مستوران روایت فتح؛ داستان زنان قهرمان در دفاعمقدس
شهریور ماه بود که صدای خمپاره در خرمشهر پیچید و کسی باور نداشت که قرار است این صداها هشتسال دوام بیاورد تا اینکه بالاخره با تمام تلخیها، آتشبس میان دو جبهه اعلام شد؛ سال ۶۷.
از آغاز جنگ ایران و عراق، ۳۹سال میگذرد؛ در همه این سالها، فیلمهای بسیاری درباره جنگ ساخته و کتابهای زیادی نوشته شد؛ کتابها و فیلمهایی که قهرمان بیشترشان مردان بودند؛ مردانی که شهید شدند، جانباز یا اسیر بودند، اما کمتر کسی نگاهی به زندگی ۶هزار و ۴۳۷ نفر شهید و ۵ هزار و ۷۳۵ نفر جانباز زن داشته است و هنوز قصههای زیادی باقی است که زنان باید روایتگر آن باشند.
قصه خانم دباغ که فرماندهی سپاه همدان را بهعهده داشت و جنگ پارتیزانی به آنها میآموخت یا داستان خانم کربلایی که هفتسال تمام سنگرش چایخانه اهواز بود و مادرانه، تکههای باقیمانده بر لباسها را غسل میداد و دفن میکرد.کم نیستند زنانی که قهرمانانه ایستادند و دوام آوردند و سینهشان مخزن ناگفتههایی است که میشود از آنها گفت و شنید.
نشست «نغمههای ناخوانده از روایت زنان از دفاع مقدس» که هفته گذشته در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد، جایی بود برای گفتن از قصههایی زنانه از جنگ؛ تجربههایی که سخت به دست آمد و سخت بر جاماند.
زنان تابآوری که مدیریت بحرانشان مثالزدنی بود
نرگس کریمی، مشاور امور ایثارگران معاونت امور زنان و خانواده ریاستجمهوری، نخستین سخنران این نشست بود که از نقشآفرینی زنان در جنگ و پشت جبههها گفت و بر این باور بود که بسیاری از این نقشآفرینیها مغفول مانده و به آن پرداخته نشده است: «جنگ پدیدهای است که جنبههایی خاکستری دارد که حتی در مورد مردان به آن پرداخته نشده چه رسد به زنان.
در مورد جنگ نوشتهها بسیار است، اما با وجود این، هنوز بخشهای زیادی از جنگ وجود دارد که در مورد آن صحبت نشده و نیازمند پرداختن به آن هستیم.»
کریمی با بیان این موضوع که ملتهای بدون حماسه مانند انسانهای بدون حافظهاند، ادامه داد: «جامعهشناسان بر این باورند که هیچ ملتی را نمیتوان در دنیا یافت که حماسهای توسط مردم آنها رخ نداده باشد؛ حماسههایی که باید از آنها گفت و جنبههای مختلف آنها را بررسی کرد.»
مشاور امور ایثارگران معاونت امور زنان و خانواده ریاستجمهوری در ادامه از دلایل شکلگیری بیشتر نشستهایی از این دست گفت: «نشستها در مورد حماسهها ما را با تاریخ پیوند میزند و سبب میشود ما از چرخه روزمرگی خارج و به عالم معنا کمی نزدیکتر شویم. در این نشستها ما از آدمهایی یاد میکنیم که در راه خدا فداکاری کردهاند.
صبا وطنخواه رزمنده خرمشهری که تصویری از خودش در مهر ۵۹ را به دست گرفته است | عکس از سعید صادقی
در این عرصه وحدت اجتماعی و ملی شکل میگیرد. میان نسلها ارتباط معناداری به وجود میآید و در نتیجه فضیلتها در جامعه زنده میماند.» کریمی با ترسیم روزهای ابتدایی جنگ از مردانی گفت که شهر و دیار خود را ترک کردند و به سمت میادین جنگ رفتند: «مردان به میادین رفتند و شهرها را به زنان سپردند؛ زنانی که بسیار قوی در این نقش ظاهر شدند.
نیاز داریم تجارب زیسته این زنان را بیان کنیم و برای این کار باید به سراغ این زنان رفت؛ زنانی که هیچگاه از رنجهایشان و تجربه زندگی شخصیشان چیزی نگفتهاند.
