انشا عید نوروز را چگونه گذراندید؟
عید نوروز و خاطرات ان میتوانید بـه یک انشا زیبا و بیادماندنی تبدیل شود و باعث شود شما در این انشا نمره خوب را کسب کنید. برای اینکه بتوانید یک انشا زیبا درباره نوروز بنویسید بهتر اسـت اول یک مطالعه بـه این انشا ها درباره نوروز بیندازید.
ما در این جا بـه شما کمک خواهیم بهترین انشا درباره نوروز را شما بنویسید.
نمونه هایی از بهترین انشا در مورد نوروز را در پایین بخوانید:
انشا با موضوع نوروز
چند روزی از باز گشایی مدارس درسال جدید، می گذشت. موضوع انشای ما: «توصیف عید نوروز درخانواده ی خود». فروردین ۱۳۵۸؛ سوم راهنمایی. دبیر ادبیات مان از فهرست دفتر خود، چند نفر از دانش آموزان را یکی یکی صدا کرد. انشای خودرا بـه ترتیب خواندند.
بدون هیچ عکس العملی از سوی ما، با اشاره سر معلم، جای خود می نشستند. حبیب … اجازه ی خواندن انشای خویش را گرفت!. چند نفری گفتند: آقا بخوند. آقا اجازه، بذارید بخوند. یکیدیگر را صدا زد!. بعد از خواندن او، حبیب دوباره اجازه گرفت؟!
اینبار همه ی با اصرار میل بـه خواندن انشای او داشتند. شاید برخی انشا ننوشته بودند. تعداد زیادی از ما نیز سعی در نخواندن انشاهای بی کیفیت مان داشتیم. آخر رضایت داد. با اشاره ی سر و چشم خود، حبیب را بـه سوی تخته سیاه فرا خواند.
پای تخته رفت. دفتر خودرا گشود. خواند: بـه نام خدا، توصیف عید نوروز درخانواده ی ما، نوروز، بدترین روز! همه ی خندیدند**
معلم: ساکت، این شروع انشایی اسـت کـه اصرار بـه خواندنش داشتید!. بخون.
دوباره شروع کرد: نوروز، بدترین روز. روزی کـه من و دو برادرم شب تحویل سال را در خانه ی همسایه بـه صبح رساندیم. آخر آنان بـه مسافرت رفته بودند. کلید خانه ی خودرا جهت مواظبت، بـه ما دادند.
این شد کـه پدر ما سه نفر را روانه ی خانه ی همسایه کرد. تنها کاری کـه با شوق و ذوق پذیرفتیم. آخر مشاهده ی اسباب و اثاثیه آنان، دیدن برنامه های، تلویزیونی کـه نداشتیم و خوابیدن در رخت خواب های گرم و نرم برایمان تازگی داشت!. بماند کـه مادر هی سفارش بـه عدم ریخت و پاش میکرد!. خدا میداند او هم در دلش چقدر حسرت زندگی آنان را میخورد.
صبح عید وقتی بـه خانه بر گشتیم. بقچه حمام پدر گوشه ی اتاق بود. «خنده ی بچه ها» گویا نبود ما اسانی خیال آنان بود!. مادر، کنار اتاق مشغول وصله کردن شلوار برادرم بود. سراغ پدر را گرفتیم؟
فهمیدم، کـه بـه صحرا رفته. آبیاری باغ حاج عبدالعظیم بهاری! کـه هم حاجی بودو نامش بزرگ و بهاری نیز. کارهای باغ سر سبز و بزرگ وی را، گدا گشنه هایی چون پدرم باید انجام دهند!. دلخوشی عیدمان رفتن بـه دیدن پدربزرگ بود.
خوردن آجیل و شیرینی قرابی و گرفتن عیدی. کـه امسال او نیز بـه دیار حق رفته بود. مثل هرروز پا بـه کوچه گذاشتم. مردان و زنانی با بوی خوش، لباس های نو بـه تن داشتند. بچه های شان نیز لباس های عید پوشیده و همراه آنان یا بـه کول شان بودند.
حمید و علیرضا از بچه های محله لب کوچه ایستاده بودند. هردو کت و شلواری نو بـه تن داشتند. حمید گندم برشته میخورد. رضا در دهانش گزی می جوید!
