صورتیها: فیلم سینمایی هامون، با بازی خسرو شکیبایی یکی از فیلمهای سینمایی ایران میباشد که سابقه دریافت سیمرغ بلورین بهترین فیلم سینمایی را دارد. دیالوگ فیلم هامون از جمله دیالوگهای ماندگاری است که با گذشت نزدیک ۳۰ سال از سال تولید این فیلم هنوز هم جذابیت و مفهوم خاصی دارد.
دیالوگ فیلم هامون
این فیلم به کارگردانی و نویسندگی داریوش مهرجویی، از جمله کارگردانان کاردرست سینمایی کشور در سال ۱۳۶۸ تولید شد. این فیلم در ژانر اجتماعی و سوررئالیستی تولید و پخش شد.
خسرو شکیبایی، بیتا فرهی، عزتالله انتظامی، فتحعلی اویسی از جمله بازیگران فیلم هامون میباشند. در این بخش از دیالوگهای ماندگار و برتر فیلمهای سینمایی دیالوگ فیلم هامون از طرف خسرو شکیبایی بیان شدهاند برای شما آماده کردهایم.
در خلاصه داستان این فیلم آمده است: حمید هامون که با همسرش مهشید دائم کش مکش دارد زندگی کابوس گونه خود را مرور میکند. او که مشغول نوشتن رسالهاش درباره عشق و ایمان است. در پی دوست قدیمی و مرادش علی عابدینی میگردد. خانه و کاشانه را ترک میکند و دست به اعمال دیوانه واری میزند. او در حالتی پریشان، در پی شکایت هایش، خود را به امواج دریا میسپارد، اما عابدینی او را نجات میدهد.
همچنین، این فیلم به دغدغههای جوانان روشنفکر بعد از انقلاب میپردازد؛ میان دنیاخواهی و آرمانخواهی. تصویری از آرمانخواهی که بهدلیل حبّ دنیوی در تلاطم است. درمقابل، علی عابدینی فردی که تکلیفش با خودش مشخص است و دنیا را فدای آرمانها و عقایدش کردهاست. مهرجویی خود میگوید که داستان این فیلم با الهامگرفتن از بوف کور صادق هدایت نوشته شدهاست.
فیلم هامون در دوره هشتم (۱۳۶۸) جشنواره سینمایی فجر تهران، با کسب پنج سیمرغ بلورین بههمراه جایزه ویژه هیئت داوران ستارهی بیرقیب سینمای آن سال ایران بود. این فیلم در جشنواره هشتم برنده جایزه ویژه هیئت داوران برای بهترین فیلم و همینطور سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی، فیلمنامه، فیلمبرداری، نقش اول مرد، و بهترین تدوین شد. فیلم هامون همچنین کاندیدای دریافت سیمرغ بلورین در شش زمینه دیگر بود. در جشنواره این سال، هامون برنده یا کاندیدای دریافت ۱۲ جایزه از ۱۹ جایزه موجود بود. شخصیت حمید هامون نیز بهعنوان برترین شخصیت تاریخ سینمای ایران توسط مجلهٔ فیلم انتخاب شد. در این بخش چند دیالوگ فیلم هامون را به صورت عکس نوشته خدمت علاقهمندان به فیلم و سینمای ایران آماده کردهایم.
دیالوگ فیلم هامون
خب پدر مادرو جد و آباد اگه مطرحه خب من مادرم خیلی زود رفت
پدرمم انقد ساده بود که آسه می رف آسه می یومد که گربه شاخش نزنه
ولی من درس ضد بابامم
من مرتب شیلنگ تخته می ندازم ولی به هیچ جایی نمی رسم دکتر
دارم فرو میرم
به هیچی اعتماد ندارم به هچی اعتقاد ندارم
دارم هدر میرم این یعنی چی؟
دکتر من یه زمانی فکر می کردم یه گهی میشم اما هیچ پخی نشدم.
چهل و خورده ای ازم گذشته بدتر آویزونم؛
ما آویختهها به کجای این شب تیره بیاویزیم قبای ژنده و کپک زدهی خودمونو؟
دیالوگهای فیلم هامون
تو میخوای من اونی باشم که واقعا خودت میخوای من باشم.
اونی باشم که تو میخوای.
اون وقت دیگه من… من… نیست!
یعنی منِ خودم نیستم!
دیالوگهای ماندگار خسرو شکیبایی
حمید هامون: آقای رئیس، این خانوم، این آقا و فک و فامیلاشون دست به دست هم دادن که منو نابود کنن.
پاسبان گذاشته سر محل که منو دستگیر کنه
انگار من جنایت کردم. حالا هم باید نفقشو بدم
هم خونه رو بدم ، هم مهریه رو بدم … هم بچه مو بدم ، هم شرفمو بدم . چرا؟ چرا؟ من نمی تونم طلاق بدم؟
من نمی تونم.
این زن، این زن سهم منه، حق منه، عشق منه… من طلاق نمیدم…
دیالوگهای ماندگار فیلم هامون
خواب میبینم که در کنار دریا هستم و با عدهای آشنا و غریبه به سویی میروم. انسان از آن چیزی که بسیار دوست میدارد خود را جدا میسازد. در اوج خواستن نمیخواهد…دراوج تمنا نمیخواهد.
دوست میدارد اما در عین حال میخواهد که متنفر باشد. امیدوار است اما امیدواراست امیدوار نباشد.
همواره بیاد میآورد اما میخواهد که فراموش کند.
دیالوگ فیلم هامون
دبیری: همیشه بهت میگفتم زن خوشگل نگیر.
گرفتی ،حالا نمیخوادت… چقدر گفتم عنترشو بگیر تا کنارت برای همیشه بمونه
گوش ندادی، گوش ندادی!
دیالوگهای ماندگار فیلم هامون
کجا داره میره؟ دِ آخه به چی رسیدن؟ مثه یه مشت سوسک و مورچه دارن تو مرداب تکنیک دست و پا میزنند. همش هم به خاطر این شکم صاب مرده است. راحت لم دادن. معنویت چی شد بدبخت؟ به سر عشق چی اومد؟
دیالوگهای ماندگار خسرو شکیبایی
چرا اینقدر در برابر ابراز قدرت ضعیفم؟ این ضعف من از کجا میاد؟
از پدرم؟ از مادرم؟ از وطنم؟… از مهشید؟ اِی مهشید… مهشید
دیالوگ فیلم هامون
چرا پای منو وسط میکشی؟ تو داری یه بحران درونی رو طی میکنی و طبیعیه که ازهر کس و هر چیزی ممکنه بدت بیاد
دیالوگهای ماندگار خسرو شکیبایی
تو میخوای من اونی باشم که واقعا خودت میخوای من باشم.
اونی باشم که تو میخوای اون وقت دیگه من… من… نیست
یعنی من خودم نیستم
دیالوگهای خسرو شکیبایی
هامون(مرحوم خسرو شکیبایی): تو عوض شدی!
مهشید(بیتا فرهی): عوض نشدم..تو رو دیگه دوس ندارم!
هامون: یعنی همه اون زمزمه ها،زندگیا،عشقا..همه دروغ بود؟!
دیالوگهای ماندگار فیلم هامون
لاکردار اگه بدونی هنوز چقد دوست دارم