مجله اینترنتی انعکاس
مطالب جذاب وخواندنی وب

درخواست باورنکردنی یک جوان از حاتمی کیا +عکس

بغض سنگینی دارم چهار ساعت همراه و ملازم #ابراهیم_حاتمی_کیا بودم که دو ساعتش به بحث و تحلیل گذشت. طبیعتا برای من که از نوجوانی #عاشق #آقاابراهیم و علاقمند #فیلم هایش بودم این همنشینی رودررو فرصت مغتنمی بود.

اما یک اتفاق به شدت من را متاثر کرد.

از #سینما تربیت بیرون آمدیم.
تعداد زیادی از مردم که اکثرا هم جوان بودند دور آقا ابراهیم جمع شده
بودند. عمدتا قصد گرفتن #عکس یادگاری داشتند. جوانی با سختی خودش را به
#حاتمی_کیا رساند و مدعی بود #فیلم‌ساز قابلی است. از ایشان می‌خواست
فیلم‌هایش را ببیند و نظر دهد. حاتمی‌کیا به #جوان آدرس و قول داد. به زور
سوار ماشین شد. دو جوان دیگر دست بردار نبودند. از ظاهر و چهره‌شان نمی‌شد
تشخیص داد که مذهبی‌اند. از جوان‌های عادی همین شهر بودند. #حاتمی‌کیا به
اصرارشان شیشه ماشین را پایین داد. یکی‌شان سرش را از پنجره داخل آورد و
آرام در گوش آقا ابراهیم چیزی گفت. صندلی عقب ماشین بودم و چیزی از حرف‌های
جوان نشنیدم.
حاتمی‌کیا فوری سرش را عقب کشید و گفت: نه آقاجان من نمی‌توانم
پسر: به خدا من هیچ کس دیگری را نمی‌شناسم.
حاتمی‌کیا: آقا کار من این نیست! از من نخواه
قطره‌ی
اشک را روی صورت پسر دیدم. فکر کردم او هم در مورد #هنر و #فیلم‌سازی کاری
دارد لذا به آقا ابراهیم گفتم: بهش بگید بیاد #حوزه_هنری. من کمکش می‌کنم
آقا
ابراهیم برگشت طرف من و گفت: نه بابا! این یه چیز دیگه می‌خواد؛ و دوباره
رو به پسر که به پهنه‌ی صورت گریه می‌کرد و گفت: از من نخواه؛ کار من اصلا
این نیست. ارتباطی ندارم.
پسر: لااقل به بچه‌های #اوج بگید؟ تو رو خدا سفارش من را بکنید
حاتمی‌کیا: پسرم کار اون‌ها هم نیست. اون‌ها اصلا کارشان چیز دیگه است. راهش این نیست.
پسر: آقا تو رو خدا…
پسر عقب رفت و دیدم که مثل #باران_بهاری #اشک می‌ریزد. با حسرت به ما نگاه می‌کرد.
دلم برای خودم سوخت. افق آرزوهای‌شان و پاکی طینت‌شان حسرتی بزرگ روی دلم گذاشت.
از حاتمی‌کیا می‌خواستند وساطت‌شان کند تا بتوانند #سوریه بروند
چطور در این دنیای مملو از پابست و گرفتاری جوانانی این قدر آزادگی و رهایی دارند که اینگونه #عاشقانه پی‌جوی #جهاد و #شهادت‌اند؟

درخواست باورنکردنی یک جوان از حاتمی کیا +عکس

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.