داشت اولین عیدی دریافتی از پدرش را نشان می داد. حسرت لباس هایشان را میخوردم. دلم گندم برشته میخواست. دهنم از ملچ ملچ خوردن گز، آب افتاده بود!. انگار از پدرم خشمگین شده بودم کـه یه جای دادن عیدی، روز عید آبیاری باغ دیگران را میکرد!
اول خیابان، جمشید بساطی پهن کرده و آبی آلو می فروخت. انگار او نیز از هیاهوی عید باستانی، فقط نامی باستانی برایش برگزیده بودند. بیچاره تحمل تمسخر شعرهای بچه ها را از دست داده بود. وقتی داد می زد: «آبیه ست و آبی آلو.» یکی جواب می داد: «آبوش کرنه چیه» و اونم با عصبانیت جواب می داد…. و روز عید و فحش و دعوا و کتک و کتکاری و اشک های جمشید.
انشا عید نوروز
سه روز اول رو کـه همش ما عید دیدنی رفتیم و عیدی جمع کردیم و البته یه مقداری هم عیدی دادیم بعدش یه مسافرت سه چهار روزه رفتیم نوار جنوبی کشور رو گشتیم کـه بـه خاطر شلوغی بیش از حد از ادامه مسافرت منصرف شدیم و برگشتیم
.چند روز آخر رو هم یا رفتیم مهمونی و یا مهمون دعوت کردیم و چون تو خونه جدید تا حالا مهمونی نداده بودیم , تموم فک و فامیل و دوستان رو گروه گروه دعوت کردیم و چهار روز پشت سر هم مهمون داشتیم ***
تقریبا سه تا ۵۰نفر و یه شش نفره ! هنوزم کـه هنوزه با خودم میگم این ما بودیم کـه این همه ی ی مهمون رو راه انداختیمخلاصه رسیدیم بـه سیزده بدر و با کل فامیل توی خونه باغ یکی از اقوام جمع شدیم و بعدش هم دیگه هر کی برگشت خونه و شهر خودش حالا همه ی ی اینا رو گفتم کـه بگم توی این چند روز من و آقای همسر درس و مشق و تعطیل کرده بودیم
و بعدش رسیدیم بـه قسمت چه کنم چه کنم ماجرا !و اینکه توی این چند روز حسابی مشغول انجام پروژه های نوروزی اساتید بودیم و هر چی خوشی کردیم از تو چشمون در اومد ! ولی خوب دیگه همه ی ی میدونن روی درس خوندن توی نوروز نمیشه حساب باز کرد
کودک من، بهارمن
مایه ی افتخار من
عیدت مبارک
کودک مهربان من
بلبل خوشزبان من
عیدت مبارک
ای گل خوبروی من
طوطی قصه گوی من
عیدت مبارک
کودک من ؛ امید من
بخت خوش سفید من
عیدت مبارک
انشا زیبا درباره نوروز و سفر نوروزی
صبح میشود وقت ان اسـت کـه خورشید دست از دامن طبیعت بردارد وبه گیسوی سحر آویزد.شب کم کم دامن خودرا از کوچه ها جمع می کند.زمستان مدت هاپیش از این صحرا رفت اما انگار رد پایش بر آسمان باقیمانده اسـت کـه اکنون آسمان آن گونه زنگار گرفته اسـت.
وقت ان اسـت کـه کم کم بهار از راه برسد،درختان در خود فرو رفته اند،وقت ان اسـت کـه سر را بالا آورند وبه بهار درود گویند و از طراوت ان بهره گیرند.
وقت ان اسـت کـه پروانه ی چمن از پیله درآید و در نفس باد صبا سینه بگشاید،وقت ان اسـت کـه شادی در رگ های دشت سوسو زند…وقت ان اسـت کـه روزی از نو آغاز شود،امروز بهار وارد صحرا میشود و بر درختان شکوفه ی سپیدی و پاکی می کارد و از درختان لخت دشت عروسی زیبا می سازد.
