۳ ویژگی کسانی که حق «تلاوت قرآن» را رعایت می‌کنند

به گزارش راگانیوز ، حجت‌الاسلام استاد حسین انصاریان، محقق، مفسر و پژوهشگر قرآنی در ادامه مجالس سخنرانی‌های خود، در دهه سوم ماه محرم در امامزاده ابوالحسن شهرری به سخنرانی پرداخت. بخشی از مهمترین سخنان این استاد فرزانه را در ادامه می‌خوانیم.

وجود مبارک حضرت ابی‌عبدالله چهار جمله خطاب به قمربنی‌هاشم در غروب تاسوعا فرمودند که من یک جمله‌اش را امشب با خواست خداوند و توفیق حضرت او توضیح می‌دهم. آن جمله‌ای که برای شما توضیح می‌دهم، این بود: «والله یعلم أنی اُحب تلاوة کتابه». حضرت اباعبدالله الحسین(ع) فرمودند: خداوند متعال آگاهی دارد و می‌داند که من عاشق تلاوت قرآن هستم. نکته مهم جمله این است که نفرمودند: «والله یعلم أنی احب قرائت کتابه»، بلکه فرمودند من عاشق تلاوت قرآن هستم. تلاوت قرآن به چه صورت تحقق پیدا می‌کند؟ چگونه باید با قرآن کریم ارتباط برقرار کرد که بشود به شخصِ مرتبط با قرآن گفت این انسان، این مرد، این زن، این جوان، به تلاوت قرآن آراسته است.

پاسخ این سؤال در آیه 121 سوره مبارکه «بقره» آنده است، خداوند متعال در این آیه فرموده است که اصولاً چه‌کسی توانمند است اهل تلاوت قرآن باشد: «الذین آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاَوَتِهِ أُوْلَـئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ من یَکْفُرْ بِهِ فَأُوْلَـئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ»؛ کسانی که قرآن مجید را تلاوت می‌کنند، آن‌گونه که سزاوار و شایسته است و حق تلاوت قرآن را به‌جا می‌آورند و رعایت می‌کنند، اینان مؤمن واقعی به قرآن هستند. بنابراین اگر کسی بگوید هزار نکته باریک‌تر از مو در این آیه است، حرف اضافه‌ای نگفته و درست گفته است.

«کفر» خطرناک‌ترین حجاب برای قلب است

کسانی که بین قلبشان و قرآن کریم حجاب قرار دارد، نمی‌توانند به مقام تلاوت قرآن بپردازند،حجاب‌هایی که برای قلب خیلی خطرناک است، مختلف هستند؛ یک حجابْ حجاب کفر است و می‌گوید من این کتاب را قبول ندارم، درحالی‌که سازمانِ ساختمان عقل هر انسانی به‌گونه‌ای است که قرآن مجید را قبول دارد. عقل قرآن را قبول دارد. ، چراکه این 6 هزار و ششصدوشصت‌وچند آیه قرآن کاملاً با عقل هماهنگ است.

کسی که قلبش دچار حجاب است، همه‌کاری می‌کند که یک کار او هم این است که در برابر قرآن می‌گوید: این کتاب را قبول ندارم و هیچ دلیلی هم نمی‌تواند بیاورد که چرا قبول ندارم، فقط می‌گوید قبول ندارم،‌ حالا به این فرد بگو کجای قرآن را قبول نداری؟ نمی‌گوید کجای آن را قبول ندارم، بلکه می‌گوید هیچ‌چیزی از آن را قبول ندارم؛ مثلاً اگر به او بگوییم یک حکم قرآن این است که به پدر و مادر نیکی کن؛ چون تو وقتی در رحم مادرت بودی، وقتی به‌دنیا آمدی، پدر و مادرت تا تو را بزرگ کرده‌اند، جان کنده‌اند، این را قرآن می‌گوید که نیکی کن! می‌گوید من همین را هم قبول ندارم.

کسی که قلبش در حجاب رذائل اخلاقی است، هیچ حقی را قبول نمی‌کند

کسی که قلبش در حجاب کبر است، در حجاب غرور است، در حجاب رذائل اخلاقی است، هیچ حقی را قبول نمی‌کند و هر باطلی را مشتاقانه در آغوش می‌گیرد؛ با دزدی، با گناهان کبیره و با ظلم به مردم زندگی می‌کند.

