یک گروه کوهنوردی برای صعود به بالاترین قله دنا هفته گذشته راهی این قله میشود اما از این گروه شش نفره، یک نفرشان که سرپرست گروه نیز بود، هرگز بازنگشت.
مهرداد امیری، کوهنورد خوزستانی با اعلام خبر فوت عباس نوری سرپرست این گروه کوهنوردی، اظهارکرد: در قالب یک تیم شش نفره که مجوز صعود به بالاترین قله دنا را هم داشتیم، روز پنجشنبه (13 شهریورماه) صعودمان را به این قله آغاز کردیم.
وی ادامهداد: پنجشنبه شب پس از آغاز حرکت به جانپناه که یک اتاقک فلزی برای کوهنوردان است، رسیدیم و شب در آنجا خوابیدیم. سرپرست و جلودار گروهمان هم آقای نوری، پیشکسوت کوهنوردی بود.
این کوهنورد گفت: ما ساعت 13 ظهر روز بعد به قله رسیدیم و زیر قله به دو گروه تقسیم شدیم و چهار نفرمان به سمت قله رفتیم ولی آقای نوری باتوجه به اینکه یکی از اعضای تیم که اهوازی هم بود و به دلیل خالی شدن بدنش، حالش بد شد، همراه با او زیر قله ماند و به من گفت تو مسئولیت داری که سه نفر دیگر را به قله ببری و من هم این جا میمانم و از فردی که حالش خوب نیست، مراقبت میکنم تا شما برگردید.
وی خاطرنشانکرد: من به او اصرار کردم که من میمانم که او گفت خیر؛ تو با دیگر اعضا برو و من منتظر میمانم تا شما برگردید. درنهایت ما به قله رفتیم و زمانی که برگشتیم او با دست به من اشاره داد که من زودتر حرکت میکنم، تو نیز سایر اعضا را با خود بیاور.
امیری گفت: آقای نوری در همان زمان برگشت که از پشت سنگی دور میزند، گویا در حین دور زدن، ناپدید میشود. با توجه به اینکه من عقبدار گروه بودم، ساعت 20 شب به عنوان آخرین نفر به جانپناه رسیدم و از سایر اعضا پرسیدم که آقای نوری کجاست که آنها به من گفتند مگر با تو نبوده است؛ من گفتم او جلودار بود، چهطور میتواند با من باشد و گویا زمانی که سنگ را دور میزده از پشت آن به درون یخچال میافتد.
وی افزود: من همان موقع که مطمئن شدم که آقای نوری ناپدید شده است، با هلال احمر و امداد نجات تماس گرفتم و با توجه به اینکه میدانستم زمان میبرد تا این گروهها به ما برسند، با شماره تلفنی که از یکی از روستاییان آنجا داشتم، تماس گرفتم و التماسش کردم که یکی از آنها به کمک من بیاید تا هلال احمر برسد. آقای حجاریان که یکی از کوهنوردان بومی آنجا بود، به همراه دخترش ساعت 3:30 دقیقه شب به بالای کوه و به کمک من آمدند.
این کوهنورد خوزستانی ادعا کرد: زمانی که با هلال احمر و امداد نجات تماس گرفتم در ابتدا به من گفتند که چرا یک پیرمرد یعنی آقای نوری را به کوه بردی و بعد هم گفتند که ما شبانه به آنجا نیرو نمیفرستیم و جان نیروهایمان را به آن منطقه حفاظت شده که خرس دارد به خطر نمیاندازیم. من با آقای حمید مستعدیان که رییس تیم امداد و نجات تهران و آقای تاجدره که مسوول هلالاحمر اصفهان بود نیز تماس گرفتم و التماسشان کردم و گفتم آقای نوری همکار شماست و جان انسانهای زیادی را نجات داده است، حداقل به دادش برسید؛ آنها گفتند ما نمیتوانیم شب به آنجا بیاییم. من خواهش کردم با توجه به اینکه نمیتوانید شب بیایید، حداقل پنج صبح اینجا باشید.
وی گفت: من خودم از ساعت 20 که آقای نوری ناپدید شد تا ساعت 14 روز بعد که امداد نجات رسید، کوهنوردی کردم تا آقای نوری را پیدا کنم. زمانی که گروه امداد و نجات رسید به آنها گفتم که من تمام این منطقه را گشتم ولی با توجه به اینکه طنابم آنقدر نبود که وارد یخچال شوم، شما یخچال را بگردید. زمانی که آنها وارد یخچال شدند، ساعت 15:30 جسد آقای نوری را که یخ زده بود، پیدا کردند و طبق گفتههای اولیه پزشکی قانونی، جسد میتوانست تا هشت ساعت در یخچال دوام آورد.
امیری افزود: نوری کوهنورد حرفهای بود و میتوانست خودش را جمع و جور کند. او خیلی باهوش بود و ضریب هوشیاش آنقدر بالا بود که برای دوام آوردن در چنین شرایطی یک تکه نان همراه خود داشته باشد و من بعد از پیدا شدن جسدش، آن تکه نان را از جیب او خارج کردم. آقای نوری تا به حال در کوه گم نشده بود. او فقط 102 صعود به قله دماوند داشت و تنها کسی بود که از 16 جبهه به این قلعه صعود کرده بود. او به دفعات بسیار به تمام قلههای کشور در زمستان و تابستان صعود کرده بود. دو بار هم به قله آرارات ترکیه صعود کرده بود.
وی گفت: گروه امداد نجات هیچ نیروی کادری نداشت و همگی نیروها، داوطلب بودند و تا از شهرهای دیگر جمع شدند، زمان برد و به همین دلیل بود که دیر به منطقه ما رسیدند. البته این گروه که آمد، همگی تمام تلاش خود را کردند و با جان و دل جسد را از یخچال خارج کردند که جا دارد از آنها تشکر کنم. بحث من این است که چرا این گروه دیر به منطقه رسید؟
این کوهنورد در حالی که به شدت از این حادثه متاثر بود، خاطرنشانکرد: این حادثه امداد و نجات 17 ساعت تاخیر داشت و چرا باید به این صورت باشد؟ مگر آنها به من نگفتند هوا روشن شود، میرسند؟ مگر ساعت پنج صبح هوا روشن نبود که بیایند؟ مگر من به آنها التماس نکردم و قسمشان ندادم که به کمک من برسند؟ چرا ساعت 14 رسیدند؟