لکه ی سرخ غروب از گوشه ی آسمان پاک میشود کـه خورشید از پشت کوه سر بالا می آورد وب ه بهار زیبا خوش آمد میگوید… در جنگل غوغایی برپاست نمیدانم چرا درختان از خواب زمستانی بیدار شده و با هم زمزمه کنان حرف میزنند**
گویا خندانتر و شادتر از همیشه اند آسمان از سر شوق میگرید انگار درختان دست هایشان را برای گرفتن دانه های بازیگوش باران کـه از گونه ی آسمان می چکد در هوا نگه داشته اند چه هوایی اسـت**
بوی عجیب و مست کننده ای مشامم را قلقلک میدهد و مرا بـه بازی میگیرد، نمیدانم از کجاست ولی انگار با من قایم باشک بازی می کند و خودش را بـه من نشان نمیدهد،نگاهم بـه خطی مشکی در آسمان میوفتد نزدیکتر میشود**
فکر کنم دسته ای پرستو در آسمان پرواز می کنند، دستم را در هوا برایشان تکان میدهم و بـه راهی کـه چون خطی خمیده و پرپیچ و خم در قلب جنگل کشیده شده بـه کنار رودخانه میرسم کـه بچه های شیطان آب در ان بازی می کنند ،صدای شادیشان در جنگل پیچیده و خروشان فریاد میزنند،
صدای چهچجه بلبلان گوشم را نوازش میدهد، کم کم شب از راه میرسد و آسمان گیسوی سیاه زیبایش را با پنس هایی از جنس ستاره و چلچراغی از جنس ماه بـه من نشان میدهد**
،امشب آسمان مهتابی اسـت چهره ی ماه را بـه تمامی می نگرم ولی نمیتوانم سخنانش را بشنوم فقط شادی و سرور را در نگاهش میخوانم اینک صدای پای عابری خسته را میشنوم صدایی آشنا با لبخندی بر رو ی لبانش و سرخی صورتش ،رهگذری کـه با آمدنش فقط می خواهد خنده ی زیبا را بـه همه ی هدیه دهد،بله بهار زیبایم تو آمدی با تمام سرسبزی با تمام شکوه و با تمام جذابیت هایت، بهار من خوش آمدی
انشاء دربارۀ عید نوروز بـه همراه خاطرات سفر نوروزی
هر سال نزدیک نوروز حال و هوای دوستان و اطرافیان عوض میشود و بـه خاطر خانه تکانی و آماده شدن برای نوروز جنب و جوش زیادی دارند و در خیابان مردم را می بینیم کـه با کیسه های خرید عید بـه سمت خانه در حرکت اند و یا ویترین مغازه ها را تماشا میکنن و معمولاً خانواده های کوچک بـه صورت دسته جمعی بـه خرید میروند و پدر دست بچه ها را میگیرد و با هم حرکت میکنند کـه صحنه های زیبایی اسـت. نزدیک سال تحویل همه ی ی لباس های نو بـه تن می کنیم
و برای فرارسیدن سال نو لحظه شماری میکنیم و در آخرین دقایق همراه خانواده در کنار سفره ی هفت سین مینشینیم و پدر معمولاً قرآن میخواند و همه ی ی سعی دارند ثانیه های شروع سال را در حال ذکر و دعا باشند. وقتی کـه سال تحویل میشود روبوسی می کنیم و سال نو را به همدیگر تبریک می گوییم و لحظات شادی بـه وجود می آید. در تعطیلات بـه دیدن فامیل و دوستان میرویم و معمولاً کوچک تر ها اول بـه دیدن بزرگترها میروند
و بعد از آن بزرگتر ها در فرصت مناسب بـه بازدید کوچک تر ها میروند و این رسم خیلی خوب اسـت ٬ چون هم دید و بازدید انجام میشود و هم آداب و رسوم احترام بـه بزرگ تر زنده نگه داشته میشود. در نوروز همه ی ی بوی تازگی میدهند و مخصوصا پسر بچه ها خیلی مواظب اند کـه شلوار و لباس عیدشان کثیف و خاکی نشود.
ما باید در تعطیلات بـه مرور درسهایی کـه در طول سال خوانده ایم بپردازیم چون ممکن اسـت این تعطیلات باعث شود ان ها را فراموش کنیم. با این کار برای امتحانات آخر سال هم آماده میشویم و تابستان خوبی خواهیم داشت. ما خیلی تعطیلات نوروز را دوست داریم برای اینکه معمولاً از بزرگتر ها عیدی میگیریم
و پسر عمو و پسر خاله و دای و پسر عمه هایمان را بیشتر میبینیم. بعضی ها در نوروز بـه مسافرت میروند کـه این کار خیلی خوب اسـت ولی باید مواظب باشیم در هنگام رانندگی تند نرویم و سرعت مناسب داشته باشیم چون ممکن اسـت تصادف بشود و اتفاقی برای ما و دیگران بیفتد و تعطیلاتمان خراب شود.
