مجله اینترنتی انعکاس
مطالب جذاب وخواندنی وب

آیاواقعا آشپزخانه یک زندان زنانه است؟

 این مطلب درباره اندیشه‌ای‌ست که زنان را محصور آشپزخانه و احایانا بچه‌داری می‌خواهد، کمی ادبیات این متن متفاوت است و در واقع نقدی‌ست بر برنامه‌های تلویزیونی که در گذشته‌ی آمریکایی‌ها، آشپزی را تبدیل به کاری زنانه کرده بود.

«نشانه‌شناسی آشپزخانه» (۱۹۷۵) ویدئویی شش دقیقه‌ای از مارتا رازلر است که در آن برنامهٔ آشپزی ژولیا چایلد دستمایهٔ طعنه و استهزا قرار می‌گیرد. ما هم ویدئویی که رازلر در آن چایلد را مسخره کرده، اینجا گذاشتیم و هم یکی دو دقیقه از برنامه آشپزی «چایلد» را. چایلد یک چهره مطرح آشپزی تلویزیونی در آمریکا بوده، رازلر با حرکاتی اغراق‌آمیز و اعتراضی به این نماد آشپزی زنانه اعتراض کرده.

دوربین بر چهرهٔ رازلر ثابت است، چهره‌ای که بر خلاف آن‌چه سرآشپز در برنامه‌هایش نشان می‌دهد، هیچ احساسی ندارد. او واژگان آشپزخانه را برمی‌شمارد، اما در واقع، زمانی که «حرف می‌زند، رنج‌ها و فشار‌های خود را یک‌یک نام می‌برد». در اینجا غذایی در کار نیست و تنها بازنمایی خشونت تقسیم کار جنسیتی(چرا فقط زن‌ها آشپزی کنند و یا بچه‌داری؟) و بدون‌مزد است که حضور دارد. این همان است که پرترهٔ واقعیِ «کارگر عشق و عطوفت» باید باشد. «لبخند‌های بیشتر؟ پول بیشتر. هیچ چیزی قدرتمندتر از ویران‌کردنِ فضیلت شفابخشِ یک لبخند، نخواهد بود».

ایده‌ها از کجا نشئت می‌گیرند؟ تمام اسطوره‌های زندگی روزمره که به یکدیگر منگنه شده‌اند پاکتی مهروموم‌شده و بدون‌درز را از ایدئولوژی(تفکری خشک که به خودش اجازه تغییر نمی‌دهد و دیگران را متهم می‌کند و برچسب می‌زند) شکل می‌دهند، شرح کاذب از هر چیزی که فکرش را می‌توان کرد. ایدئولوژی چیزی حاضر-آماده است که همیشه مهیای این است تا نمایندهٔ فهم دقیق‌تری از جهان و سازوکار آن باشد. این یک حقیقت است که که اسطوره‌های ایدئولوژی ما را از آن پارانویایی مصون می‌دارد که به‌واسطهٔ بی‌اعتمادی به داده‌های مسلم فرهنگی شکل گرفته است. اما آن‌ها پرورش‌دهنده نیستند. منافعی که درخدمت ایدئولوژی است، منافع انسانی، درمعنای درست آن، نیست؛ ایدئولوژی بیشتر به جامعه در سرپا نگه داشتنِ فرم مشخص سازماندهی اجتماعیش خدمت می‌کند.

 ایدئولوژی خود را دربرابر تمام جامعه‌مان به عنوان مجموعه‌ای از باور‌ها و نگرش‌های واقعی و درستْ سر پا نگه می‌دارد؛ بنابراین برای هر کسی انگیزهٔ تمیزدادن و بازشناسی خود به عنوان عضوی از «طبقهٔ متوسط» انگیزهٔ قرص و محکمی است، دسته‌بندی رازورزانه [و گنگی]که جایگزین تصویر طبقهٔ حاکم است. همهٔ ما وضعیت «خرده‌بورژوازی» را مراد کرده‌ایم: [وضعیتی که در آن]به گونه‌ای پاردایمی «رئیس خود» باشیم؛ بنابراین میل مشروعْ به کنترلِ زندگی خود هموار می‌شود و به میل به مشغولِ کار و بار خود بودن استحاله می‌یابد- و یا در صورت عدم تحقق آن به میلی برای ساختن یک زندگی «خصوصی» در تضاد با جهان بیرون دگردیس می‌شود.

ریشه‌کن‌کردنِ مهارت‌های پیشه‌وری و کسب‌وکار خانوادگی، که از لحاظ اقتصادی مولد بوده‌اند، شانس مردم را برای دستیابی به حس موفقیت و ارزشمندی کاهش داده و آسیب‌پذیری ما را دربرابر لاوه و اغوای تبلیغات، که قدرتمندترین نهاد آموزشی در فرهنگ ماست، افزایش داده است. از آن‌جایی که فرصت‌ها برای [تحقق]قدرت فردی در سطحی انسانی برای همگان، به جز بخش نسبتا کوچکی از جمعیت، ناپدید شده است، اعتمادبه‌نفس، اعتماد و لذت در معنای صریحشان مسموم شده‌اند. ما به صورتی روزافزون با زنجیره‌ی آکاردئونی وساطت‌ها در میان خود و جهان طبیعی و اجتماعی اغوا می‌شویم، وساطت‌هایی که در فرم و قالب کالاهایند.

به همهٔ ما قدرت شخصی و کامیابی به واسطهٔ مصرف وعده داده می‌شود. ما هیچ چیزی نیستیم جز قباپوشانی در فرهنگ. فرهنگی که به عنوان تلّی از بسته‌ها تصور می‌شود که هر کدام یک سیاهه به ما عرضه و معرفی می‌کند. درپی دستیابی به معنا و رضایت، ما به سمت اعطاکردنِ هالهٔ زندگی به چیز‌ها و تهی‌ساختن مردم از آن سوق داده می‌شویم: ما به اشیا‌ء شخصیت می‌بخشیم و اشخاص را شی‌واره می‌سازیم. ما بیگانگی از خویشتن را به مانند بیگانگی از دیگران تجربه می‌کنیم.

منبع: یادداشت آرش دهقانی در شبکه اجتماعی ویرگول

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.