این ناگفتهها باید نوشته و بخشی از تاریخ شود.» او تابآوری و مدیریت بحران را یکی از خصوصیات این زنان دانست: «شعار تابآوری تازه در دنیا باب شده، درحالیکه زنان در دفاع مقدس بدون اینکه آموزشی دیده باشند، تابآوری را به نمایش گذاشتند و در مدیریت بحران مثالزدنی ظاهر شدند. زنان در دفاع مقدس تنها نقشآفرین نبودند، بلکه در صلح هم خوب ظاهر شدند. درواقع زنان منادی صلحاند.»
رنج متعالی، سهم زنان از جنگ
غلامرضا ظریفیان، استاد تاریخ دانشگاه تهران سخنران دیگر این نشست بود که از بُعد تاریخی به نقشآفرینی زنان در جنگ پرداخت: «فلات ایران همواره یا شاهد مهاجرتها بوده یا شاهد هجوم اقوام مختلف.
از زمانی که میتوان جنگها را محاسبه کرد بیش از ۱۲۰۰ جنگ بزرگ مرتبط با ایران اتفاق افتاده است. شاید یکی از طولانیترین این جنگها، جنگ ایران و عراق بود- جنگ جهانی دوم با تمام گستردگیاش بیش از چهار سال طول نکشید- بنابراین جنگ ایران و عراق رخداد مهمی در تاریخ معاصر ماست.»
ظریفیان با نگاهی به تاریخ ۱۵۰ ساله اخیرمان ادامه داد: «ما در تاریخ تحولات ۱۵۰ ساله اخیرمان اگر تحولاتمان را از جنبش تنباکو تا انقلاب اسلامی مورد توجه قرار دهیم، متوجه میشویم همه تحولات مختص جامعه شهری بوده، درحالیکه برای اولینبار در تاریخ معاصرمان در دفاع مقدس بود که شهر و روستا در کنار هم قرار گرفتند.
در واقع مسأله دولت – ملت در جنگ ایران و عراق شکل گرفت.» این استاد تاریخ دانشگاه تهران با بیان اینکه تاریخمان، تاریخ مردانه است، گفت: «تاریخمان مردانه است، چون راویانش مردان بودند و همین اتفاق در مورد جنگ هم میافتد؛ روایت جنگ، روایت مردانه است. در سطح کلان جنگ چیزی حدود ۲۰۰ فعالیت کلان دیده میشود.
از این تعداد، ۱۶۵ فعالیت مختص زنان است و متاسفانه هیچگاه در مورد آن صحبت نشده است. گستردگی فعالیت زنان در جنگ از مردانی که در صحنه نبرد بودند بیشتر است، البته مردان مستند کرده و ارایه دادهاند، اما زنان چیزی در این موارد نگفتهاند.»
ظریفیان با بیان این موضوع که فعالیت زنان بعد از جنگ هم ادامه داشته است، گفت: «مردان بعد از جنگ و بردن لذت معنوی به خانههایشان برگشتند، اما بخش اعظم تداوم جنگ بر دوش زنان باقی ماند؛ بهعنوان مثال مادر سه شهید میگوید با فرزندانم ۲۳ سال زندگی کردم، اما امروز ۳۶ سال میشود که با این بچهها ارتباط دارم.
همیشه در مورد گفتن از صحنه اصلی رزم از مردان صحبت میشود، درحالیکه ۶هزار و ۴۳۷ شهید زن و ۵هزار و ۷۳۵ جانباز زن گواه این مسأله است که زنان هم در این صحنه حضور داشتند.»
این استاد تاریخ بهعنوان کسی که در جنگ حضور داشته، ادامه داد: «به جرأت میگویم اگر زنها در جنگ فعال نمیشدند، معلوم نبود مردها تاب بیاورند. اگر توانستیم هشتسال دفاع کنیم به دلیل حضور زنان در جبهه و پشت جبههها بود که با صبوری حضور داشتند.
ما با همین محوریت میتوانیم صدها فیلم و تئاتر بزرگ درست کنیم. ما مردها مکرر در جنگ کم آوردیم، اما وقتی رفتیم خانهمان، بیمارستان و … از صبوری آنها خجالت کشیدیم و برگشتیم.
