موضوع انتشار شعرهایی که نام محسن چاوشی، خواننده پاپ را به عنوان شاعر پای خود دارند، بسیاری را به واکنش واداشت. در میان کسانی که به این شعر- در هر سطحی از موضعگیری انتقادی- نقد دارند، بیشترین سهم از آن کسانی است که خود یا شاعرند و بیواسطه با جهان شعر سرو کار دارند یا به واسطه کارهایی که در حوزه ادبیات انتقادی انجام میدهند، با این هنر محشورند.
چاوشی و مساله جایگاه
پیش از آنکه بخواهیم به این مساله مناقشهبرانگیز یعنی ایستادن آوازهخوان پاپِ اتفاقا محبوبِ این سالها پشت اثری – به اصطلاح- ادبی، ورود و دقایقی بر آن درنگ کنیم، حسب اقتضای انصاف، بجاست به جایگاهی اشاره کنیم که او طی این سالیان توانسته با پیوند تعدادی از قطعات قابلدفاع و نیز سلوک شخصی خود نزد اهالی موسیقی پاپ در ایران به دست آورد.
بیشک هر مرور اجمالی بر شاخصترین خوانندگان موسیقی پاپ داخل ایران در سالهای بعد از انقلاب، حفره بزرگی خواهد داشت اگر نام و آثار چاوشی را از قلم بیندازد و در اولینهای فهرست خود نبیند. در گذری تلویحی به عوامل برسازنده این جایگاه باید به برآیندی از هنر و سلوک شخصی چاوشی اشاره کرد. در صدر رفتارهای ناشی از این سلوک شخصی بیشک باید به مقاومت او در برابر تمایل نهادهای رسمی و از جمله تلویزیون اشاره کرد که همیشه برای جذب و مصادره هنرمندان محبوب تلاش کردهاند.
تلاشی که البته در بسیاری از مواقع و در مورد نامهایی پرآوازه در هنرهای مختلف – از سینما و تئاتر گرفته تا تجسمی و موسیقی- کارگر افتاده و بعضی از هنرمندان را چنان وسوسه کرده است که عطای استقلال شخصی را به لقای آن بخشیدهاند. نام بردن از همکاران همنسل و غیرهمنسل چاوشی که اینگونه بر بازدارندههایی – چنان که افتد و دانی- غلبه کرده و سر از تلویزیون درآوردهاند، چیز بیشتری به این نوشته نمیافزاید.
چاووشی در تمام این سالها توانست این سلوک شخصی را حفظ کند و بیآنکه به کیسه شهرتبخش تلویزیون چنگ بیندازد، به هنرش اکتفا کند و مصداق آن برادر در حکایت سعدی شود که «به زور بازو نان خوردی». خصلتی که صدای پسر پنجاه و هشتی کرد تبارزاده خرمشهر را در مقابل بیشمارانی از – به اصطلاح- همکاران او قابلاحترام میکند. همانها که نه به رفتن روی صحنه «دورهمی»های سیما نه گفتند و نه ابایی دیدند در اینکه نام و قامتشان زیر لوگوی هندوانهای فلان برنامه بشکن بالابنداز تلویزیون قرار بگیرد.
وسوسه شعر، علیه جایگاه
با این حال و با وجود این جایگاه مستقل و نیز خاطراتی که چاوشی زیر و روی زمین با صدای خود برای قوه شنیدار بخش قابلملاحظهای از ایرانیان ساخته، نمیتوان مساله شاعری پرجنجال اخیرش را نادیده گرفت. شعری که اخیرا از او منتشر شده، تو بخوان نوشتاری که خواسته بدل مولوی باشد! اما از آنچه مراد کرده تنها بخشی از دایره واژگانی غزلیات شمس را طوری در وزن عروضی مفتعلن فاعلن سرریز کرده که نتیجه کار شوخی نه چندان با نمکی از کار درآمده است که جز به هجو زبان و شعریت جاری در آثار غزلهای مولوی راه نبرده.
