ناصر ایرانی از نسل نویسندگانی بود که از راهی طیشده میآمد. از یک سو تجربه سالها نویسندگی و فعالیت سیاسی اجتماعی را داشت و از سوی دیگر چندان با دیگر نویسندگان جامعه روشنفکری سر سازگاری نداشت.
در جوانی کار سیاسی را تجربه کرده بود و عضو سازمان جوانان حزب توده بود اما آرمان خود را آنجا نیافته بود و بعدها از منتقدان اصلی انبوه روشنفکرانی شد که آرمان خود را در جامعه کمونیستی و دیدگاههای چپگرایانه میجستند.
چنین نویسندگانی در سالهای پس از انقلاب بیشتر مورد توجه قرار گرفتند؛ سالهایی که هنوز نویسندگان جوان انقلابی تجربههای آغازین خود را پشت سر میگذاشتند و تا نویسنده شدن راه داشتند و در جستوجوی الگوی نه شرقی، نه غربی برای نوشتن بودند.
در چنین سالهایی نویسندگانی مثل نادر ابراهیمی ، شمس آلاحمد ، ناصر ایرانی، محمود گلابدرهای و اکبر خلیلی مورد توجه بودند. کتابهایی مثل «زندهباد مرگ»، «ترکههای درخت آلبالو»، «لحظههای انقلاب»، «با سرودخوان جنگ در خطه نام و ننگ» از کتابهایی بودند که در دهههای ۶۰ و ۷۰ خوانندگان بسیار داشتند.
ناصر ایرانی از نویسندگان چندوجهی و به قول امروزیها multi task ادبیات بود. رمان و داستان و نمایشنامه مینوشت، چند اثر در حوزه ادبیات کودک داشت، ترجمه میکرد، مبانی نظری داستان و رمان را در کانون پرورش فکری و جاهای دیگر درس میداد و سالها برای مطبوعات مینوشت.
«هنر رمان» او سالها بهعنوان کتاب آموزشی کسانی بود که میخواستند با مبانی نظری داستان آشنا شوند.
اما ستاره بخت نویسندگانی که در سالهای نخست پس از انقلاب مورد توجه بودند زود افول کرد. نه فقط بدین دلیل که نویسندگان انقلاب برآمدند و ستاره شدند و شاید بنای ناسازگاری با معلمان نسل خود را گذاشتند، یا حتی نویسندگان بزرگ ادبیات معاصر را دوباره کشف کردند و ترجیح دادند به سرچشمهها رجوع کنند، بلکه شاید بیشتر بدین خاطر که نویسندگانی مثل ناصر ایرانی همواره موضع خود را بهعنوان منتقد حفظ کردند و نهتنها همچنان به نقد گذشتههای دور و نزدیک ادامه دادند بلکه منتقد وضع موجود نیز شدند.
ناصر ایرانی در سالهای بعد (سالهای پایانی دهه ۶۰ و آغاز دهه ۷۰) اغلب در «کیان» و «نشر دانش» مقاله و یادداشت و نقد نوشت. نوشتههای او در کیان نشانگر دغدغههای یک روشنفکر متعهد است. او از آخرینهای نسل نویسندگانی بود که همچنان دغدغه تعهد و مسئولیت اجتماعی داشتند.
سالها درباره نقد وضعیت اجتماعی و آزادی بیان و علیه سانسور و… نوشت. همواره در جستوجوی جامعهای آرمانی بود؛ جامعهای که بتواند هم رؤیاهای مردم را محقق کند و هم نویسندگان و اندیشمندان و اهالی ادبیات بتوانند آزادانه به خلق اثر هنری بپردازند.
زمانی که گردانندگان کیان در سالهای پس از دوم خرداد روزنامه جامعه را به راه انداختند او نیز، شاید بار دیگر در جستوجوی آرمانی تازه، از نویسندگان نخستین روزنامه جامعه مدنی ایران شد. «آتش و دود» رمانی بود که او به شکل پاورقی در روزنامه جامعه منتشر میکرد.
عمادالدین باقی در نامهاش به ماشاءالله شمسالواعظین سردبیر جامعه به مناسبت انتشار صدمین شماره روزنامه نوشت که انتشار چنین رمانی که ارزشی جز رد کردن خط قرمزها ندارد چه ضرورتی در روزنامه جامعه دارد؟ وقتی روزنامه جامعه به دادگاه رفت قاضی پاورقی «آتش و دود» را خلاف عفت عمومی و یکی از دلایل توقیف جامعه اعلام کرد و ناصر ایرانی بار دیگر خبر ساز شد.
ناصر ایرانی سالهای بعد را در سکوت و فراموشی و انزوا گذراند. تا زمانی که مجله «نشر دانش» منتشر میشد گاه نوشتهها و یادداشتها و نقدهایش را بدان میسپرد. اما بعد مثل بسیاری از نویسندگان فراموش شد.
نه ناشری کتابهایش را تجدید چاپ میکرد و نه مطبوعهای بود که خواستار انتشار نوشتهای از او باشد. تنها اتفاق سالهای پایانی زندگیاش انتشار ویرایش تازه «هنر رمان» بود.
ظهر پنجشنبهای که گذشت، خبر درگذشت ناصر ایرانی او را دوباره در صدر خبرها قرار داد. نسل امروز تصویر روشنی از او ندارد و یادش نمیآید نویسندهای که اطلاعات شبکههای اجتماعی و دایرهالمعارفهای آنلاین امروز درباره او از چند سطر فراتر نمیرود در طول دههها فعالیت خود، سطرها ، صفحهها و کتابهای بسیاری نوشته و سالها از ستارگان نسلی بود که در جستوجوی آرمانی تازه برای جامعه و ادبیات بودند.