مردان ایرانی از امنیت خانه و زندگیشان خیالشان راحت بود که وارد نبرد شدند؛ امنیتی که زنان به مردان دادند.» ظریفیان جنگ را اساسا موضوعی خشن دانست و گفت: «در بخش پشتیبانی و اقتصاد جنگ هم زنان نقشهای مهمی داشتند.
زنان در جنگ خودشان را شناختند و امروز ۶۴ درصد دانشجویانمان زناناند یا ۳۰ درصد هیأت علمیمان را زنان تشکیل میدهند. اگر جامعه به سمتی برود که از این ظرفیت استفاده کند بخش مهمی از مشکلاتمان حل خواهد شد.»
به غیر از «دا» کتابهای دیگری هم هست
حکمت بروجردی، مسئول مطالعات زنان کتابخانه ملی آخرین سخنران این نشست بود و در ابتدای صحبتهایش به جنبهها شیرین و تلخ جنگ پرداخت: «تاریخ و فرهنگ هر قوم و ملتی بهگونهای است که بخشی از آن به ستیز و جنگ گذشته؛ برای همین حماسهها بهوجود آمده است.
وجود پهلوانان مثل اسفندیار و سهراب و سیاوش جز در سایه جنگها ممکن نبوده است. جنگ بخش عظیمی از تاریخ ما و انسانها را میسازد. اگرچه بخش تلخ جنگها در کشتارها و تخریبها خلاصه میشود، اما بخش دفاع از تمامیت ارضی، ناموس، شرف، اعتقاد و مذهب بخش شیرین جنگهاست.»
بروجردی بهانه بهوجود آمدن آثار بزرگ ادبی را جنگها دانست و ادامه داد: «شاهکارهای ادبی جهان و آثار جاویدان همیشه در جنگها بهوجود آمده است. ایلیاد و اودیسه برای یونانیها و شاهنامه برای ما نتیجه جنگهاست. میگویند جنگ میدانی مردانه است که بیشتر مردان در خلق آثار آن سهیماند، اما قربانیان خاموشی دارد که زنان هستند.
شاید در نگاه اول به نظر برسد آثار زنان در جنگ کم است، ولی بررسیها در کتابخانه ملی نشان میدهد از تمام کتابهای مربوط به جنگ ۲۹۷ کتاب در حوزه زنان نوشته شده و این درحالی است که ۱۲ پایاننامه در مورد زنان بوده و یک تاریخ شفاهی هم با موضوعیت زنان وجود دارد.»
مسئول مطالعات زنان کتابخانه ملی نوشتههای مربوط به حوزه زنان را در کنار پژوهشها، شعرها و داستانها، مختص خاطرات دانست: «خاطرات بیشترین حوزه کاری زنان را به خود اختصاص داده است، البته پژوهش هم به چشم میخورد، همینطور شعر و داستان و فیلمنامههایی هم وجود دارد.
در بخش خاطرات، خاطراتی داریم که خود زنان در جنگ حضور داشتهاند و قلم به دست گرفته و آن را نوشتهاند. خاطراتی هم داریم که زنانی در جنگ حضور داشتند و داستان شهرشان را به نگارش درآوردهاند. خاطراتی هم داریم که داستان مردان را نوشتهاند؛ داستان برادران، همسران، فرزندان و سرداران. یکسری خاطرات هم داریم که مردان خاطرات زنان را نوشتهاند.»
بروجردی اغلب کتابهای مربوط به زنان را در بخش خاطراتی میداند که زنان پرستار نوشتهاند یا خاطراتشان را فرد دیگری روایت کرده است. «وقتی درباره نوشته زنان در مورد جنگ صحبت به میان میآید، اغلب آدمها میگویند «دا»، درحالیکه ما کتابهای دیگری هم در این زمینه داریم، اگرچه اکثر این کتابها را خاطرات تشکیل میدهند.
«کفشهای سرگردان» خاطرات سهیلا فرجامفر، «مستوران روایت فتح» طاهر قاسمیامین، «از چنده لا تا جنگ» گلستان جعفریان، «یک طبق نان یک طبق عشق» ناهید حسینیمقدم، «دختران اوپیدی» خاطرات مینا کمایی نوشته لیلا محمدی و «تیمار غریبان» پروین کاشانی زاده خاطرات سکینه محمدی.»
