حاضری این نوزاد را بشویی و کفن کنی؟ نگاهم سر میخورد سمت کاور کوچک سبز رنگ. با دست به شانه هایم میزند و با لبخندی میگوید ما هم دل داریم و با شستن این فرشتهها و جوانهای هم سن و سال خودمان اشک میریزیم. مجید یکی از دهها غسال جوان بهشت زهراست. آنها به غسالخانه میگویند آکواریوم؛ ایستگاه آخر زندگی. قبل از اینکه وارد سالن تطهیر شوم تصور میکردم همه غسالها افراد میانسال و سالخوردهای هستند که هر روز از روستاهای اطراف به بهشت زهرا میآیند و نمیتوانستم باور کنم که با تعداد زیادی جوان تحصیلکرده دهه ۶۰ مواجه خواهم شد؛ دیپلمه، لیسانسه، فوقلیسانس و دانشجو. جوانهایی که اگر بیرون از سالن آنها را میدیدم باور نمیکردم غسال هستند؛ مثلاً موقع تمرین گیتار یا آواز. بچههایی که در کنار کار سخت و دشوار تطهیر اموات دلشان به شوخیها و کل کلهای فوتبالی خوش است. آنها وقتی مطمئن شدند خبری از دوربین فیلمبرداری نیست کنارم نشستند تا از روزهای یک جوان غسال بگویند.
مجید ۷ سالی است که غسال بهشت زهرا است. قهرمان کشتی کج و مربی فول کنتاکت و ساکن باقرشهر. از سال ۸۷ بواسطه مادر همسرش که نیروی خدمات سازمان بهشت زهرا در قطعه شهداست وارد این سازمان شد. سادگی و صداقت در صدایش موج میزند. «تا به حال سر گرسنه رو بالش گذاشتی؟» این را مجید میپرسد. جوان ۳۲ سالهای که به اندازه یک مرد ۵۰ ساله سختی کشیده: «غسالی شغل نیست عشق است. از ۵ سالگی کار کردهام و روی پای خودم بوده ام.
پدرم پیشکسوت کشتی است و ما را هم سمت ورزش سوق داد. حقوق پدر کفاف زندگیمان را نمیداد و من و برادرم دستفروشی میکردیم. ۱۳ سال کنار همین اتوبان بهشت زهرا گل فروشی کردم. ساعتها کنار اتوبان میایستادم تا به کسانی که برای زیارت قبور میرفتند گل بفروشم. بعد از آن در چند کارخانه کارگری کردم اما چون کارت پایان خدمت و پارتی نداشتم بعد از مدتی عذرم را میخواستند. وقتی وارد سازمان بهشت زهرا شدم در بخش خدمات و بعد از آن فضای سبز مشغول کار شدم. سال ۹۰ آبدارچی بودم و بعد از مدتی در غسالخانه مشغول کار شدم.»
مجید با نشان دادن دستانش که یادگارهای زیادی از کار با دستگاه پرس روی آن نقش بسته از اولین روزهای کار در غسالخانه میگوید: «۱۰ ساله بودم که دستگاه پرس انگشت و پیشانیام را زخمی کرد. وقتی میخواستم در غسالخانه مشغول کار شوم تصور دیگری از اینجا داشتم. فکر میکردم حقوق بالایی میگیرم و میتوانم کمک خرج خواهر و برادر و پدرم باشم. دلم برای پدرم که با ۷۰ سال سن جارو کش عوارضی جاده قم است میسوزد. همان روزهای اول متوجه شدم که از حقوق بالا خبری نیست اما کم کم عاشق کارم شدم. اینجا لیاقت پیدا میکنی که بدن نوکران امام حسین(ع) را که سالها زیر علمش عزاداری و نوحه سرایی کردهاند تطهیر کنی. بعد از مدتی زندگیام متحول شد. بچه شری بودم و عشق لاتی داشتم. اهل دعوا بودم اما از وقتی وارد غسالخانه شدم از اینرو به آن رو شدم. دعوا و لات بازی را بوسیدم و گذاشتم کنار. حالا هم به جوانها و نوجوانها کیک بوکسینگ آموزش
میدهم.»
تفریح دوران مجردی و متأهلی مجید با هم تفاوتهای زیادی دارد: «وقتی مجرد بودم پاتوقم قهوه خانه بود. یک بار پدرم مچم را توی قهوه خانه گرفت و آنقدر کتکم زد که هیچ وقت فراموش نمیکنم. من و برادرهایم را نصیحت میکرد که دور کارهای خلاف و دود را خط بکشیم وگرنه استخوانهایمان را خرد میکند. بعد از ازدواج و بچه دار شدن تفریح من بودن کنار خانواده است و وقت دیگری ندارم.
