معجزه امام حسین(ع) و ۲۲ سال کار حرفه‌ای در معرق قرآنی/خواندن و نوشتن قرآن بلد نیستم اما در کارگاه همه قرآن یادم می‌آید

 جانباز ۷۰ درصد و استاد معرق قرآنی می‌گوید: من خواندن و نوشتن قرآن بلد نیستم اما وقتی از پله‌های کارگاه معرقم بالا می‌روم همه قرآن یادم می‌آید. استاد، معلم من و همه کس و کار من امام حسین(ع) است.

به گزارش راگانیوز به نقل از تسنیم: جانباز 70 درصد با مجروحیت بالای اعصاب و روان که روزگاری فکر می‌کرد کاری از عهده‌اش برنمی‌‌آید و توانایی انجام جزئی ترین کارهای خانه را ندارد حالا بر اثر عنایت حضرت اباعبدالله الحسین(ع) 22 سال است نه تنها یک استاد تمام عیار “معرق قرآنی” شده بلکه کارآفرین برتر این حوزه نیز معرفی شده است و در کارگاه کوچکش شاگردان بسیاری را آموزش می‌دهد. و می‌گوید: “به خاطر خون شهدا نخواستیم گوشه نشین شویم”

“قاسمعلی احمدی” سواد خواندن و نوشتن قرآن و عربی را ندارد اما استادانه آیات قرآن را با ظرافت فراوان معرق می‌کند و می‌گوید استادی جز امام حسین(ع) نداشته است. با لبخندی آرام و تواضع تمام سخن می‌گوید و چنان صبورانه سوالات را پاسخ می‌دهد که در مخیله کسی نمی‌گنجد او روزی به خاطر مشکلات ناشی از موج انفجار بدون مصرف قرص‌های فراوان توانایی انجام ساده‌ترین امور را نداشت. و حالا از سه معجزه بزرگ زندگی‌اش را روایت می‌کند. او در نشست جانبازان هنرمند کارآفرین در خبرگزاری تسنیم حرف‌های شنیدنی بسیاری را مطرح می‌کند.

جانبازان هنرمند برای خود به صورت خودجوش و با حمایت معنوی بنیاد شهید تشکلی ایجاد کرده‌اند، حرف‌هایی شنیدنی از پیوند زیبای حماسه با هنر دارند. پیش‌تر صحبت‌های این ایثارگران و جانبازان در سه بخش توسط خبرگزاری تسنیم منتشر شد. می‌ـوایند بخش اول را اینجا ، بخش دوم را اینجا و بخش سوم را اینجا بخوانید. بخش چهارم نشست صمیمی این جانبازان در خبرگزاری تسنیم گفتگو با جانباز 70 درصد “قاسمعلی احمدی” است که متن آن در ادامه می‌آید:

*تسنیم: آقای احمدی! از مجروحیتتان بگویید. چطور جانباز شدید؟

“قاسمعلی احمدی” از جانبازان 70 درصد هستم که در سال 60 به منطقه اعزام شدم و در تنگه چزابه در جریان پاتک مجروح شدم. وقتی من را به بیمارستان بردند راحت بگویم که تابوتم را که به آن پرچم سه رنگ وصل کرده بودند، به چشم خودم دیدم یعنی اسکلت بودم و تمام بدنم را عفونت گرفته بود. یک ماه و خرده‌ای بدنم را عفونت گرفته بود و تزریق خون هم جواب نمی‌داد.

