مجتبی محرمی؛ ونگوگِ عاصی
انگار مجتبی محرمی یکی دیگر از درکنشدههای تاریخ است. مردی که بیش از هر چیز از ذهن خلاق خود آسیب دید؛ ذهنی که برای دنیای معمولی، زندگی معمولی و سرنوشت معمولی طراحی نشده بود. دیوانهای که از توفانهای درون خود بالی ساخت برای پرواز به سمت خورشید. دریغا که سرنوشت ایکاروس، همیشه سقوط از ارتفاع رویای تصاحب خورشید است.
ما کمتر درباره ابعاد فنی یاغیهای مستطیل سبز حرف میزنیم. یعنی دیوانگی آنها و حاشیههای داغشان طوری برای نوشتن دلرباست که از یاد میبریم از کیفیت نمایش آنها هم چیزی بگوییم. مثلا همین شماره هشت پرسپولیس، جذابترین قانونشکنِ تاریخ پرسپولیس.
وقتی اسم مجتبی را میبریم، نباید یادمان برود درباره کسی حرف میزنیم که راستپا بود، اما بهترین دفاع چپ آسیا شد! تصورش را بکنید که آدم با پای غیر تخصصی در یک پست تخصصی بتواند در قاره بهترین باشد، کار غیر ممکنی که برای محرمی به سادگی آب خوردن بود. بعد در پستهای دیگر هم درخشید، فرقی نداشت هافبک بازی کند یا دفاع آخر، همیشه تسلطی غریب رو توپ، زمین و حریف داشت که انگار یک فوتبالیست حرفهای دارد در یکی از کوچههای تنگ نازیآباد با یک مشت بچه گلکوچک بازی میکند.
محرمی همیشه انگار داشت بازی را از ارتفاعی بالا میدید، انگار اصلا بازی را یک بار دیده بود و میدانست حرکتهای بعدی چه خواهد بود. مثل آن بازی جلوی تیم اماراتی که وقتی دید دو مهاجم برزیلی حریف آمدهاند برای پرسکردن و گرفتن توپ، بر خلاف دفاعهای عاقل دنیا که توپ را به بیرون میزنند، برزیلی بازی کرد و داخل محوطه ششقدم هر دو را با دریبلهای سالنی و “کفکشی” رد کرد و توپ را به یار خودی پاس داد و به عابدزاده نگاه کرد و دوتایی خندیدند. هر دوشان از سیاره دیگری آمده بودند لعنتیها.
محرمی علاوه بر تصاویر حاشیهایِ جذابی که از خودش به یادگار گذاشت، یکی از باکیفیتترین فوتبالیستهای ایران هم هست. یکی از آنها که اعتبارِ پست دفاع چپ است و اعتبارِ جان دادن برای تیم، و اعتبارِ خونسردی حرفهای یک فوتبالیست. یکی از آنها که از سانترهای در حال حرکتش میتوان فیلم آموزشی درست کرد، از شیوه رهبری کردن دفاع وقتی مدافع آخر شده بود میتوان شمایل بازی درست لیدر دفاعی تیم را فهمید و از مدل دریبل کردنش وقتی تحت فشار حریف بود اهمیت استفاده همزمان از هوش و مهارتهای نامعمول را کشف کرد. آدم عجیبی بود مجتبی. یک ونگوگِ عاصی در زمین فوتبال.
انگار مجتبی محرمی یکی دیگر از درکنشدههای تاریخ است. مردی که بیش از هر چیز از ذهن خلاق خود آسیب دید؛ ذهنی که برای دنیای معمولی، زندگی معمولی و سرنوشت معمولی طراحی نشده بود. دیوانهای که از توفانهای درون خود بالی ساخت برای پرواز به سمت خورشید. دریغا که سرنوشت ایکاروس، همیشه سقوط از ارتفاع رویای تصاحب خورشید است.