دوست دارم پدرم را نقاشی کنم

جایی نزدیک میدان عبدالعظیم حسنی کوچه‌ای است که مأمن ۱۱ هزار کودک یتیم است؛ امید کودکانی که جای خالی پدر در قلب‌شان پرنمی شود. کودکانی که از ورامین، پاکدشت، قیام‌دشت، پرند، پرندک، رباط‌ کریم و فشافویه و… دست در دست مادر خود را به شهرری رسانده‌اند و زیر تیغ آفتاب ایستاده‌اند تا نوبت‌شان برسد. آنها جمعه هر هفته به کوچه محمدخانی می‌آیند. خیریه‌ای که بعد از نماز صبح تا اذان مغرب پذیرای کودکانی است که از دور و نزدیک می‌آیند تا جایزه‌هایشان را بگیرند.
یکی از اعضای این خیریه که خودش را خادم ایتام می‌داند و سال‌هاست جمعه‌هایش را وقف این کار کرده، می‌گوید: «این آدم‌هایی که توی کوچه صف ایستاده‌اند آنقدر آبرومند هستند که به خودمان اجازه نمی‌دهیم بگوییم کمک‌شان می‌کنیم. این کیسه‌های ارزاق هدیه هستند و لباس‌ و کیف و کفش و لوازم ‌التحریری که به کودکان می‌دهیم جایزه درس خواندن‌شان است.»
شلوغی جمعیتی که از کوچه محمدخانی بیرون می‌آیند ذهن هر غریبه‌ای را مشغول می‌کند که این وقت از صبح جمعه که خلق‌الله در خواب هستند چه خبر است؟ نکند فروشگاه جدیدی توی این کوچه باریک راه انداخته‌اند؟ شاید هم خیرات می‌دهند؟دست هر زن و کودکی که از کوچه بیرون می‌آید کیسه‌ برنج و رب و روغن و کنسرو و حبوبات و دفتر و کتاب است. یکسری‌ها هم کیسه‌ها را توی کیسه تیره رنگی کرده‌اند تا محتویاتش معلوم نشود.
صف آدم‌ها پیچ خورده و تا نزدیکی‌های سر کوچه آمده و سر صبحی همهمه‌ای به پاست که بیا و ببین. وانت و خاور است که هر‌چند دقیقه یکبار از راه می‌رسند و بارشان را خالی می‌کنند. مواد غذایی و شوینده‌ها تا انبار خیریه دست به دست می‌شود. آنهایی که چیزی به نوبت‌شان نمانده، دفترچه‌ به دست، این پا و آن پا می‌کنند. چند نفری هم با روسری یا چادر، صورت شان را پنهان کرده‌اند.
زن جوانی که دو پسر ۳ ساله و ۵ساله‌اش را کنارش در سایه نشانده، یکی از همان‌هایی است که از ترس آبرو صورتش را پوشانده است. مدام به صف نگاه می‌کند که یکدفعه نوبتش نرود. از او درباره زندگی‌اش می‌پرسم. زیپ کیفش را باز می‌کند و داخلش را نشانم می‌دهد: «این زندگی من و بچه‌هام است؛ پوچ و خالی. هیچ چیز نداریم. توی آپارتمان ۴۰ متری توی پاکدشت زندگی می‌کنیم. شوهرم معتاد بود، ۲ سال پیش من و بچه‌ها را به امان خدا سپرد و رفت. صاحبخانه وسایل‌مان را ریخت توی خیابان.
الان هم‌پول پیش خانه را یک خیر داده و اجاره را خودم می‌دهم. روزها اگر کاری باشد، خانه این و آن کار می‌کنم. بچه‌هام را به همسایه‌ها می‌سپرم. تا زمانی که برگردم دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشد. نمی‌دانم چرا یاد مردی که توی رشت به آن بچه تجاوز کرد، می‌افتم و دلم هری می‌ریزد.»