در سردخانه بیمارستان دوباره زنده شدم

نزدیک عید سال 1361 بود می‌خواستند پای من را قطع کنند یک دکتر به همراه همسر و فرزندانش به دیدن ایثارگران و جانبازان آمده بودند که با دیدن وضعیت من اجازه نداد پایم قطع شود. گفت شغلت چیست؟ گفتم کارگرم. گفت: کارت زیاد است و زن و بچه داری پایت را قطع نمی‌کنم. به من قول داد که اگر قرار باشد پایم قطع شود خودش اینکار را بکند تا اینکه در شب عید دید وضعیت من طبق پیش بینی خودش بهتر نشده و باید پایم قطع شود. تا من را معاینه کرد به پرستار دستور داد من را سریع به اتاق عمل ببرند. من در حال خودم نبودم. پایم را بی حس کردند و من کاملا می‌دیدم که دکترها چه کاری داشتند انجام می‌دادند، یک خانم هندی و یک دکتر ایرانی در دو طرف من قرار گرفتند، چاقو را گرفتند و مشغول عمل شدند. حالم وخیم بود. در نهایت دکتر امیدش از من قطع شد که بتوانم زنده بمانم. من را بردند در انتظارخانه. وقتی من را بردند اول نمی‌دانستم چه خبر است اما کم کم حس کردم سرد است، اطرافم را نگاه کردم دیدم چند شهید هم آنجا است. تاریک بود. وقتی این وضعیت را دیدم داد زدم. نگهبانی که آنجا بود ترسید چون فکر نمی‌کرد زنده باشم. برادرم و دکترها آمدند و وقتی دیدند زنده‌ام من را بردند به بخش. بدو بدو آمدند سراغم. در بخش تا مدت‌ها همکاران و دوستانم همه داشتند دعا می‌کردند. چون من یک ماه و 20 روز بی حال و با وضعیتی وخیم در آنجا بودم و این به علت آن بود که پایم قطع شده بود و خونریزی شدید داشتم.در آن مدت 12 کیسه به من خون وصل کرده بودند. اما همچنان حال و روزم خوب نبود.

پزشک معالجم به خاطر معجزه سلامتی من دست هایش را بالا برد و خدا را شکر کرد

همه این مسائل را گفتم که به معجزه ای که برایم رخ داد برسم، همان چیزی که باعث زنده شدنم در بیمارستان شد. امام(ره) فرمود جبهه جنگ خودش یک دانشگاه است. گفتن همین جریان‌ها نشان می‌دهد آن زمان چه خبر بوده است. در بیمارستان در آن حال مریضی که از اطرافم درک زیادی نداشتم، یک نفر پیش من آمد. قد بلند و خیلی رشیدی داشت و به من گفت: چرا ناراحتی؟ گفتم پاهایم درد زیادی دارد. به من گفت از تخت بلند شو در حالیکه من یک ماه و خرده‌ای از روی تخت بلند نشده بودم. او رفت، نیمه شب بود من هم مردد بودم که بلند شوم یا نه اما در نهایت بلند شدم.به خاطر زخمی که رد این مدت روی کمرم ایجاد شده بود، به محض آنکه بلند شدم کمرم سوخت و داد زدم اما بعد از سه روز از آن واقعه توانستم حرکت کنم. دکتر معالجم خودش از این وضعیت تعجب کرد و دست‌هایش را بلند و خداوند را به خاطر این معجزه شکر کرد.

یک تویوتا مهمات و فتح تنگه چزابه

من در طول زندگی‌ام سه معجزه را دیدم. یکی در بیمارستان، دومی در جبهه و یکی هم در رابطه با کارم. معجزه دومی که دیدم در منطقه جنگی بود. پاتک زده بودند. یک گردان از مشهد آمده بودند. دم غروب بود. انبار مهمات پشت را زدند. بچه‌ها همه ناراحت پشت خاکریز نشسته بودند. دیدیم یک تویوتا دارد می‌آید. نزدیک یک کیلومتری ما  ترکش به راننده آن خورد. اما شگفتی ماجرا این بود که این ماشین بدون راننده به راه خود بدون انحراف از مسیر ادامه داد و جلو آمد. پرده ماشین را که کنار زدیم دیدیم ماشین پر از مهمات بود. همان  قضیه باعث شد که با کمک این مهمات رفتیم جلو و دشمن عقب نشینی کرد و تنگه چزابه را فتح کردیم و بعد از آن حمله خرمشهر انجام شد و آنجا را هم گرفتیم.در رابطه با معجزه سوم هم توضیحات مفصل است.

