با غمهایت رفیق شو، افسردگیات را در آغوش بگیر
توصیهها درباره «افسردگی» فوقِ کلیشهایست، اما این مطلب نگاهی تازه به افسردگی و افسردهها دارد. از همین جهت هم این مطلب که با دخل و تصرف از وبسایت ترجمان گردآوری شده است، مطلب قابلتوجهی است.
با اینکه در سالهای اخیر دانش عمومی دربارۀ این افسردگی رو به گسترش بیشتر شده، اما هنوز خیلی مانده است تا بدانیم چطور باید با آن مبارزه کنیم، تا آن روز، بهترین توصیه این است: تاب بیاورید. زنده بمانید. جز تجربۀ طولانیمدت خودم از افسردگی و آنچه از مطالعۀ تجربیات دیگران گرد هم آوردهام، هیچ مرجع دیگری در پس این پیشنهادها نیست.
بیدار شدن
برای بسیاری از افسردگان، بیدار شدن بدترین اتفاق روز است. از دل ضمیر ناخودآگاه که بیرون میآیی، کاملاً بیدفاعی. گاهی یک لحظه همهجا سفید میشود و از خودت میپرسی: «تمام شد؟ رها شدم؟» بعد دوباره هول و هراس در تنت رسوخ یا از جانت فوران میکند. نمیدانم برایش چکار میتوانی بکنی، جز اینکه آمادهاش باشی. و بخش «خوابیدن» را در ادامه ببین.
از تختخواب بیرون آمدن
مخمصهای مهیب. شاید بهترین راه آن باشد که یک زنگ هشدار بدصدا و بلند را طرف دیگر اتاق بگذاری. برای وقتی که دوباره به تختخواب برگردی، که لابد برمیگردی، باید دکمۀ «خاموشی موقت» (snooze) داشته باشد. بالاخره پس از بار سوم یا چهارم، سعی کن بروی حمام و آب سرد روی صورتت بپاشی. «مهمترین کاری که آدم افسرده میتواند بکند این است: لباس بپوشد!» عجیب است، ولی جواب میدهد.
جلوگیری از تبدیل خانهات به شهری طوفانزده
جارو زدن، گردگیری، لباسشستن، عوضکردن ملحفهها، شستن ظرفها، پختوپز، خرید؛ اینها همانقدر سختاند که تمامکردن ماراتون بوستون برای یک آدم عادی غیرافسرده اما ورزشنکرده دشوار است. بعضی چیزها یادت میرود، بعضی چیزها را گم میکنی، بعضی چیزها از دستت میافتد، بعضی چیزها را اینطرف و آنطرف میپاشی، بعضی چیزها را میشکنی، دائم به این چیز و آن چیز میخوری. از دست خودت عصبانی نباش: یادت باشد که داری شکنجه میشوی، یک شکنجۀ نامرئی و بیصدا و وحشیانه. حق داری که تا حدی بیخیال بعضی کارها بشوی.
آب
نگذار تشنه بمانی. زیاد، و با برنامهای مرتب، آب بنوش. صبر نکن که تشنه شوی. ادرارت باید بیرنگ باشد، نه اینکه به وضوح رنگی باشد.
غذا
افسرده که باشی همهچیز سخت میشود، حتی خوردن. بعلاوه، چون جنبوجوش خاصی هم نداری، به این سادگیها اشتها پیدا نمیکنی. من وقتی افسردهام معمولاً خیلی وزن کم میکنم.
خوردن که سخت باشد، پختوپز محال میشود، پس یک عالَم میانوعده داخل یخچال داشته باش. ولی میانوعدههای سالم: حمص، ماست یونانی، پنیر کلبه، تخممرغهای آبپز سفت، کرۀ بادامزمینی، بیسکویتهای غلّات کامل، کرفس، هویج، میوه.
ورزش
حداقل پیادهروی کن. از همسر یا شریک زندگی یا دوستان یا آشنایان یا حتی کسی که برای این کار استخدامش میکنی بخواه که تو را از خانه بیرون بکشد یا حتی به باشگاه ببرد. هر روز کمی ورزش هوازی کن، یعنی ورزشهایی که با انجامش نفس کم میآوری.
خواب
داروهای خوابآور شاید مفید باشند، ولی فقط موقتاً. این داروها در درازمدت اعتیادآور میشوند. کمی ورزش در طول روز ممکن است مفید باشد. چیزی دیگری که میشود امتحان کرد، موسیقی است. همچنین یک ساعت یا نیم ساعت قبل خواب، آرام بنشین (یا اگر عادت کردهای، تند قدم بزن) و به یک موسیقی آرامبخش گوش بده. معمولاً بدون زحمت زیاد خوابت میبرد، اما نیمهشب یا با طلوع آفتاب بیدار میشوی و دیگر نمیتوانی بخوابی. زیاد بیدار توی تخت دراز نکش. بلند شو و کمی تند قدم بزن یا به موسیقی گوش بده یا سعی کن مطالعه کنی. آن لحظات، جهنمیاند.