این زن که می‌خواهد هیچ مشخصاتی از او در این گزارش برده نشود درباره گرانی‌‌های اخیر می‌گوید: « با این گرانی، این سنار سه شاهی هم که از کار توی خانه مردم دستم میاد بی‌ارزش شده. از سال پیش که این خیریه را پیدا کردم، ماهی ۲ بار برای گرفتن موادغذایی و چیزهای دیگر می‌آیم اینجا. خدا خیرشان بدهد که لااقل دوتا کیسه موادغذایی بدون هیچ ترحمی به آدم می‌دهند.»
از زن سن و سال‌داری به‌نام عفت‌خانم همین سؤال را می‌پرسم. او هم با نوه‌ ۱۰ ساله‌اش برای گرفتن کیسه مواد غذایی از قلعه‌نو آمده است. ۳سال پیش پسرش زنش را طلاق داده و بعد هم به جرم فروش مواد مخدر زندانی شده و ظاهراً به این زودی هم آزاد نمی‌شود.
عفت خانم روی زمین و زیر آفتاب نشسته. موهای سفیدش از زیر روسری بیرون زده و پیشانی‌اش خیس عرق است. او یکسالی است که ماهی دو بار به اینجا می‌آید. می‌گوید حتی برای شهرری آمدن هم پول ندارد و مجبور است از همسایه‌ها پول قرض بگیرد:
«دم پیری پسرم کار دستم داد و حالا من مانده‌ام و یک بچه صغیر. از دار دنیا هیچ چیزی ندارم که خرجش کنم. باز خدا خیرشان بدهد که اینجا را معرفی کردند. اولش خجالت می‌کشیدم بیام ولی وقتی دیدم خیلی‌ها برای گرفتن مواد غذایی و مواد شوینده صف می‌ایستند، دیگر از چیزی خجالت نمی‌کشم. چاره‌ای هم ندارم. از خدا می‌خواهم به کسانی که هوای مردم را دارند عمر با عزت بدهد.»
زن ۴۵ ساله‌ای که اهل رباط کریم است، می‌خواهد حرفش را به گوش مسئولان برسانم. او از گرانی و فقری که به گفته‌ خودش، در آن فرو می‌رود شکایت دارد: «شوهرم گذاشت و رفت. من ماندم و ۳ تا بچه. نمی‌دانم از کجا بیاورم شکم شان را سیر کنم. نمی‌دانم چطور باید مواظب‌شان باشم. نمی‌دانم چه آینده‌ای در انتظارشان است. نکنه مثل پدر بی‌غیرت‌شان معتاد شوند…! این هم از قیمت‌ها که یکسره بالا می‌رود، آنقدر بالا که دیگر هیچی نمی‌توانیم بخریم. به نظر شما با یارانه می‌شود چکار کرد؟ پول آب و برق و گاز بدهم، برای بچه‌‌هام لباس بخرم، چکار کنم؟
ماه پیش ماکارونی می‌خریدم ۲ هزار تومان الان شده ۴ هزار تومان. رب گوجه فرنگی ۳ هزار تومان بود و الان شده ۶هزار تومان. من و بچه‌هام واقعاً با این شدت گرانی باید به کجا پناه ببریم؟»
آدم‌هایی که به کوچه محمدخانی آمده‌اند تنها امیدشان برای ادامه زندگی، سخاوت آدم‌هایی است که نمی‌خواهند هویت‌شان برای کسی مشخص شود. آدم‌هایی که این کودکان را فرزندان خود می‌دانند و از هیچ کمکی به آنها مضایقه نمی‌کنند.
سیدکمال روغنی، مرد پا به سن ‌گذاشته‌ای که سال‌هاست در خیریه ورزشکاران شهرری کیسه‌ها را دست زنان و فرزندان‌شان می‌دهد، چند دقیقه‌ای همکلامم می‌شود و به من می‌گوید توی روزنامه بنویسم که هرکسی تا جایی که امکانش را دارد به ایتام کمک  کند.