خواندن و نوشتن قرآن بلد نیستم اما از پله‌های کارگاه معرقم بالا می‌روم همه قرآن یادم می‌آید/به خاطر مجروحیت اعصاب و روان زن و بچه‌‌ام جرئت نداشتند با من حرف بزنند

*تسنیم: چطور شد که یک استاد و کار آفرین در رشته “معرق قرآنی” شدید؟

من خواندن و نوشتن قرآن بلد نیستم اما وقتی از پله‌های کارگاه معرقم بالا می‌روم همه قرآن یادم می‌آید. استاد، معلم من و همه کس و کار من امام حسین(ع) است. چند سال اول مجروحیتم، مدتی به خاطر مجروحیت موج انفجاری که داشتم حالت روانی خوبی نداشتم. آقای نصرالله رئیس بنیاد شهرری می‌داند چون از آن زمان و حال و روزم خبر داشت. حالم خیلی خراب بود. قرص‌های زیادی هم مصرف می‌کردم. به خاطر اوضاع بد روحی کسی جرئت نداشت زیاد با من برخورد داشته باشد. حتی زن و بچه‌‌ام جرئت نداشتند با من حرف بزنند چون زود به هم می‌ریختم. وقتی آب یا چایی و چیزی می‌خواستم صدایشان می‌کردم برایم می آوردند و بعد می‌رفتند دنبال کارشان. نزدیکم نمی‌آمدند. همین اوضاع باعث آشفتگیم هم شده بود احساسا می‌کردم هیچ کاری از من برنمی‌آید.

 

با دل شکسته با امام حسین(ع) دردو دل کردم/گفتم از خداوند بخواه یا من را ببرد یا اینکه به من راهی را نشان بده

یک شب رفتم گوشه حیاط یک پتو انداخته بودم و نشسته بودم. حالت روحی خوبی نداشتم و خودم هم خسته شدم بودم. دخترم آمد و به من گفت مدرسه به من گفتند کاردستی ببرم. برایم درست می‌کنی. با تندی به او گفتم این کارها از من برنمی‌آید. 24 ساعت همانجا نشسته بودم. نزدیک اذان صبح بود می‌خواستم وضو بگیرم و نماز بخوانم. دلم شکسته بود. شروع کردم با امام حسین(ع) درد و دل کردن. گفتم: یا امام حسین(ع) من از بچگی در هیئت‌ها حسین! حسین! گفته‌ام. گفتم یا امام حسین(ع)! من خسته شدم. زن و بچه و اطرافیانم از من در رنج هستند. کمک کن. از خداوند بخواه یا من را ببرد یا اینکه به من راهی را نشان بده و گرهی از کارم باز کن. وقتی این را گفتم یک آقایی را دیدم در بیداری آمد و به من گفت: “چرا ناراحتی؟ مگر بچه ات نگفته برایم کاردستی درست کن؟ همین را بچسب. بلند شو. همین را انجام بده و به هیچ چیز هم کاری نداشته باش” . بعد از نماز دخترم را صدا کردم و از او خواستم برایم وسایلی را بیاورد تا کاردستی را درست کنم. البته با کمان و اره از دوران مدرسه خودم آشنا بودم.

آقای نصرالله هر تابلویی درست می‌کردم از من می‌خرید

دخترم که رفت مدرسه من کارم را شروع کردم. یک الله را روی فیبر نوشتم و آن را در آوردم و در قاب گذاشتم. هنوز هم آن قاب را دارم.دعای رزق برکت و صلوات و حدیث‌های امام جعفر صادق(ع) را داشتم. شروع کردم به درست کردن آن‌ها در یک تابلو. تابلوی خوبی شد. آن را به یک سید هدیه دادم. و بعد از آن هم تابلویی از چهار قل ساختم. بین دوستان خبر پیچید. یک روز این تابلو را به بنیاد شهید شهرری برده بودم. آقای نصرالله رئیس بنیاد شهرری وقتی تابلوی من را دید گفت از این تابلو ها باز هم داری؟ گفتم تازه شروع کردم. گفت: تو که هنرمندی. این همه هنر داشتی و نگفته بودی؟ گفت اگر باز هم تابلو بسازی من از تو می‌خرم. لطفی که او به من کرد در آن مقطع زمانی خیلی کمک کرد. به کارهایم توجه کرد و هر تابلویی درست کردم از من خرید. یک تابلوی بزرگ سوره حمد ساختم به من گفت یک آرم بنیاد شهید را هم بالای آن بزن و من هم زدم.