همراه با چهار زن دلاور
مریم کاتبی
از امدادرسانی به مجروحان انقلاب تا جنگ کرمانشاه و عملیات مرصاد
نخستینبار که شنید باید برود کردستان با دست به سر کوبید. شهید فیاضبخش گفته بود هیکل درشتش به درد کردستان میخورد. مادرش هم با رفتنش موافق بود، اما خودش میترسید؛ شنیده بود پوست میکَنند و سر میبُرند.
هنوز خبری از جنگ ایران و عراق نبود و جنگ کوملهها و دموکراتها در کردستان بیداد میکرد. مریم مثل بسیاری از زنان و دختران در بحبوحه انقلاب دورههای کمکهای اولیه را دیده بود. یک هفته قرار برای رفتن به بیمارستان کردستان هشتماه طول کشید. از ترمینال غرب همراه صدیقه صادقیان و سه تا از برادران راهی کردستان شد.
صدیقه را که میبیند از تعجب خشکش میزند؛ دختری با ۱۴۷ متر قد. «دکتر فیاض بخش تو را دیده؟» جواب صدیقه مثبت است. «صدیقه میگوید دکتر به او گفته دختران ریزه به درد کردستان میخورند.» جواب صدیقه، مریم را کلافه میکند: «با خودم میگفتم بالاخره دختران درشت به درد کردستان میخورند یا ریزه.»
وارد پادگان کرمانشاه که میشوند، فرمانده پادگان حسابی آنها را دعوا میکند: «داد میزد و میگفت برای چه اینها را آوردید؟ چه کسی گفته زن بیاورید منطقه؟» یکی از مردها در جواب میگوید: «برادر محمد و احمد.» مریم از ترسی که وجودش را گرفته، زیرلب میگوید: «تو روح برادر احمد و محمد…» روزهای اولی که در پادگان بوده، با خدا همیشه دعوا داشته: «بیشتر وقتها با خدا کلکل داشتم. ببین چه کار میکنی؟ از من بدبختتر آدم آفریدی؟»
صبا وطنخواه نفر اول از سمت چپ است | عکس از سعید صادقی
مریم تا عملیات مرصاد از این شهر به شهر دیگر میرفته، اما دیگر خبری از گلایههایش به خدا نبوده. «تمام خاطراتم را نوشتهام. هر روزش را.
مثلا امروز شهردار بودم یا امروز بعد از ساعتها در مخابرات نشستن ارتباط قطع شد و …. یادم هست شهید بروجردی از ما پرسیدند، میروید پاوه یا مریوان؟ سریع پاسخ دادم مریوان! چون هنوز فکر میکردم پاوه خطرناک است، دریغ از اینکه ۱۰ روز قبل عملیاتی بوده و ضدانقلابها رفتهاند مریوان.
پسرها از این موضوع باخبر بودند و حاضر نبودند بروند مریوان. فرمانده آنها را مجبور کرد به ما احترام نظامی بگذارند، اما آنها با اشاره به ما میفهماندند سرتان را میبرند، اما ما متوجه نبودیم.» به پادگان مریوان که میرسند، هیچکسی نبود جز تعدادی برادر. زنانها و بچهها رفته بودند شهر صحه تا درامان باشند.
«پایگاهها یکی پس از دیگری سقوط میکردند، چون کوملهها زنانشان را همراه خودشان میآوردند. زنان لباسهای کردی گشاد میپوشیدند و زیرش اسلحه مخفی میکردند.
برادران هم که نمیتوانستند آنها را تفتیش بدنی کنند، مردانشان را مسلح میکردند و خیلیها به شهادت میرسیدند، برای همین شایعه کرده بودند چند زن چریکی از شاگردان خانم دباغ درحال آمدن به مریواناند، اما در واقعیت ما بودیم که میرفتیم برای تفتیش زنان کوملهها البته خودمان هم از این مسأله بیخبر بودیم و فکر میکردیم قرار است در بیمارستان باشیم.»