دوستان
از دوستانت بخواه که مرتب به تو ایمیل بزنند، تماس بگیرند یا سر بزنند: تعدادی هر روز، تعدادی یک روز در میان، تعدادی یک یا دو بار در هفته، بسته به اینکه چقدر صمیمی هستید. تماستان میتواند مختصر و کوتاه باشد، اما باید منظم باشد. همان حرفهای پیشپاافتاده هم خوباند: «دوستت دارم». «تحمل کن». «امروز حالت چطوره؟» «بهتر میشه». «غذا خوردی؟» «زیاد به تو فکر میکنم». میتوانند برایت تعریف کنند که چکار میکنند یا به چه فکر میکنند. یا میتوانی هقهق گریه کنی. یا میتوانید کنار هم ساکت بنشینید.
پول
در افسردگی، درک عمیقتری از آن حرف کارل مارکس پیدا میکنی که پول را یک قدرت اجتماعی به حساب میآورد. اگر ثروتمند نیستی، بهتر است وقتی که افسردهای خریدهای سنگین غیرضروری نکنی. اگر خیلی هم وسوسه شدی، یا چیزی با قیمت خیلی خوب به تورت خورد، حداقل با دوستان یا روانکاوت مشورت کن.
داروها
پس از گذشت پنجاه سال، کارزارهای بازاریابی فشردهای که میلیاردها دلار خرج برداشتهاند، و دهها میلیارد دلار سودی که شرکتهای داروسازی به جیب زدهاند، هنوز هم اصلاً روشن نیست که داروهای ضدافسردگی اثربخشتر از دارونماها هستند یا نه. فقط سود یک دسته افراد از استفادۀ گستردۀ داروهای ضدافسردگی را میشود ثابت کرد، آنهم مدیران و سرمایهگذاران شرکتهای دارویی است.
تحریک مغناطیسی مغز (تیاماس)، کتامین
تحریک مغناطیسی مغز تحولی جدید و بسیار امیدبخش است. حدود ۲۰ دقیقه یک جریان مغناطیسی به مغز القاء میشود. درمانی سرپایی است، نیازمند بیهوشی نیست، حافظه از دست نمیرود، عوارض دیگری هم ندارد. عیبهایش چیست؟ از لحاظ آماری، به اندازۀ الکتروشوکدرمانی مؤثر نیست، باید شش هفته هر روز انجام شود، و بیمههای کمتری هزینۀ آن را میپردازند.
کتامین، یک داروی جالب با خاصیت روانگردانی و بیهوشکنندگی، جدیدترین قلم در این میان است کتامین نتایج چشمگیری در بهبود افسردگی داشته است. البته گران است و همهجا پیدا نمیشود، اما اگر هیچچیز دیگر برایت فایده نداشت، دربارۀ این هم تحقیق کن.
بستری شدن
در کل، بستری شدن مختص آنهایی است که هیچ چارۀ دیگری ندارند یا تحت کنترل نیستند. اگر از وحشت داری قالب تهی میکنی، یا برعکس، حتی نمیتوانی کلامی به زبان بیاوری، یا جداً به فکر خودکشی هستی، حتماً دنبال آن باش که در بیمارستان پذیرش شوی. در غیر این موارد، اگر در محیطهای آشنای خودت باشی برایت بهتر است.
خودکشی
تقریباً همۀ افسردهها مایلند دربارۀ خودکشی حرف بزنند.ولی به نظرم باید حرف دیگری به افسردهها زد، با تأکید، با اقتدار، بارها و بارها، آنقدر که هیولای تمایلات افسردگی نومید شود، یعنی همۀ ایام: اگر طاقت بیاوری، بالاخره بهتر میشوی. این تقریباً یک حقیقت قطعی علمی است، که افسردگیها عملاً همیشه خاتمه مییابند.
بهبود
بهبود یافتن از افسردگی حاد فرآیندی تدریجی است. ابلهانهترین و عصبانیکنندهترین نصیحتی که معمولاً به افراد مبتلا به افسردگی میشود، در عین حال، درستترین و آرامشبخشترین نصیحت است: زمان التیامبخش است. البته اگر بخواهیم دقیق بگوییم، همیشه هم اینطور نیست، ولی اکثر اوقات هست.
و یک تسلای دیگر: شاید فکر کنی که چنین تجربۀ هولناکی، تو را دچار یکجور اختلال استرسِ پس از آسیب روانی میکند، مستعد آنکه کابوس ببینی، و خاطرههای آن شکنجه و ترس تکرارش دست از سرت برندارد، یا وسواس ذهنیات شود. اما اینطور نیست. صدالبته خسارت میبینی. ولی در نهایت، دوباره خودت میشوی، رها از چنگ افسردگی، در دامان ناشادیهای روزمره.