غیر از آقا امام حسین(ع)، استاد معرق دیگری نداشتم/22 سال است حرفه‌ای کار می‌کنم

*تسنیم: یعنی بعد از این قضایا هم دیگر هیچ استادی در زمینه یادگیری معرق نداشتید؟

نه من با همان چیزهایی که در مدرسه یاد گرفته بودم شروع کردم. استاد من امام حسین(ع) بود. این آموزش را خود آقا به من داد. 22 سال است که از این جریان می‌گذرد و من در این مدت حرفه‌ای معرق قرآنی کار کرده‌ام به غیر از 7، 8 سال بعد از جنگ که همگی در بیماری‌های ناشی از مجروحیتم به عذاب می‌گذشت مابقی را به این کار هنری مقدس طی کرده‌ا‌م.

تا سال 1387 که روز کارآفرینی بود من یک تابلوی زیارت عاشورا و تابلوی هزار و یک اسم خدا را ساختم که در آن موقع کارشناس آوردند یک میلیون و 200 قیمت زده بودند. این کارها طرفدار زیادی پیدا کرد و در گزارش های مختلف تلویزیونی هم پخش شد. هنوز هم در ساختمان بنیاد هست. آقای نصرالله همه جوره از کارهایم حمایت می‌کرد. پیش مسئولین من را معرفی می‌کرد و به همه شان می‌گفت این آقا سواد قرآنی ندارد. عربی هم بلد نیست اما می‌تواند تابلوهای معرق قرآنی درست کند. من افتخار می‌کردم. از همان روز من پیشرفت کردم و به عنوان کارآفرین و نخبه هنری شناخته شدم.

12 تابلو زیارت عاشورا درست کرده‌ام/یکی از تابلوها به حرم امام حسین(ع) هدیه شد

من هم گفتم یا امام حسین(ع) تو به من کمک کردی من هم می‌خواهم یک کار کوچکی برایت بکنم و آمدم 12 تابلوی زیارت عاشورا  را به همین نیت درست کردم و آن را هدیه کردم. و یکی از این زیارت‌ عاشوراها را هم هدیه به حرم امام حسین(ع) کرده ام. این تابلو توسط رئیس بنیاد شهید در نمایشگاه نخبگان ایثارگر رونمایی شد. به تازگی هم یک زیارت عاشورا به یکی از مسجدها به نام مسجد صاحب الزمان (عج) هدیه کردم که در همانجا یک مراسم برگزار شد همه مردم هم آمدند. مراسم حالت روحانی خاصی هم داشت. زیارت عاشورا را خواندند. من پارچه سبزی روی آن کشیده بودم که مردم در انتهای مراسم آن را تکه تکه کردند و به عنوان تبرک برداشتند

نمونه کارهای جانباز احمدی/تابلوی زیارت عاشورا که به حرم امام حسین(ع) اهدا شد

چه در زمان جنگ و چه امروز سعی کردیم به وظایفمان عمل کنیم/به خاطر خون شهدا گوشه نشین نشدیم/افتخار می‌کنیم به رهبری اقتدا کرده‌ایم که یک جانباز است