رقیه تدین
ادبیات برخورد با زنان متفاوت با امروز بود
اصالتا بهبهانی است. پدرش کارمند گمرک بوده و بهخاطر کار پدر خرمشهر زندگی میکردند. سال دوم پزشکی بود. رقیه تدین، مطابق مد لباس میپوشید و مجلههای مد را دنبال میکرد، البته اهل مطالعه بود و شریعتی زیاد میخواند. «خانهمان ۴۵ متری خرمشهر بود.
جزو نخستین کسانی بودیم که صدای خمپارهها را شنیدیم؛ ۳۱ شهریور ۵۹. جنگ ناخواسته شروع شد؛ موشک زمان آمدنش را با کس نگفته است، اما وظیفه ما دفاع بود و بس.» مهر ۵۹ که میشود مادر رقیه دلشوره اسارت دخترها به جانش میافتد و تصمیم میگیرد از شهر بیرون بزند، اما رقیه تصمیم به ماندن گرفته بود: «طبیعی بود که مادرها دلشوره فرزندانشان را داشته باشند.
مادرم دست خواهرهایم را گرفت تا ببردشان، اما من نرفتم و ماندم. خدا رحمت کند مادرم را تا آخر عمرش یکبار هم نگفت چرا آن روز ماندی با اینکه بارها منتظر بودم این را بگوید، اما من را در حسرت این جمله گذاشت.
این برایم خیلی ارزش داشت.» رقیه بعد از انقلاب مثل خیلی از همکلاسیها و دوستانش آموزش دیده و با اسلحه و کلت و سنگر آشنا بود، اما باور نمیکرد به این زودیها مجبور باشد آنها را عملی کند.
«در خانه یکی از دوستانم میماندیم و وسایل جنگ شهری را آماده میکردیم، تا اگر دشمن وارد خرمشهر شد، به جانش بیفتیم. در آن زمان تفکر غالب این بود که در دفاع از سرزمین تفاوتی میان زنان و مردان نیست و جالب اینکه مردها هم نمیگفتند چرا شما ماندهاید؟! ادبیات برخورد با زنان واقعا با امروز بسیار متفاوت بود.
ما آدمهای خیلی معمولیای بودیم، ولی دفاع از سرزمین چیز دیگری بود.» رقیه بر اثر خمپارهای مجروح میشود و حالا جزو زنان جانباز است. زنی که بعدها در کنار پزشکی ورزش را دنبال و زنان بسیاری را وارد ورزش کرد. «متاسفانه بستر اجتماعی جامعه آماده پذیرش زن جانباز نبود.
تعارف که نداریم زن جانباز یعنی دختری معلول. وقتی مردها جانباز میشدند، افتخاری بود. یادم هست تا مدتها که به بنیاد جانبازان میرفتم در فرمی که پر میکردم، کنار نام تنها گزینه آقا بود و وقتی گزینه خانم را به آن اضافه کردند، بسیار خوشحال شدم.»
حاج خانم کربلایی
سنگر ما پشت جبهه بود
چایخانه سنتی اهواز بعد از جنگ رنگولعاب دیگری به خود گرفت و شد پاتوق رفتوآمد زنانی که لباسهای پاره را میدوختند، رخت و پتو میشستند و پوتینها را واکس میزدند و… حاج خانم کربلایی یکی از این زنان بود. سالن خیاطی پر بود از زنانی با چرخخیاطیهای دستی که به ردیف نشسته بودند و لباسهای ترکشخورده و پاره را مرمت میکردند.
عدهای دیگر در حیاط لباس میشستند. استخری برای شستن پتوها درست کرده بودند. «بسیاری از زنان تمام جنگ را آنجا بودند و بعضیهایشان شیمیایی شدند و عدهای هم ریههایشان را از دست دادند. اوایل زنان لب چاه لباسها را میشستند، مثلا یکبار ۴۰ تا تشت آوردند تا لباسها را بشوریم.»
خانم کربلایی هفتسال را شبوروز در چایخانه گذرانده. «از سال ۶۱ تا ۶۷ پشت جبهه فعالیت میکردم. این کار برایمان کلاس درس بود. ما نمیتوانستیم در جبهه بجنگیم، سنگر ما پشت جبهه و بیشتر روزها برایمان عاشورا بود.» مسئولیت خانم کربلایی جمعکردن تکههای گوشت و تکههای باقیمانده روی لباسها بود.
