افزایش سن ازدواج چه تاثیری در موفقیت ازدواج خواهد داشت؟ آیا میتوان در هر سنی یک ازدواج موفق داشت؟
بهطور کلی، ازدواج بهدنبال پاسخدادن به یک سری نیازهای روانشناختی انجام میگیرد. یعنی ازدواج، سازوکار فرهنگپذیرفته و متمدن آنهای است برای زمینهسازی ارضای نیازهایی که نیاز جنسی فقط یکی از آنهاست.
درواقع نیازهایی دیگر مانند نیاز به تعلق، امنیت، احساس ارزشمندبودن، مسئولیتپذیری، احساس استمرار دربارهٔ دستاوردها ازجمله فرزندان، استمرار نسل و نیاز به پیشبینیپذیر بودن مسائل مهم ازجمله روابط انسانی معنادار، همگی از نیازهایی هستند که در یک ازدواج سالم میتوان به آن پاسخ داد.
منظور از نیاز به استمرار که منعکسکنندهٔ نیاز پایهایتر پیشبینیپذیری مسائل است، آن است که افراد ترجیح میدهند اگر رابطهٔ عاطفی معناداری با کسی دارند، به آن استمرار ببخشند.
پیمان ازدواج نیز از طریق زمینهسازی تعهد متقابل این استمرار را پیشبینی میکند. از آنجا که فرد از طریق ازدواج خود را درون قاعده و چهارچوبی حس میکند، با فرض اینکه طرف مقابل با او خواهد ماند، میتواند با امنیت خاطر روی این رابطه سرمایه گذاری کند.
آنچه برشمردیم، بهطور کلی، مجموعهای از عوامل روانشناختی ازدواج بود.
مقاله مرتبط: بهترین سن ازدواج برای دختر و پسر
در سالهای اخیر بنا به گزارشها و آمارهای منتشرشده از سوی مسئولین، شاهد بالارفتن سن ازدواج بودهایم.
بهطور طبیعی، وقتی سن ازدواج بالا میرود، ارضای نیازهای یادشده که اصیل و انسانی هم هستند، به تعویق میافتد و همین موضوع تبعات متعددی در پی خواهد داشت. یکی از آنها این است که افراد برای پاسخ به نیازهای خود بهدنبال روشهای جایگزین میگردند؛ مثلا وارد روابط موقت، ارتباطات گذرای عاطفی یا جنسی میشوند و یا وقتشان را به دوستبازی میگذرانند. یا اینکه اصلاً به انکار نیازها میرسند؛ بهطوریکه اساسا خود را بهعنوان یک فرد دارای نیاز نمیبینند که این موضوع هم متعاقباً تبعاتی خواهد داشت.
در یک جمعبندی اجمالی، تبعات افزایش سن ازدواج را میتوان اینگونه عنوان کرد:
زمینهسازی ترویج روابط بیچهارچوب عاطفی یا جنسی که محصول آن میتواند پایینترآمدن سن نخستین رابطهٔ جنسی نیز باشد.
این موضوع در طول زمان با ریختهشدن قبح ماجرا، تبدیل به فرهنگ یا عرف میشود و ممکن است والدینی که خودشان سرخوردگیهای احساسی داشتهاند، برای جبران ناکامیهای احساسی خود، در مقابل فرزندانشان سهلگیری کنند. یا اصلاً بهدلیل مسائل اجتماعیاقتصادی وقت کافی برای نظارت به فرزندانشان را نداشته باشند، یا تحتتأثیر القای فرهنگی رسانهها، تساهلگرا شده باشند؛ از طرف دیگر، بچهها هم تحتتأثیر امیال غریزی و نیازهای عاطفیِ ناگهانفعالشده اما بهخوبیدرکنشده، با یکدیگر روابط صمیمانه برقرار میکنند، تاجایی که ممکن است تجربهٔ جنسی خارج از قواعد شرع را هم پیدا کنند.
اگر این اتفاق رخ دهد ممکن است فرزند، بهخاطر احساس گناه ناشی از این تجربه زودتر از موعد جنسی، این عمل را ترک کند. گاهی هم احساس گناه باعث میشود او شروع به انکار ضوابط شرع و عرف کرده و حتی تحت یک فرایند جبرانی روانی، دست به فلسفهبافی بزند و با خود بگوید «حالا مگر چه شده و اصلاً چه اشکالی دارد؟» برخی هم از رابطه با طرف مقابل خارج شده و با هدف رعایت ضوابط شرع و اخلاق سعی در بازسازی سبک زندگی خود میکنند. اغلب این افراد برای چهارچوبدادن به این رابطه انگیزه پیدا میکنند و بهسمت ازدواج سالم میروند.
اگر بخواهیم به تحلیل روانشناختی پایینتر آمدن سن رابطهٔ جنسی و افزایش سن ازدواج بپردازیم، لازم است به این موضوع اشاره کنم که امروزه باور غلطی رایج شده است که میگویند «ازدواج باید با عشق شروع شود.» صِرف این تصور از ازدواج، بیماری است. ازدواج باید به عشق منتهی شود، نه اینکه لزوما بهدنبال آنچه برویم که در اکثر مواقع بهجای عشق اشتباه گرفته میشود.