کافی است به کلمات و افعال متاثر از غزل مولوی در شعری که به نام چاووشی منتشر شده دقیق شویم و آنها را در کنار نمونههایی از شعر مولوی بگذاریم. آن وقت متوجه عمق مزاحی خواهیم شد که این شعرها نه فقط با مولوی با شعر کلاسیک و موسعتر از آن با مدیوم شعر کردهاند. مزاحی که حاصل وسوسه شاعری یا بهتر است بنویسم وسوسه شاعر خوانده شدن خواننده موسیقی پاپ است و آن را به چه چیز جز «رفتاری علیه جایگاه خود» میتوان تعبیر کرد؟
نگاهی گذرا به آنچه به عنوان شعر به نام چاوشی الصاق شده، خیلی زود عمق فاجعه را نشانمان میدهد. سعی میکنم در نهایت اجمال، لحظاتی کنار این سوءتفاهم بایستم.
مثالها برای آشکار کردن تلقی سوءتفاهم آمیزی که از شعر پشت این پارههای منظوم- نامنظوم مستتر است، لابهلای – به اصطلاح- ابیات آن بیشمار است. سوءتفاهمی که مقام آثار منظوم – تو بخوان غزلهای- شاعری مانند جلالالدین محمد بلخی را در حد مشقهای آهنگین و فکاهههای هجوآمیزی پایین میآورد که تو گویی «هر آنکه سر بتراشد قلندری داند».
«زنده» و «مرده» ما و شاعر قرن هفتم
تقابل «زنده» و «مرده» که مولوی بارها در غزلهایش آورده، مثل مطلعِ آن غزل که میگوید «مرده بُدم زنده شدم، گریه بُدم خنده شدم/ دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم» را بگذارید کنار مطلعِ به اصطلاحِ غزل چاوشی:
«زنده کنی جان من جان چو تفتان من/ روح دهی مردهام مُرده گریان من»
میبینیم که موضوع فقط تاثیرپذیری نیست بلکه اصلا اشتباه گرفتن صورت مساله است. مساله این نیست که چرا شاعر دست به تجربهای دست چندم از شعر مولوی زده؛ که نمونههای آن را در طول این حد فاصل چند صد ساله بین ما و مولوی کم نداریم. مساله بر سر سوءتفاهمی است که به جای شعر نوشته و عرضه شده است. که نمونه به دست داده شده که نام چاوشی را به عنوان شاعر پای خود دارد، در بهترین حالت میتواند مصداق این تمثیل باشد که خواننده پاپ ما کاریکاتوری از نمونه شعرهای شاعر سده هفتم به دست داده است.
استفاده از ترکیبهای وصفی مانند «مرده گریان» و «جانِ چو تفتان» یا در بیتی دیگر «رخ سوزان» که صرفا جنبه پرکردن اقتضای وزنی و در واقع خورندِ عروضی دارد و به لحاظ ساختار ابیات جز وصلهای ناجور و بیربط و با قدری تندی لحن و بیان «مبتذل»، هیچ چیز نیست. یعنی هم فاقد نقش ساختاری در بیت است و هم عاری از تاثیر محتوایی.
فتح اراضی در جایی که قافیه تنگ آید
کسی که کمترین ارتباطِ بی یا با واسطه با شعر کلاسیک فارسی داشته باشد، میداند که «قافیه» در شعر کلاسیک و بهطور مشخص غزل رکنیت دارد. یعنی همان نقشی را که نیما به «زنگ مطلب» از آن نام میبرد، در شعر کلاسیک قافیه بر عهده دارد. در حالی که در نمونهشعرهای چاوشی ملاک گویا تنها برآوردن نیاز سماعی بدون توجه به تداعی ذهنی و عینی کلمات است که آنها را در جایگاه قافیه مینشاند. به عبارتی کلمه به صرف اینکه بتواند با قافیه اولیه هماهنگ مقفا باشد، قافیه شده است؛ بیآنکه به اتمسفری که این کلمه پس از آمدن در جایی از شعر ایجاد میکند کمترین توجهی شده باشد. این است که میبینیم در دو بیت مجزا و هرکدام فاقد نسبت محتوایی و ساختاری با قافیه، یک بار «بندهنوازی» و بار دیگر «فتح اراضی» قافیه گرفته شده است.