او درباره این خیریه و کمک به کودکان نیازمند می‌گوید: «ما برای شناسایی خانواده‌هایی که نیازمندند و سرپرستی ندارند، افرادی امین و مورد اعتماد را به تمام نقاط شهرری و مناطق حاشیه‌ای تهران می‌فرستیم. این افراد در قدم بعدی تحقیقات محلی می‌کنند و از خانواده‌ها می‌پرسند چندتا بچه دارند یا شوهرشان کجاست تا اطلاعات‌‌شان را در پرونده بنویسند. آنهایی که شوهرشان بیمارند و نمی‌توانند کار کنند، با تشخیص شورای پزشکی تحت پوشش ما قرار می‌گیرند.
بعد از بازدید و تأییدیه، نامه را می‌آورند اینجا. ماهی دوبار به آنها آذوقه و شوینده می‌دهیم چیزهایی مثل روغن، برنج، حبوبات، ریکا، صابون، شامپو و پودر رختشویی.
ما بعد از نماز صبح اینجاییم تا اذان مغرب. همسایه‌ها هم خیلی کمک‌مان می‌کنند. کاری ندارند که این همه آدم از صبح جمعه می‌آیند اینجا. معمولاً ۱۲ -۱۰ نیروی ثابت پاکار داریم. یکسری‌ها می‌آیند و لباس عوض می‌کنند و لباس سبز می‌پوشند و کار را به دست می‌گیرند.»
به گفته سید کمال هرکدام از خانواده‌ها که مشکل حادی داشته باشند، به دفتر خیریه که خانه یکی از اعضای اصلی خیریه است، می‌آید و دست پر برمی‌گردد خانه.»
او می‌گوید: «۲۰ سال پیش که خیریه با کمک چند نفر از ورزشکارها راه افتاد، هیچ وقت فکرش را نمی‌کردیم که بتوانیم ۱۱ هزار کودک نیازمند را زیر بال‌و پر‌ بگیریم. آن زمان پول زیادی هم نداشتیم ولی با کمک مردم و ورزشکاران و لطف خدا کمک‌های نقدی و غیرنقدی زیاد شد. باور نمی‌کنید کسانی را داریم که سال‌هاست خارج از کشورند ولی خیریه و بچه‌ها را فراموش نکرده‌اند و کمک‌شان را هر طور شده به دست‌مان می‌رسانند.
آدم داریم خانه‌ای را که به او ارث رسیده، فروخته و هدیه داده برای رسیدگی ایتام. کسان زیادی را سراغ دارم که راضی نیستند اسمی از آنها بیاورم. ‌ای کاش می‌توانستم بگویم چه از خود گذشتگی‌هایی کرده‌اند.»
سیدکمال و آنهایی که بی‌هیچ ادعایی در این گرما، مواد غذایی را بسته‌بندی می‌کنند و با لب خندان به دست فرزندان‌شان می‌دهند هم از گرانی‌ها گلایه می‌کنند. می‌گویند این وضعیت روی حجم و مقدار مواد غذایی و لباس و وسایل کمک آموزشی که برای ایتام می‌خرند تأثیر گذاشته است.
محمد کوچولو با مادرش وارد حیاط می‌شود. خودش را پشت مادرش پنهان کرده است. مادرش دفترچه را به مسئول ثبت اسامی می‌دهد. یک کیسه برنج و کیسه‌دیگری پر از مواد غذایی، توی چرخ دستی‌اش می‌گذارند. دفتر مشق، دفتر نقاشی ومدادرنگی را هم به محمد جایزه می‌دهند. از پسرک می‌پرسم دوست داردچه چیزی توی دفتر نقاشی‌اش بکشد؟ می‌گوید می‌خواهم عکس پدرم را بکشم. او با آب و تاب از آرزویش می‌گوید و مادر اشک‌هایش را با گوشه چادر می‌گیرد. پدر محمد سال پیش به خاطر سرطان از دنیا رفته است.

 

بی سرپرستتشویقشهررینقاشیپدرمکمککودکیتیم
نظرات (0)
Add Comment