در روز سیزده بـه در بـه طبیعت میرویم و روز خوبی را میگذرانیم ٬ من همیشه دوست دارم روز بعد از سیزده بـه در هم تعطیل باشد تا بتوانم برای رفتن بـه مدرسه آماده شوم. ما نباید در این روز طبیعت را آلوده کنیم و شاخه های درختان را بشکنیم و یا آتش بزنیم. وقتی تعطیلات تمام میشود٬ باز هم باید بـه مدرسه برویم و درس بخوانیم تا بتوانیم در آخر سال نمره های خوبی بگیریم و در آینده شغل مناسبی داشته باشیم.
سنبل:
من سنبلم من سنبلم
همنشین با بلبلم
وقتی میام بـه بستان
باغبون میشه چه خندان
نزدیک عید نوروز
با طبل حاجی فیروز
عید شما مبارک
انشا خاص درباره نوروز
اینروزها تپش قلب ثانیه ها تند تر از همیشه اسـت ولحظه ها جامه ی شیرینی ومهربانی را بـه تن کرده اند واز پی هم می گذرند.پنجره را گشودم!
نسیمی خنک وزید،کمی موذیانه بوداما دلنشین،نسیمی با عطری دل انگیز،عطری آشنا،عطری کـه خاطراتی بـه یادماندنی وحسی دلنشین را در ذهن ها ترسیم می کند،عطری کـه خبر از عشق و مهربانی میدهد…آری!بوی بهار بـه مشام میرسد…
اینروزها هرجا کـه نام بهار را میشنوم،گویی قلبم با آبی سرد و گوارا آمیخته میشود وآن قدرغرق رؤیای بهاری ولحظه هایی کـه با عشق ومهربانی تزیین شده اند،میشوم کـه چشمانم از تلألؤ مروارید های شادابی وطراوت، متبلور میشوند.
آری بهار،این آشنای زیبا،این تپش قلب ثانیه ها،این آغاز خلقت واین فصل عشق و معرفت در راه اسـت.روح در این فصل زاده شده اسـت وعشق در نوروز سرزده ونخستین بار آفتاب در اولین نوروز طلوع کرده وزمان با ان آغاز شده…
آری دراولین روز بهار سبزه ها روییدن را آغاز کرده اند،رودها جاری شدن،پرنده ها پرواز کردن،شکوفه ها سرزدن،جوانه ها شکفتن وزیبایی طلوع کردن را…
واین یعنی بهار….
وحال زمستان!
دیگروقت ان اسـت کـه سرمایت را بـه دست باد هایت بسپاری وسپیدی برف هایت را از صحنه ی طبیعت برداری…
ومن! خاطرات زیبایت را در صندوقچه ی برفی ام بگذارم.
ووقت ان اسـت کـه خودرا برای بهاری سبز ودل انگیز آماده کنم،قلبم را خانه تکانی کنم وروحم را با آب گوارای بخشش الهی بشویم وبعدعشق را در ان سرمشق کنم…
همراه با بهاری کـه میرسد از راه….
انشا دیگر درمورد عید نوروز
سر آغاز جشن نوروز, روز نخست ماه فروردین «روز اورمزد» اسـت و چون برخلاف سایر جشنها برابری نام ماه و روز را به دوش نمیکشد , بر سایر جشنهای ایران باستان برتری دارد. در مورد پیدایی این جشن افسانههای بسیار اسـت, اما آن چه بـه ان جنبهی راز وارگی میبخشد…, آیینهای بسیاری اسـت
کـه روزهای قبل و بعد از آن انجام میگیرد. اگر نوروز همیشه و در همه ی ی جا با هیجان و آشفتگی و درهم ریختگی آغاز میشود , حیرت انگیز نیست چرا کـه بینظمی یکی از مظاهر ان اسـت. ایرانیان باستان , نا آرامی را ریشهی آرامش و پریشانی را اساس سامان میدانستند و چه بسا کـه در پارهای از مراسم نوروزی , انها را به عمد بوجود میآوردند , چنان کـه در رسم باز گشت…
مردگان «از ۲۶ اسفند تا ۵ فروردین» چون عقیده داشتند کـه فروهرها یا ارواح درگذشتگان باز میگردند , افرادی با صورتکهای سیاه برای تمثیل در کوچه و بازار بـه آمد و رفت میپرداختند و بدینگونه فاصلهی میان مرگ و زندگی و هست و نیست را در هم میریختند و قانون و نظم یک ساله را محو میکردند.
