روزنامه شهروند – نیره خادمی: همه انتظار داشتند دروغ سیزده باشد، اما نبود. جمشید مشایخی ساعت ٩ سیزدهمین شبسال ٩٨ از دنیا رفت و حالا بعد از چند روزی که از ماجرا گذشته نادر مشایخی، فرزند آهنگساز او به «شهروند» میگوید که پدرش در روزهای آخر حال خوبی داشت و چشمهایش برق میزد. او در این گفتگو به جزییاتی درباره روحیات پدر و مادر، حاشیههای مصاحبه تختی، ساعتهای پایانی عمر او و رابطه با دوستانش اشاره کرده است.
میدانم حرف زدن درباره پدر در چنین شرایطی سخت است. با وجود این، اگر میتوانید از آخرین روز که پدر را دیدید، بگویید.
حال پدر در روزهای آخر خیلی خوب بود، این را خوب میفهمیدم. هر وقت حالش خوش نبود برق از چشمانش میرفت، اما این اواخر چشمهایش برق داشت و من امیدوار بودم. واقعا در عرض دو ساعت اینطور شد و این اتفاق افتاد. فقط فرصت کردم آخرین بار با او صحبت کنم ١٠ دقیقه بعد فوت کرد.
حرفهای آخری که به شما گفتند چه بود؟
با چشمهایش من را نگاه میکرد و مشخص بود که میداند بالای سرش هستم. با او حرف میزدم و دستش را میبوسیدم، اما اصلا نمیتوانست حرف بزند و انگار با چشمهایش حرف میزد.
باتوجه به اینکه آقای مشایخی تابستانسال گذشته بیمار بود و عمل جراحی سختی را هم پشت سر گذاشت، میخواهم بدانم این مدت چطور بر خانواده شما گذشت ضمن اینکه خب رابطه عمیقی هم با مادر داشت.
راستش مادر مثل بوکسور سنگین وزن است، مشت که میخورد به زمین میافتد، اما دوباره بلند میشود و میایستد. در این مدت واقعا سعی کرد همه را تسکین دهد. او زن قدرتمندی است بنابراین به خوبی توانست مدیریت کند تا با این قضیه کنار بیاییم. اصلا این چیزی بود که من از پدرم یاد گرفتم، همیشه به تغییر ناپذیری مرگ معتقد بود و میگفت باید آن را قبول کنیم. زمانی هم که برای ادامه تحصیلاتم از ایران میرفتم با اطمینان گفت که تو حتما دوباره برمیگردی. در جوابش میگفتم که نمیدانم شاید نتوانم دوباره به ایران برگردم، اما او طور دیگری تسکینم میداد و میگفت زندگی ادامه پیدا خواهد کرد، اما سعی کن هر جایی که هستی ایرانی باشی و مرام ایرانی داشته باشی.
در این یکی دو ماه اخیر مصاحبه او درباره غلامرضا تختی حاشیههای زیادی به وجود آورد و در شبکههای مجازی مورد هجمههایی هم قرار گرفت. خودشان چه واکنشی به این هجمهها داشتند؟
حرف خاصی نداشت. بههرحال عقاید موافق و مخالف همیشه هست، اما جمشید مشایخی از وقتی یک شب پای صحبت تختی نشست، تغییر کرد یعنی تا این میزان تختی در زندگی پدرم مهم بود. همیشه میگفت آن شب هیچ وقت از یادم نمیرود و از آن شب به بعد یاد گرفتم باید به حرفهایی که تختی میزند، عمل کنم. واقعا هم تختی الگوی او شد و به حرفهایش عمل کرد، اما طبیعتا وقتی سن بالا میرود ممکن است تغییری در نحوه توصیف و تعریف آدم به وجود بیاید و سعی کند همه چیز را زیبا و قطعی جلوه بدهد.
البته ظاهرا کمی از قضاوتهای مردم دلگیر شده بود.
اگر با من مطرح میکردند، میدانستند که نظرم چیست. معتقدم مصاحبه درباره تختی اشتباه بود، چون تختی در زندگی پدرم یک سمبل بود و نباید او را این طور خراب میکردند.
پدر شما بازیگر بود. اما بههرحال شما در هنر، موسیقی را انتخاب کردید. میخواهم بدانم هیچ گاه از طرف او اصراری برای بازیگر شدن شما نبود؟
زمانی که ١۶ سالم بود با سوپر هشت فیلم میساختم و پیانو هم میزدم. یک روز فیلمم را به او نشان دادم، وقتی آن را دید گفت که باید تصمیم خودت را بگیری، میخواهی به سینما بروی یا موزیسین بشوی؟ نمیشود هر دو حوزه را داشته باشی، چون هر چقدر که پارو پهنتر شود سرعت را کمتر میکند، بنابراین باید یکی را انتخاب کنی. آنجا بود که تصمیم گرفتم موزیسین شوم. بعد هم که متوجه تصمیمم شد گفت که اگر میخواهی موزیسین بشوی سعی کن از آن دسته موزیسینهایی نباشی که فقط در فکر تفریح و سرگرمی در محافل هستند. میگفت باید به آدمی تبدیل بشوی که از موسیقی بهعنوان ابزار فرهنگی برای نشان دادن زیباییهای فرهنگ استفاده میکند.
در چندسال گذشته بسیاری از همدورهایهای پدر مثل داود رشیدی یا عزت ا.. انتظامی فوت کردند که خیلی هم به او نزدیک بودند. هیچ وقت شده بود درباره آنها با شما حرف بزند؟
میگفت ممکن است با دوستانم اختلاف نظر داشته باشم، اما دلیل نمیشود که مخالف آنها باشم. ما بیش از ۶٠سال باهم کار کردیم و دوست بودیم، اما هر جا نظر مخالفی داشته باشم میگویم و این به معنی زیر سوال بردن دوستیام نیست. نخستین کار تئاتری که پدر انجام داد به کارگردانی آقای نصیریان بود و ارزش و احترام زیادی هم برای او قایل بود. حتی او را جزو فامیل خود میدانست، اما معتقد بود که اگر از لحاظ تفکر با چیزی مخالف است باید بدون تعارف آن را بگوید درحالیکه خدشهای به دوستی و نزدیکی او وارد نکند. از مرگ دوستانش خیلی ناراحت میشد، وقتی داود رشیدی فوت کرده بود در کنارش بودم خیلی گریه کرد، چون آقای رشیدی خیلی بیشتر به او نزدیک بود و تئاترهای آخرشان با هم بود.
و در آخر برای شما جمشید مشایخی بهعنوان پدر تداعیکننده چه چیزی است؟
او به من یاد داد وطن پرست باشم. درواقع ایرانی بودن را از او یاد گرفتم و خیلی مدیون این پدر هستم. چیزهایی که گفتم همه از صمیم قلبم بود.