برای انتخاب همسر باید دنبال کسی رفت که ظرفیت ارتباط انسانی سالم را داشته باشد. در این صورت و بهفرض وجود این توان و آگاهی و ظرفیت در هر دو طرف است که میتوان بعد از مدتی زندگی مشترک توام با احترام، مسئولیتپذیری، محبتورزی، تعهد و حمایت متقابل در بالا و پایینهای زندگی مشترک، شاهد جوانهزدن بذر عشق در رابطه باشیم.
اینکه افراد میگویند باید با عشق شروع کنیم، اغلب منتهی به اشتباهگرفتن احساسهای شهوت و شیفتگی و نوعی فرافکنی متقابل با عشق خواهیم شد.
برای روشنشدن این موضوع از خودتان بپرسید: «نقطهٔ مقابل عشق چیست؟» اغلب مردم خیال میکنند تنفر نقطهٔ مقابل عشق است، درحالیکه نقطهٔ مقابل تنفر، شیفتگی است نه عشق.
تنفر، اوج انزجار است با چشمِ بسته؛ طوری که هیچکدام از خوبیهای کسی را نبینیم و شیفتگی، اوج کشش است با چشمِ بسته؛ طوریکه فردِ شیفته بدیهای طرف و اشکالات رابطه را نمیبیند.
پس جایگاه عشق این میان چه میشود؟ عشق نقطهٔ مقابل ندارد. یا هست یا نیست. عشق، گُرگرفته نیست. تصاحبگرا نیست. تملکجو نیست. عشق نوسان ندارد، سیال است.
هدف و شرط عشق، لزوما وصال نیست؛ اما همهٔ اینها در شیفتگی هست. در شیفتگی فرد بهدنبال وصال است. اگر طرف مقابلش برود یا قهر کند و نباشد، او دیوانه میشود. آدمِ شیفته، تملکگرا و انحصارطلب است.
پس عشق که اغلب در ادبیات رایج ما جایگاهش به شیفتگی تنزل پیدا کرده و مبتذل شده است، این نیست و آنچه بهعنوان عشق در جامعه میبینیم بیشتر شوقی است که مؤلفههای شهوت و برونفکنی متقابل نیازها و انگیزه را دارد.
نکتهٔ مهم دیگر آن است که افراد متأسفانه فکر میکنند آن ازدواجی درست و خوشعاقبت است که این شوق، از روز نخست در دل آنها باشد. همین نگرش باعث میشود خیلی از ازدواجهای سالم و بالقوهموفق اتفاق نیفتد؛ چون بهاصطلاح آن حرارت و تپش قلب و هیجانی که انتظار میرود در دل دو طرف نیست.
جالب است بدانید بسیاری از ازدواجهایی که با این عشق آتشین شروع شده است، منجر به نارضایتیهای جدی زناشویی و حتی طلاق میشود و همین امر جوانان را نسبت به ازدواج بدبین میکند؛ چراکه با خود میگویند حالا که قرار است این شعله فروکش کند اصلا بهتر است تا وقتی باهم هستیم، بدون دردسر بهصورت غیر رسمی و بدون ثبت در سند و قباله باشد.
همهٔ این مسائل از موضوعات ریزی هستند که آمار طلاق را بالا میبرند.
این وضعیت بلاتکلیفی، به اضافهٔ دسترسی بیقاعده به روابط شبهصمیمانه با جنس متفاوت، برخی افراد را تنوعطلب میکند و سبب میشود از فرصتهای دسترسی به جنس متفاوت برای درگیرشدن در روابط شیفتهواری استفاده کنند و آنرا عشق مینامند؛ بهاینترتیب، بسیاری از افراد از مسیر درستی که میتواند با رعایت اصول ارتباط انسانی و انتخابی شریک شایسته فرصت برقراری یک رابطهٔ احساسی باثبات را فراهم کند دور شده و بازیچهٔ روابط بالقوه ناپایدار و وهمآمیز میشوند.
بنابراین در یک فرصت دهساله، از بیست تا سیسالگی که طی آن افراد نه ظرفیت عاطفی جاافتاده و نه بیتفاوتی و بینیازی سنین پایینتر را دارند، وضعیتی ایجاد میشود که از ایجاد رابطهٔ صمیمانه و پایدارِ متعهدِ چارچوبدار، مانند ازدواج، طفره میروند.
البته ناگفته پیداست، موضوعاتی که برشمردیم تنها عاملِ به تأخیر افتادن ازدواج نیست و صد البته نمیتوان منکر مسائل اقتصادی و اجتماعی شد؛ اما من بهعنوان یک روانشناس، در این یادداشت، فقط به تحلیل برخی عوامل روانشناختی این موضوع پرداختم.
درضمن، یادآور میشوم از عوامل دیگری که به افزایش نسبی سن ازدواج دامن میزند، نداشتن مهارتهای زندگی و علاوه بر آن داشتن انتظارات اقتصادی و اجتماعی غیر واقعبینانه از ازدواج نیز هستند.