باز ماندهی این رسم , آمدن حاجی فیروز یا آتش افروز بود کـه تا چند سال پیش نیز ادامه داشت. از دیگر آشفتگیهای ساختگی , رسم میر نوروزی , یعنی جا بـه جا شدن ارباب و بنده بود. در این رسم بـه قصد تفریح کسی را از طبقههای پایین برای چند روز یا چند ساعت بـه سلطانی بر میگزیدند و سلطان موقت بر طبق قواعدی اگر فرمانهای بیجا صادر میکرد , از مقام امیری بر کنار میشد.
حافظ نیز در یکی از غزلیاتش بـه حکومت ناپایدار میر نوروزی گوشهی چشمی دارد: سخن در پرده میگویم , چو گل از غنچه بیرونای کـه بیش از چند روزی نیست حکم میر نوروزی.
خانه تکانی هم بـه این نکته اشاره دارد ؛ نخست درهم ریختگی , سپس نظم و نظافت. تمام خانه برای نظافت زیر و رو میشد. در بعضی از نقاط ایران رسم بود کـه حتا خانهها را رنگ آمیزی میکردند و اگر میسر نمیشد , دست کم همان اتاقی کـه هفت سین را در ان میچیدند , سفید میشد.
اثاثیهی کهنه را به دور میریختند و نو بـه جایش میخریدند و در ان میان شکستن کوزه راکه جایگاه آلودگیها و اندوههای یک ساله بود واجب میدانستند. ظرفهای مسین را به رویگران میسپردند. نقرهها را جلا میدادند. گوشه و کنار خانه را از گرد و غبار پاک میکردند.فرش و گلیمها را غاز تیرگیهای یک ساله میزدودند و بر ان باور بودند کـه ارواح مردگان , فروهرها «ریشهی کلمهی فروردین» در این روزها بـه خانه و کاشانهی خود باز میگردند ,
اگر خانه را تمیز و بستگان را شاد ببینند خوشحال میشوند و برای باز ماندگان خود دعا میفرستند و اگر نه , غمگین و افسرده باز میگردند. از این رو چند روز بـه نوروز مانده در خانه مُشک و عنبر میسوزاندند و شمع و چراغ میافروختند. در بعضی نقاط ایران رسم اسـت کـه زنها شب آخرین جمعهی سال بهترین غذا را میپختند
و بر گور درگذشتگان میپاشیدند و روز پیش از نوروز راکه همان عرفه یا علفه و یا بـه قولی بی بی حور باشد , بـه خانهای کـه در طول سال در گذشتهای داشت بـه پر سه میرفتند و دعا میفرستادند و می گفتند کـه برای مرده عید گرفته اند.
ماهی
تو تنگ کوچک خود
من ماهی رنگی ام
بالا و پایین میرم
با پولکهای قشنگ
عید شما مبارک
چهار شنبه سوری کـه از دو کلمهی چهارشنبه منظور آخرین چهارشنبهی سال و سوری کـه همان سوریک فارسی و بـه معنای سرخ باشد و در کل بـه معنای چهارشنبهی سرخ , مقدمهی جدی جشن نوروز بود.
در ایران باستان بعضی از وسایل جشن نوروز از قبیل آینه و کوزه و اسفند را به یقین شب چهارشنبه سوری و از چهارشنبه بازار تهیه میکردند. بازار در این شب چراغانی و زیور بسته و سرشار از هیجان و شادمانی بودو البته خرید هرکدام هم آیین خاصی را تدارک میدید.
در گیر و دار خانه تکانی و از ۲۰روز بـه روز عید مانده سبزه سبز میکردند. ایرانیان باستان دانهها راکه عبارت بودند از گندم , جو , برنج , لوبیا , عدس , ارزن , نخود , کنجد , باقلا , کاجیله , ذرت , و ماش بـه شمارهی هفت- نماد هفت امشاسپند ؛ یا دوازده شمارهی مقدس برجها در ستونهایی از خشت خام بر میآوردند
و بالیدن هر یک را به فال نیک میگرفتند و بر ان بودند کـه ان دانه درسال نو موجب برکت و باروری خواهد بود. خانوادهها بـه طور معمول سه قاب از گندم و جو و ارزن بـه نماد هومت «= اندیشهی نیک» , هوخت «= گفتار نیک» و هوو.رشت «کردار نیک» سبز میکردند و فروهر نیاکان را موجب بالندگی و رشد ان ها میدانستند.