فرعون به ساحران گفت: اگر بر موسی پیروز بشوید، خوب پولی به شما می‌دهم؛ ملک می‌دهم، صندلی می‌دهم، شما را جزء درباری‌نشینان قرار می‌دهم. گفتند: ما موسی را شکست می‌دهیم، قرآن مجید می‌گوید: ساحران در روز تعیین‌شده جمعیتی بودند، نمی‌گوید چند‌نفر، می‌گوید «سَحَره»؛ تعدادی جادوگر طناب‌هایشان را آوردند، چوب‌هایشان را آوردند، ابزار جادوی خودشان را آوردند و به‌اندازه یک تپه کوچک روی هم ریختند، بعد هم چشم‌بندی کردند، مردم هم عجیب و غریب از تماشای جادوی جادوگران وحشت‌زده شدند. خدا به موسی گفت: چوب دستت را بینداز! یک چوبی بود که از یک درخت در مدین کَنده بود و گوسفندها را با آن می‌راند. یک چوب معمولی بود، عصای ساخت درِ مغازه و هنرمندها هم نبود، بلکه یک چوب بود! یک چوب نازک! گفت: بینداز! موسی انداخت، « فَإِذَا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعَى»، قرآن است، قصه نیست؛ یعنی باور بکنید! عصا به یک اژدهای عظیمی تبدیل شد، لب پایین خود را زیر تمام ابزار جادوگران گذاشت و لب بالای خود را هم رو گذاشت، یک‌نفس داخل دهان داد و کل ابزار جادوگران را در یک لقمه بلعید. به موسی گفتند: بگیر! گرفت و همان چوب نازک شد.

مردم مکه در مقایسه با ساحران زمان حضرت موسی(ع) بسیار متکبر بودند

جادوگرها فهمیدند که حرکت حضرت موسی(ع) از نمونه جادو و سحر نیست، چرا جادوگرها متوجه حقانیت حضرت موسی(ع) شدند؟! چون عقلشان کار می‌کرد؛ چون دیدند این امکان وجود ندارد که چوب خشک به یک موجود زنده، آن‌هم اژدهای عظیم تبدیل بشود و تمام ابزار ساحران را ببلعد، چاق نشود، بعد موسی بگیرد و همان چوب باشد، این جادو نیست! جادو چنین هنری را ندارد، ساحر چنین هنری را ندارد. قرآن می‌گوید: همه به سجده افتادند و حتی یکی‌شان هم نبود که به سجده نیفتد. همه به سجده افتادند و کل آنها در سجده ناله کردند: « آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَى» و همه هم به اعدام محکوم شدند، همه هم همان روز اعدام شدند، همه را هم پروردگار در همان روز بدون حساب و کتاب وارد بهشت برزخ کرد.

ساحرانی که با حضرت موسی(ع) مواجه شدند متکبر نبودند، ولی مردم مکه خیلی متکبر بودند،  امیرالمؤمنین(ع) در خطبه «قاصعه» می‌فرمایند: یک روز قوم‌و‌خویش‌های‌مان از جمله، ابولهب، عموزاده‌ها، دایی‌زاده‌ها، خاله‌زاده‌ها، رؤسای مکه، سردمداران مکه پیش پیغمبر آمدند و من بغل پیغمبر نشسته بودم، گفتند: همه‌ ما دلمان می‌خواهد مسلمان بشویم، اما یک معجزه به ما نشان بده. پیغمبر به اجازه پروردگار، گفتند: چه‌کار کنم؟ گفتند: به این نخل خرما(یک نخل سی-چهل‌ساله) بگو تا جلوی زانوی تو بیاید. حالا نخل هم چهل-پنجاه‌متری بود، پیغمبر اشاره کردند، نخل زمین را شکافت و تا پیش پیغمبر آمد که امیرالمؤمنین می‌گویند: شاخ و برگ این نخل روی سر ما افتاده بود، یعنی ما برگ‌ها و شاخه‌ها را حس می‌کردیم. پیغمبر گفتند: این معجزه‌ای که خواستید! گفتند: بگو این نخل از وسط دو نصف بشود، دو نصف شد؛ گفتند: بگو به هم بچسبد و عین روز اولش بشود، عین روز اولش شد؛ گفتند: بگو سر جای خودش برگردد، سر جای خودش برگشت؛ امیرالمؤمنین می‌گویند: کل آنها بلند شدند و گفتند جادوگری مثل تو در این عالم نیامده است. این کبر است!

مراقب باشید قلب شما نسبت به حق، در پرده کِبر نباشد

برادران! خواهران! مواظب باشید که قلب شما نسبت به حق در پرده کبر نباشد، مردان! اگر در خانه حق با همسرتان است، راحت حق را قبول بکنید؛ خانم‌ها! اگر در کاری حق با شوهرتان است، فریاد نزنید، داد نزنید، در دهانش نزنید و حق را قبول بکنید! چند‌وقت پیش من از یک منبری پایین آمدم، خیلی هم شلوغ بود، داشتم بیرون می‌آمدم، یک آقایی خیلی محترمانه آمد و به من گفت: شما این آیه را در این منبر اشتباه نخواندید؟ گفتم: آیه چه بود؟ روی موبایلش زد و سوره آمد، قرآن آمد، زد آیه آمد، گفت: این آیه را ببینید، شما روی منبر خواندید. گفتم: من اشتباه خواندم، این تواضع در مقابل حق است.