خواهرم به خاطر قصور پزشکی و جا ماندن قیچی در شکمش موقع به دنیا آمدن بچهاش ۷ بار جراحی شد و هر بار هم میلیونها تومان خرج برداشت. خانهای که با برادرم شریکی خریده بودیم، فروختیم و حتی مادرم کاسه و بشقابها را فروخت تا خرج عمل خواهرم را بدهیم. این روزها من هم سربار پدرم شدهام و در خانه ۴۰ متری پدر ۳ خانوار باهم زندگی میکنیم. خانواده و همسرم تا دوماه نمیدانستند در غسالخانه کار میکنم و وقتی فهمیدند شوکه شدند.»
مجید از وقتی که وارد شغل غسالی شد خیلی از اطرافیان و دوستانش از او فاصله گرفتند: «آن سالها که داخل غسالخانه از پشت شیشهها دید داشت یک بار بعد از پایان کار وقتی میخواستم به خانه برگردم کنار خیابان سوار خودروی پراید مرد میانسالی شدم. راننده بعد از چند دقیقه گفت چهره شما آشناست و کجا شما را دیده ام؟ با لبخند گفتم غسال هستم و احتمالاً مرا در غسالخانه بهشت زهرا دیدهاید. بلافاصله زد روی ترمز و گفت امروز شما را درحال شستوشوی یکی از اقوام دیدم. از من خواست پیاده شوم. ناراحت شدم و وقتی از ماشین پیاده شدم دیدم با دستمال شروع کرد به پاک کردن صندلی. یک بار هم قهوه خانه نشسته بودم که یکی از دوستانم با شخص دیگری وارد شد و بعد از احوالپرسی من را به دوستش معرفی کرد و گفت: آقا مجید هستند یک غسال. چند ثانیه بعد دوستش ناپدید شد و بعد از ۱۰ دقیقه با تلفن دوستم تماس گرفت و گفت دست هایم را داخل وایتکس گذاشتهام که تمیز شود. این شغل در روحیه ما تأثیر منفی میگذارد اما نگاه دیگران و قضاوت عجیب آنها بیشتر آزارمان میدهد.»
جوانی از نگاه مجید یعنی استفاده از همه فرصتهای کوتاه زندگی: «اعتیاد بلای خانمانسوز جوانان است. داماد ما به خاطر اعتیاد از دنیا رفت و دو فرزند خردسالش یتیم شدند. خیلی از بچه محلها و دوستان من به خاطر اعتیاد زیر همین خاک خوابیدهاند یا آواره شدهاند.»
ما هم دل داریم
بهروز دانشجوی کارشناسی مدیریت بازرگانی و اهل روستای قمصر باقرشهر است. جوان ۲۵ سالهای که غسالی را با عشق انتخاب کرده و میگوید هدفش از تحصیل در دانشگاه این است که به همه ثابت کند کسانی که وارد این شغل میشوند بیسواد یا کم سواد نیستند. از اینکه برخی تصور میکنند غسالها با حقوق و مزایای بالا و زودتر از موعد بازنشسته میشوند دلخور است و میگوید: «انتخاب من از روی اعتقاد قلبی بود و با وجود مخالفت پدر و مادرم دوست داشتم غسال شوم. اینجا همان حقوق مصوب وزارت کار را میگیریم و هرچقدر سابقه کار بالا برود حقوق ما هم افزایش پیدا میکند. ما بعد از ۲۰ سال کار بازنشسته میشویم با این تفاوت که روز اول با موهای کاملاً مشکی وارد این کار میشویم ولی خیلی زود موهای سرمان سفید میشود.»
این شغل برای بهروز بجز عشق، ادامه راه پدربزرگ و داییها هم هست: «آنها قسمتهای مختلف سازمان بهشت زهرا کار میکردند و من با این شغل آشنایی داشتم. همه ما که سال ۹۳ به اینجا آمدیم جوان هستیم و مثل خیلی از هم سن و سالهای خودمان تفریح میکنیم. من کنار درس، کوهنوردی میکنم و با دوستانم معاشرت دارم. اینجا ۵ سنگ مخصوص شست و شوی اموات هست که هر ۴ نفر ما روی یک سنگ کار میکنیم و در هر سنگ معمولاً هر روز بهطور میانگین ۱۳ تا ۲۵ مرده را میشوییم و کفن میکنیم. برخلاف برخی که تصور میکنند ما سنگدل هستیم باید بگویم همه ما وقتی یک جوان یا بچهای را تطهیر و کفن میکنیم ناراحت میشویم و اشک میریزیم. ماهم دل داریم و اگر این شوخیها را هم باهم نداشته باشیم زمان برای ما نمیگذرد. از وقتی وارد غسالی شدهام آرامش خاصی پیدا کردهام و سر به زیر شدهام. این کار انسان را منطقیتر میکند.