شال اندازی از آداب چهارشنبه سوری بود. پس از مراسم آتش افروزی جوانان بـه بام همسایگان و خویشان میرفتند و از روی روزنهی بالای اتاق «روزنهی بخاری» شال درازی را به درون میانداختند. صاحب خانه میبایست هدیهای در شال بگذارد. شهریار در بند ۲۷ منظومۀ حیدر بابا بـه آیین شال اندازی و در بند ۲۸ بـه ارتباط شال اندازی با برکت خواهی
و احترام بـه درگذشتگان بـه نحوی شاعرانه اشاره دارد برگردان بند ۲۷ عید بودو مرغ شب آواز میخواند دختر نامزد شده برای داماد , جوراب نقشین میبافت… و هر کس شال خودرا از دریچهای آویزان میکرد وه… کـه چه رسم زیبایی اسـت رسم شال اندازی هدیه عیدی بستن بـه شال داماد…
برگردان بند ۲۸ من هم گریه و زاری کردم و شالی خواستم شالی گرفتم و فوراً بر کمر بستم شتابان به طرف خانهی غلام «پسر خالهام» رفتم , و شال را آویزان کردم… فاطمه خالهام جورابی بـه شال من بست «خانم ننه ام» را به یاد آورد و گریه کرد… شهریار در توضیح این رسم میگوید: “در ان سال مادر بزرگ من «خانم ننه» مرده بود. ما هم نمیبایست در مراسم عید شرکت میکردیم ولی من بچه بودم , با سماجت شالی گرفتم و بـه پشت بام دویدم.
از دیگر مراسم چهارشنبه سوری فالگوش بودو ان بیشتر مخصوص کسانی بود کـه آرزویی داشتند. مانند دختران دم بخت یا زنان در آرزوی فرزند. انها سر چهار راهی کـه نماد گذار از مشکل بود میایستادند و کلیدی راکه نماد گشایش بود , زیر پا میگذاشتند. نیت میکردند و بـه گوش میایستادند
و گفت و گوی اولین رهگذران را پاسخ نیت خود میدانستند. انها در واقع از فروهرها می خواستند کـه بستگی کارشان را با کلیدی کـه زیر پا داشتند , بگشایند. قاشق زنی هم تمثیلی بود از پذیرایی از فروهرها… زیرا کـه قاشق و ظرف مسین نشانهی خوراک و خوردن بود.
نان پخته شده از هفت حبوب , خرما , پنیر , شکر , برسم «= شاخههایی از درخت مقدس انار , بید , زیتون , انجیر در دستههای سه , هفت یا دوازده تایی» و کتاب مقدس. بعضی از مومنان مسلمان نوروز را مقارن با روز آغاز خلافت علی علیه السلام میدانستند چنانکه هاتف اصفهانی میگوید: نسیم صبح عنبر بیز شد , بر تودهی غبرا زمین سبز نسرین خیز شد چون گنبد خضرا همایون روز نوروز اسـت
امروز و بـه فیروزی بر اورنگ خلافت کرده شاه لافتی مأوا بد نیست اشاره شود کـه در زمان شاهی ِ فتحعلیشاه قاجار و بـه فرمان او دستور داده بودند کـه شاعران به جای مدح , حقیقت گویی کنند. شاعری با تکیه بر این فرمان شعر زیر را سرود و آن را در حضور شاه خواند و صلهی قابل توجهی هم دریافت نمود
مگر دارا و یا خسرو ست این شاه بدین جاه و بدین جاه و بدین جاه ز کیخسرو بسی افتاده او پیش بدین ریش و بدین ریش و بدین ریش ز جاهش مُلک کیخسرو خراب اسـت ز ریشش ریشهی ایران در آب اسـت در پایان با آرزوی سالی خجسته با ترجمهی شعری از ابونواس شاعر اهوازی نوشتار را به انجام میبریم: مگر نمی بینی کـه ؛
خورشید بـه برج بره اندر شده و اندازهی زمانه برابر گردیده؟ مگر نمیبینی کـه ؛ مرغان پس از زبان گرفتگی بـه آواز خوانی پرداختهاند؟ مگر نمی بینی کـه ؛ زمین از پارچههای رنگین گیاهان جامه بر تن کرده؟ پس بر نوشدن زمانه شاد کام میباش .