این فرد یک حقی را به من می‌گوید که شما این آیه را اشتباه خوانده‌ای، گفتم: جبران می‌کنم. خب فردا شب باید به منبر بروم و بگویم: مردم! قبل از شروع منبر، محبت کنید این آیه را من دیشب اشتباه خواندم، صحیحش این است؛ حالا اگر برمی‌گشتم و به آن آقا می‌گفتم: من شصت‌سال است با قرآن سروکار دارم، من بیست‌سال است در قم درس خوانده‌ام، حالا تو از کجا پیدایت شده که غلط منبر من را می‌گیری؟ یقیناً این کبر است، این معصیت است، این گناه است.

من به تو بدهکار نیستم، دروغ است! خودت می‌دانی بدهکار هستی، به او بگو من به تو بدهکار هستم، اما تا پنج‌ماه دیگر نمی‌توانم بدهم؛ اما بله، من بدهکار نیستم؛ حالا می‌گویی من بدهکار هستم، آره بدهکار هستم! می‌خورم و یک قدح آب هم روی آن می‌خورم، برو هر غلطی می‌خواهی، بکن! این حالتی است که آدم را جهنمی می‌کند. کبر در برابر حق، آدم را جهنمی می‌کند.

یک عالمی می‌خواست با مَرکب به سفر برود، مردم خیلی او را دوست داشتند. آن‌وقت‌ها که ماشین نبود، داستان برای چهار-پنج قرن قبل است. مردم شهر خودش که شهر کوچکی بود، کم جمعیت بود، آمدند و دور شترش را گرفتند، گفتند: آقا کجا می‌روید؟ گفت: می‌خواهم به یکی از کشورهای آفریقایی بروم که باید به مصر می‌رفت، از مصر به سودان می‌رفت، از سودان هم در آن کشوری می‌رفت که دعوت داشت و مورد نظرش بود. کسی یک قلم با یک تکه صفحه به او داد و گفت: یک نصیحت برای من بنویسید که تا آخر عمرم برایم بس باشد. نصیحت را نوشت و شتر راه افتاد، مردم هم پراکنده شدند. ایشان هم از آنجا به مصر آمد، به سودان آمد و سپس به آن شهری آمد که بنا بود در یک کشور دیگر برود. لباس‌های تمیز و نو را از بقچه درآورد که این لباس‌های سفر و گرد‌وخاک‌شده را عوض بکند، جیب‌هایش را که خالی کرد، دید قلمی که آن بزرگوار به او داد و گفت یک نصیحت بنویس، در جیبش جا مانده است. لباس‌ها را پوشید و گفت: شتر من را آماده کنید! دوباره به مملکت خودش برگشت و گفت: آن‌کسی را که به من قلم داد، بیاورید؛ قلم را به او داد، دوباره به طرف آن منطقه‌ای حرکت کرد که باید برود. این دیگر نهایت تواضع به دستور خداست که مال کسی را نبرید، مال کسی را نابود نکنید، حق کسی را سلب نکنید.

3 ویژگی اصلی کسانی که حق تلاوت قرآن را رعایت می‌کنند

پایان آیه: «حَقَّ تِلاَوَتِهِ»، کسی که بین خودش و قرآن حجاب قرار بدهد، پرده بیندازد که این پرده تکبر است، «فَأُولَئِکَ هُمْ الْخَاسِرُونَ»، اگر این‌جوری بماند و با همین حال بمیرد، «الذین کفروا و مأتوا کفارا»، وقتی وارد قیامت می‌شود، می‌بیند که تمام سرمایه‌های وجودی‌اش تباه شده و تنها چیزی که از هفتادسال، هشتادسال عمرش مانده، یک اسکلت استخوانی است که روی آن هم مثل الآن پوست است؛ خدا در قرآن، در سورهٔ جن می‌گوید: «کانوا لجهنم حطبا»، این آدم فقط هیزم جهنم است و به درد هیچ‌چیز دیگری نمی‌خورد. این اسکلت استخوانی هیزم آتش است. این آیهٔ شریفه در یک دیدگاه، اینها را می‌گوید که گفتم.

«الَّذِینَ یَتْلُونَ کِتَابَ»، کسانی که کتاب را تلاوت کنند، «حَقَّ تِلَاوَتِهِ»، و حق تلاوتش را رعایت کنند، چطور حق تلاوت قرآن را رعایت می‌کنند؟ یعنی بخوانند، بفهمند و عمل بکنند، این رعایت حق تلاوت است، «أُولَئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ»، اینها آدم‌هایی هستند که سه بخش وجودشان سالم است: یکی اعتقادات قلبی، یکی اخلاق نفسی و یکی هم حرکات عملی‌شان. اینها مؤمن هستند. مؤمن هستند، « أُولَئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ»، یعنی دل سالمی دارند، نفس سالمی دارند، اعضا و جوارح سالمی دارند.

فارس

درسشهرریمکتب
نظرات (0)
Add Comment