مدیون خون شهدا هستیم. ما به خاطر خون شهدا نرفتیم گوشه نشین بشویم. که بگویند او گوشه خانه نشسته و کاری از او برنمی‌آید و بخواهند ترحم کنند. ما چه زمانی که دوره مبارزات انقلابی بود و چه زمانی که جنگ بود سعی کردیم به وظایف خود عمل کنیم و الان هم انجام وظیفه می‌کنیم. رهبر ما خودش یک جانباز است و ما به این موضوع افتخار می‌کنیم. افتخار می‌کنیم که اگر عضوی از بدنمان را در جنگ داده‌ایم به رهبری اقتدا کرده‌ایم که خودش جانباز است. همچنین  علمدار کربلاست. من کارهای شخصی خودم را هم زیاد هدیه می‌کنم. من در درجه اول مدیون خون شهدا و بعد آقای نصرالله و اکبری هستم چون اگر این دونفر نبودند من به اینجا نمی‌رسیدم. ما بچه‌های خاک و جبهه هستیم و خدا را شکر می‌کنم.

*تسنیم: چندبار در جبهه مجروح شدید؟

من یکبار در سال 62 که رفته بودیم به سمت مریوان در آنجا بر اثر موج انفجار، موجی شدم. توپ زدند و من یکدفعه بر اثر موج انفجار از زمین بلند شدم، البته در سال 62 مجروح بودم و با عصا و پای مصنوعی راه می‌رفتم. یکبار دیگر هم که همین مجروحیت پایم در تنگه چزابه بود و باعث قطع شدن پایم شد.

نمونه کار جانباز احمدی

نمونه کار جانباز احمدی

نمونه کار جانباز احمدی

4بار تاکنون برای ارائه آثارم به ترکیه اعزام شدم

*تسنیم: از سفرهای خارجی که برای برپایی نمایشگاه می‌روید بگویید. آنجا شما را تنها به عنوان هنرمند می‌شناسند یا به عنوان ایثارگر؟

من چهار بار تا کنون برای ارائه آثارم در نمایشگاه به ترکیه رفته‌ام. عادت داشتم هرجا می‌رفتم کاری را هدیه می‌کردم. سالی که در ترکیه زلزله آمد ما جانبازان کارآفرین هنرمند آنجا بودیم و کل آثار خودمان را به ترکیه هدیه کردیم برای کمک به زلزله زدگان. شهردار به خاطر این موضوع یک ماه ما را به نشانه تشکر در ترکیه نگه داشت و لوح تقدیری را علاوه برما به مسئولین هم داد.

ما در آنجا به عنوان هنرمند معرفی شدیم. به جانبازان در ترکیه “قاضی المجاهد” می‌گویند اما ما از ایران به عنوان هنرمندان صنایع دستی معرفی شدیم. اما می‌خواستیم به آنها بگوییم ما جانبازان که نقص عضو شده‌ایم، گوشه نشین نیستیم.  روز اول که رفتیم ما را یک جور دیگر نگاه می‌کردند در روز بعد یک جور دیگر به ما احترام قائل می‌شدند. ما پرسیدیم چرا برخوردشان در یک روز انقدر تغییر کرده است که گفتند دیروز شما را در تلویزیون نشان داد و اعلام کردند که قاضی المجاهدان ایران آمدند و دارند این کارهای هنری را انجام می‌دهند. گفتند شما افتخار ایران شدید و پرچم ایران به خاطر حضور شما با این شرایطی که دارید بالا رفت و به شما افتخار می‌کنند و به عنوان الگو شما را معرفی می‌کنند. اینطوری شد که ما را به عنوان جانباز شناختند.

تصمیم دارم کل قرآن را معرق کنم

*تسنیم: از کار جدیدی که در دست دارید بگویید.

امسال تصمیم دارم، کل قرآن را معرق کنم با ابعاد بزرگ و آن را تحویل موزه بدهم. از مسئولان خدمتگزار تشکر می‌کنم و از جانبازان می‌خواهم تلاش کنند و گوشه نشین نشوند. از آن‌ها می‌خواهم که همت کنند و کاری را شروع کنند.

—————————–
گفت‌وگو از : نجمه السادات مولایی

شهرری
نظرات (0)
Add Comment