صبح میشود وقت ان اسـت کـه خورشید دست از دامن طبیعت بردارد وبه گیسوی سحر آویزد.شب کم کم دامن خودرا از کوچه ها جمع میکند.زمستان مدت هاپیش از این صحرا رفت اما انگار رد پایش بر آسمان باقیمانده اسـت کـه اکنون آسمان ان گونه زنگار گرفته اسـت…وقت ان اسـت کـه کم کم بهار از راه برسد,درختان در خود فرو رفته اند,وقت ان اسـت کـه سر را بالا آورند وبه بهار درود گویند و از طراوت ان بهره گیرند.وقت ان اسـت
کـه پروانه ی چمن از پیله درآید و در نفس باد صبا سینه بگشاید,وقت ان اسـت کـه شادی در رگ های دشت سوسو زند…وقت ان اسـت کـه روزی از نو آغاز شود,امروز بهار وارد صحرا میشود و بر درختان شکوفه ی سپیدی و پاکی می کارد و از درختان لخت دشت عروسی زیبا می سازد.لکه ی سرخ غروب از گوشه ی آسمان پاک میشود کـه خورشید از پشت کوه سر بالا می آورد وب ه بهار زیبا خوش آمد میگوید
رعد همی زند دهل ؛ زنده شده اسـت جزء و کل
در دل شاخ و مغز گل بوی بهار میکشد
انکـه ضمیر دانه را علت میوه میکند
راز دل درخت را بر سر دار میکشد
لطف بهار بشکند رنج خمار باغ را
اگرچه جفای دی کنون سوی خمار میکشد
« مولانا »
انشا بهار و نوروز زیبا
بهار یعنی شکوفایی ,طراوت سرزندگیبهار فصل رویش و سرسبزی در راه اسـت وقتی برسد مانند مادری مهربان دست نوازش بر سر گلها و گیاهان میکشد و ان ها را مانند کودکی شاداب و سرزنده میکند,بهاری مادری اسـت مهربان کـه همه ی ی منتظر آمدنش هستند وقتی برسد طبیعت دوباره زنده میشود
و جان می گیردبهار کـه میرسد همه ی ی شادابتر از روزهای قبل بـه کارهای روزانه مشغول میشوند شاخه های خشک درختان جان تازه می گیرند و گلها چون نوزادی کوچک متولد میشوند و بـه طبیعت حال و هوایی دوباره می بخشند,رودها با جوش و خروش از میان طبیعت می گذرند و با گلها و گیاهان بـه درود و احوال پرسی میپردازند
حال با هم این شعر راکه نوید آمدن بهار اسـت میخوانیم
بوی باران بوی سبزه بوی عید
شاخه هابی شسته باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید ,برگ های سبز بید
عطر نرگس …رقص باد
نغمه ی شوق پرستوهای شاد نرم نرمک میرسد اینک بهار خوش بحال روزگار…
انشا عید نوروز و تعریفی از تاریخچه و مراسم عید نوروز باستانی
اینبار بهار میـــخواهد با کوله باری از سبزی,طراوت و خاطرات دیرینه ای کـه یکسال انتظارش را می کشیدم پابه جهان بگذارد ,بهار میـــخواهد بیاید و من باید در قلبم خانه تکانی کنم, تمام کینه ها را از روی پرده های امید قلبم بشویم و با دستمال صبوری بر روی کتابی کـه پراز محبت های سرد شده اسـت بکشم تا غباری از دشمنی و جنگ و جدال باقی نماند و پرنده ی اسیر قلبم را از قفس آزاد کنم.
بهار می خواهد با تیرکمان محبت,تیر مرخصی دادن بـه زمستان را بزند و زمستان باید کوله باری کـه سراسر سردی و قطره های مروارید ی بود را بردارد و بـه انتظار سال دیگر بماند ,کتاب سرنوشت زمستان را در گوشه ای از صندوقچه ی قلبم می گذارم و قفلی محکم بر ان می زنم , کلاف زندگی ام را با بهار ,با چهچه بلبلان و پروار پروانه های زیبا و رنگارنگ می بافم ,با مداد طراوت تخته ی قلبم را با کلمه ای بـه نام بهار آشنا میکنم
و بر روی دفتر خاطرات زندگی ام با خودکار عشق و علاقه کلمۀ بهار را می نویسم , چتر اندوه را می بندم و بـه امید آمدنِ بهار از جاده ی عاطفه می نشینم ,گویی نسیم ملایم اکنون چهره ام را نوازش می کند و طنین زیبایش در گوشم نواخته میشود ,خیاط ماهری می خواهد لباسی برای دنیا درست کند لباسی با گلهایِ رنگارنگ ,آنگونه کـه من دوست دارم.چراغ کلبۀ قلبم را با مهربانی روشن میکنم و پرچین های ان را با عطر و بویِ بهار معطر می کنم اینک همه ی ی با هم بـه استقبالِ بهار میرویم.