بگذریم که در این غزل یا شبهغزل یا هر چه نامش را بگذاریم، قواعد اولیه وزن و عروض هم در جاهایی در هم شکسته؛ آن هم نه در حد لنگ یا شکست وزنی بلکه به صورتی مضحک و به تمامی فاقد شناخت از وزن. مثل آنجا که وزن «مفتعلن فاعلن، مفتعلن فاعلن» در مصرعی به یکباره میشود «مفتعلن فاعلن، مفتعلن مفتعلن»:
«ریح شما را فقط خود بدهی رایحهها»
و در مصرع بعدی از همان بیت دوباره به همان «مفتعلن فاعلن، مفتعلن فاعلن» برمیگردد:
«هیچ شبم بیتو نیست رایح و ریحان من»
علیه سوءتفاهم
اینها را نیاوردم که فیالمثل آنچه را به عنوان شعر و به نام خواننده موسیقی پاپ مان منتشر شده، نقد کنم. با همه احترامی که برای آن استقلال و آن سلوک محترم قائلم، باید گفت آنچه به نام صاحب آن صدا به عنوان شعر منتشر شده، فاقد حتی کمترین ارزشهایی است که میتواند یک اثر را به عنوان شعر در کانون موضعگیری انتقادی قرار دهد. مساله واکنش نشان دادن به سوءتفاهمی است که ممکن است بعضی از طرفداران او را که شاید کمتر با شعر و ملاحظات شاعری آشنا هستند، به اشتباه بیندازد که با فیگوری کاشفانه به صرافت توصیهای بیفتند از این قرار که «# مولانای زمانت را بشناس».
دریغ و افسوسم بیش از آنکه از هواداران و کامنتنویسهای دلداده چاوشی پای پستها و خبرهای مربوط به او در فضای مجازی و نسبت دادن القابی اینچنین هیجانزده به او باشد، از دوستان فرهنگی و معاشران اوست که اولا چطور ضمن حضور آنها در کنارش، چنین اثر موهنی به عنوان شعر به نامش الصاق شده و ثانیا حالا که چنین اتفاقی افتاده، چرا آب در هاون میکوبند و با دفاعیات عاری از منطق خود بر آنند که آب رفته را به جوی بازگردانند.
محسن چاوشی برای رسیدن به جایگاهی که از او خوانندهای محبوب نزد مخاطبان موسیقی پاپ ایران ساخته، راه دشواری را سپری کرده است. از سالها چشم به راه به رسمیت شناخته شدن توسط دستگاه فرهنگ ایران و کسانی که در صدور مجوز آلبوم موسیقی معمولا کمترین و آخرین سهمها را به خود هنر اختصاص میدادند گرفته تا موانع و بازدارندههای دیگر، چنان که افتد و دانی.
او طی این قریب به دو دهه، حاشیه کم نداشته است. از پیشنهادهای همکاری که از سوی بعضی از سینماگران و فیلمسازان سرشناس به او شده و در مواردی به مجادلههای رسانهای انجامیده تا اتهام شبکههای ماهوارهای به او مبنی بر صداسازیاش و مسائل و موارد متعدد دیگر. او در کوران همه این حواشی تاکنون توانسته جایگاه مستقل و در عین حال محبوبیت خود نزد کمیت قابلاعتنایی از مخاطبان را حفظ کند. چاوشی میتوانست در برابر آسیبهای این حواشی شکنندهتر ظاهر شود، اما نشان داد معنا و جوهر کار هنری را درک کرده و قواعد بازی در زمین هنر را بلد است؛ که اگر نبود در ردیف سلبریتیها و از جمله خیلی از همکارانش که سر و صدای رسانهایشان در این سالها بر کار هنری آنها غلبه کرده قرار میگرفت.
همان نامهای معروفی که بودی به مراتب نازلتر از نمودشان دارند. کسی با مختصات محسن چاوشی، روا نیست که اینطور در دام وسوسه شاعر شدن و شاعر خوانده شدن بیفتد. نمیتوانم چاوشی آلبومهای «من خود آن سیزدهم» و «امیر بیگزند» را که با دست یازیدن به گنجینه ادبیات کلاسیک توانست طیفی جدید را به گستره مخاطبان خود بیفزاید را در کنار اویی قرار دهم که نامش به این مشقهای پیشانقدِ منتسب به شعر الصاق شده است.