«تمام مدت این تکهها را از لباسها جدا میکردم و بعد غسلشان میدادم و دفن میکردم.» خانم کربلایی حتی مجبورشده برادر و مادرش را هم غسل بدهد و دفن کند. «مادرم تکهتکه شده بود و بسیجیها تکههایش را در پلاستیک برایم آوردند و خودم خاکش کردم. برادرم هم ۱۱سال مفقود بود، وقتی او را آوردند خودم دفنش کردم.»
فرشته ملکی
تو را جان عزیز زهرا از من دل بکِن
در بحبوحه انقلاب با منوچهر مدق آشنا شد؛ مردی که بعد از ۱۰ سال جانبازی به شهادت رسید. «ما در غرب بودیم و برای کاری به تهران سفر کردیم و همان زمان بود که جنگ شروع شد و سوم مهر منوچهر رفت تا برگردد و من را هم با خودش ببرد، اما ۲۰ دقیقه مانده به سال تحویل برگشت و در تمام این مدت تنها یکبار تلفنی صحبت کردیم.
سفره هفتسین را چیده بودم و خداخدا میکردم منوچهر بیاید- عید اولمان بود- در زده شد و خرس سفید کوچولوی پشمالویی از لای در آمد تو و بعد منوچهر را دیدم که سرتا پا گِلی بود.» فرشته که از چشم به راه ماندن همسر خسته شده بود، تصمیم میگیرد با منوچهر برود تا شاید هرازگاهی او را ببیند.
تمام زندگیاش را در دو ساک جمع میکند و با منوچهر میرود و در همه آن سالها در اهواز، دزفول، اندیمشک، شوش، اسلامآباد و کرمانشاه زندگی کردند. «نخستینبار که منوچهر من را گذاشت تا برود، گفت نیمساعته برمیگردد، اما بعد از یکماه و ۱۲ روز برگشت. در تمام سالهای جنگ یک ناهار یا شام با هم نخوردیم. ۲۰ خانواده بودیم که در میان آنها پنج تازهعروس بود.
در عملیات بدر ۱۸ نفر از همسرانشان شهید شدند. هیچوقت آن روز یادم نمیرود. پدرم کلی ماهی با قطار برایم فرستاده بود و دوستان منوچهر از قطار نزدیک پادگان دوکوهه گرفتند. به هزار زحمت ماهیها را پختیم. ماهیتابه بزرگ که نداشتیم، برای همین روی حوضی که در حیاط داشتیم چوب ریختیم تا ماهیها را آنجا سرخ کنیم.
در تمام این مدت منتظر بودیم یکی از مردها بیاید، بعد شروع کردیم به خواندن زیارت عاشورا که صدای ترمز یک تویوتا آمد و بعد بعدی و بعدی، سه ماشین آمدند و ما بعد از سهماهونیم میدیدمشان. همان حیاط پتوها را پهن کردیم و شروع به خوردن کردند، ما زنها هم پشتپنجره نشسته بودیم و آنها را تماشا میکردیم. به لقمه آخر که رسیدند، تازه متوجه ما شدند و کلی خجالت کشیدند.»
عکس از سعید صادقی
گرید شیمیایی منوچهر هشت بود و تمام دوران جانبازیاش با ۷۸ ترکش کنار آمد. «برای یک روز بیشترماندن منوچهر زیارت عاشورا، حدیث کسری و … میخواندم تا خدا را در رودربایستی بگذارم و او یک روز بیشتر کنارم باشد. تمام ۱۰ سال جانبازی منوچهر شبها نخوابیدم، میترسیدم اکسیژن از دهانش بیفتد.
روز آخر در بیمارستان با هر دَم خون بالا میآورد، از چشمانش هم خون میآمد. همیشه فکر میکردم من به منوچهر عاشقترم، اما اینطور نبود. روز آخر در بیمارستان گفت فرشته از خدا شهادت سخت خواسته بودم، اما واقعا خسته شدم. وقتی این را شنیدم، خیلی خجالت کشیدم.
درد اصلی را او میکشید و من پز میدادم که، چون دوستش دارم میخواهم بماند. آخرین روز گفت تو را جان زهرا از من دل بِکن. همان موقع به خدا گفتم «خدایا راحتی و آرامش در دنیا روزی منوچهر نشد، آن را روزیش کن.»