بهار آمد ؛ بهار من نیامد
گل آمد گُلعذار من نیامد
برآوردند سر از شاخ ؛ گل ها
گلی بر شاخسار من نیامد
چراغ لاله روشن شد بـه صحرا
چراغ شام تار من نیامد
جهان در انتظار آمد بـه اتمام
بـه اتمام انتظار من نیامد
« مشفق کاشانی »
انشا کوتاه نوروز
بهار یعنی شکوفایی ،طراوت سرزندگی، بهار فصل رویش و سرسبزی در راه اسـت وقتی برسد مانند مادری مهربان دست نوازش بر سر گلها و گیاهان میکشد و آن ها را مانند کودکی شاداب و سرزنده می کند،بهاری مادری اسـت مهربان کـه همه ی منتظر آمدنش هستند وقتی برسد طبیعت دوباره زنده میشود و جان میگیرد
بهار کـه میرسد همه ی شادابتر از روزهای قبل بـه کارهای روزانه مشغول میشوند شاخه های خشک درختان جان تازه می گیرند و گلها چون نوزادی کوچک متولد میشوند و بـه طبیعت حال و هوایی دوباره می بخشند،رودها با جوش و خروش از میان طبیعت می گذرند و با گلها و گیاهان بـه درود و احوال پرسی می پردازند
حال با هم این شعر را کـه نوید آمدن بهار اسـت می خوانیم
بوی باران….بوی سبزه…بوی عید…
شاخه هابی شسته باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید ،برگ های سبز بید
عطر نرگس …رقص باد
نغمه ی شوق پرستوهای شاد نرم نرمک میرسد اینک بهار خوش بحال روزگار…
انشا نوروز بهاری
نوروز، اولین روز بهار هم هست. در این روز، طبیعت، از خوابی طولانی برمی خیزد و کار و بار حیاتیِ خویشتن را از نو آغاز می کند و سال آغاز میشود کـه یعنی این ایرانیان اند کـه هر سال، بیداری طبیعت و شروع تازه ی زندگی را جشن می گیرند. جشنی کـه در ان؛ از دیرباز، روشنی و زیبایی و زندگی را ستوده و نوروز را جشن گرفته اند.
در آستانه ی نوروز، ایرانیان بـه خانه تکانی می پردازند و همزمان، دل خودرا نیز از کینه ها پاک می کنند و آماده میشوند تا در فصلی تازه، بر شاخه های زندگانی شان، عشق و مهر و مهرانگیزی، جوانه بزنند و بـه شکوفایی بنشینند.
ایرانیان، نوروز را لبخنده ی خداوند بر لبان طبیعت تلقی کرده اند و ان گاه کـه خداوند بـه زندگی لبخند میزند، گل لبخند بر لبان جهان هم می شکفد.
نوروز، یادآور ان اسـت کـه ما مدام باید جان و جامه و جامعه ی خودرا پاک و شاد و سرشار از انرژی ناپیداکرانه ی الهی نگه داریم.
نوروز، یادآور اهمیتِ دیدن و توجه کردن ست.
نوروز، آغاز فصلِ تفرج و تماشاست. چشم ها را بازکنیم و زیبایی ها را ببینیم. گوش ها را باز کنیم و آواز پرنده ها را بشنویم. دل ها را باز کنیم و دوست بداریم. روز، نو میشود. سال، نو میشود. طبیعت، نو میشود. مبادا کـه ما کهنه بمانیم.
مبادا کـه ما محروم بمانیم. پیامبر گرامی اسلام«ص» فرموده اسـت: « در زندگی شما، روزهایی هست کـه نفس خداوند بر شما می دمد. خودرا در دسترس نفس های پاک قراردهید. مبادا از ان روبگردانید!»
این نفس های پاک خداست کـه بر آدم و عالم می دمد. دارد طبیعت از نو آغاز میشود. سال دارد از نو آغاز میشود. روز نو دارد آغاز میشود. نوروز دارد از راه میرسد؛ لبالب از بشارت و طراوت و تازگی و تناوری …
نوروز را به همه هموطنان عزیز و همچنین پارسی زبانان تبریک عرض میکنیم