (ع) رفته بود و از همان ابتدا خود را فدایی امام حسین(ع) و راه حسین (ع) می دانست .
وی در پالایشگاه استخدام شد و یکی از پرسنل خوب و سختکوش و با وجدان پالایشگاه بود . این شهید قبل از انقلاب در اعتصابات کارگری بر علیه رژیم شاهنشاهی نیز شرکت می کرد . پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و با شروع جنگ تحمیلی در جبهه کار و تلاش به نظام خدمت می کرد . ایشان در بمباران هوایی که توسط دشمن بعثی به پالایشگاه تهران انجام شد در تاریخ 20/07/1366 به درجه رفیع شهادت نائل گردید. پیکر پاک ایشان را در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) در جوار شهدای گلگون کفن هشت سال دفاع مقدس به خاک سپردند .
روحش شاد و راهش پر رهروباد.
 
پیام شهید :
 
همواره خدمتگزار اسلام و انقلاب باشید که ما هر چه داریم از این اسلام عزیز است و حجابتان را رعایت کنید و پشتیبان امام باشید و جبهه ها را خالی نگذارید .
خاطره شهید:
 
مادر شهید می گوید: در سن هفت سالگی شهید محمد را به کربلا بردیم ، وی در بین راه مریض شد و در کربلا در صحن امام حسین (ع) سه روز بیهوش بود ،  من دیگر از او قطع امید کرده بودم . وقتی او را به صحن حضرت ابوالفضل العباس (ع) بردم یک آقا او را معاینه نمود و گفت که محمد مرده است . بعد از مدتی یک شخصی وارد صحن گردید و به من گفت ؛ او را غلام حلقه به گوش آقا کن و رفت .
مادر شهید در ادامه گفت : گوش محمد را در حالت بیهوشی سوراخ نمودم و حلقه ای در داخل گوش او کردم ، تقریبا بعد از 8 ساعت او به هوش آمد و به من گفت : چرا دور من جمع شده اید ، و من در جواب او گفتم : چیزی نشده است . پسر شهیدم گفت : برایم پیراهن سفید بخرید ، بعد از مدتی شهید برای مادرش تعریف کرده بود که یک آقای سبز پوش آمد و به من گفت بلند شو تو خوب شده ای . 
امور ایثارگران شهرداری باقرشهر
شهرری
نظرات (0)
Add Comment