بهروز با اشاره به اینکه خیلی از این بچهها مجرد هستند میگوید: «این بچهها بارها خواستگاری رفتهاند اما وقتی خانواده دختر متوجه میشوند غسال هستیم جواب رد میدهند. یکی از همین بچهها سال قبل خواستگاری دختری رفت که برادرش بسیار متدین بود ولی وقتی برادر این دختر متوجه شد که خواستگار غسال است با این استدلال که شما به مرده دست میزنید جواب رد داد. گاهی اوقات مجبور میشویم به دروغ بگوییم در بخش اداری سازمان بهشت زهرا کار میکنیم و اگر دختری هم به خاطر علاقه حاضر به ازدواج شود او هم این دروغ را به خانوادهاش میگوید اما بالاخره که چی؟»
صدای جادویی
کلیپش را که در اینستاگرام میبینم، میخکوب میشوم؛ باورم نمیشود پسر جوانی که با آن صدای زیبا میخواند همان جوان غسالی است که روبهرویم نشسته است. الیاس ۲۷ سال دارد و ۴سالی است که در غسالخانه کار میکند. عاشق خوانندگی و نوازندگی است و موهای ژل زده و چهرهاش هیچ سنخیتی با این شغل ندارد. فارغالتحصیل رشته مدیریت فرهنگی است و آرزویش این است که با فرهنگسازی نگاه مردم به این شغل تغییر کند: «هرکدام از ما یکی از بستگانش در این شغل یا کارهای مربوط به سازمان بهشت زهرا هست. به همین دلیل با این کار آشنا هستیم و با روحیه ما سازگار است.
پدر و عموی من هم بهشت زهرا کار میکردند و بعد از فارغالتحصیلی دست روزگار مرا به اینجا کشاند. پشیمان نیستم اما روزهای اول سعی میکردم از سالن تطهیر بیرون بیایم که ماندگار شدم. تفریح و همه زندگیام موسیقی است. تلاش میکنم در آینده کارهایی بخوانم و منتشر کنم. یک سری از دوستانم از شغل من باخبر هستند. این بستگی به طرف مقابل دارد و اگر ظرفیت داشته باشد ماهم میگوییم. یک بار وقتی برای صحبت درباره ضبط به یک استودیوی موسیقی رفتم مسئول آنجا از شغلم پرسید و وقتی گفتم در بهشت زهرا کار میکنم بلافلاصله گفت انشاءالله که در قسمت اداری کار میکنید. مجبور شدم به دروغ حرفش را
تأیید کنم.»
الیاس از رفاقت بچهها در غسالخانه و تفریح دسته جمعیشان و فوتبال و تنیس و رفتن به مسابقات میگوید: «آقا پوریا از پرسپولیسیهای دو آتشه است و همه بازیهای این تیم را در تهران و شهرستانها از نزدیک تماشا میکند. همه پرسپولیسیهای جایگاه دو ورزشگاه آزادی او را خیلی خوب میشناسند. بازار کل کل هم اینجا حسابی داغ است. فردای بازی دربی که استقلال برنده شده بود با بادکنک آبی و خرما و حلوا به استقبال پوریا و چند تا از بچههای طرفدار پرسپولیس رفتیم ولی خودشان مرخصی گرفته بودند و سرکار نیامدند.»
الیاس از اینکه سالهاست شیشههای بیرون غسالخانه مات شده و دیگر کسی نمیتواند داخل را نگاه کند راضی است و میگوید: «قبل از مات شدن این شیشهها با استرس کار میکردیم و نگران بودیم کسی ما را بشناسد. خیلی از اقوام و بستگان نمیدانند من کجا کار میکنم. بعضیها فکر میکنند ما مجلس عروسی نمیرویم درحالی که شدیداً پایه عروسی هستیم و سعی میکنیم روحیهمان را از دست ندهیم.» دنیای جوانی اینجا و آنجا ندارد با این تفاوت که آهنگ دنیای مرده شویهای جوان، آنطور که خودشان میگویند، شیون و زاری است که هر روز از آن سوی دیوار میشنوند.