آرشیو انعکاس
برای دسترسی به بخش های اصلی سایت از این قسمت استفاده کنید

سروده شاعر آئینی‌ شهرری درباره امام علی (ع)

فراییبه گزارش راگانیوز و به نقل از اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان ری، “عبدالمجید فرایی” شاعر پیشکسوت و آیینی شهرستان ری
با اشاره به مقام والای حضرت علی(ع) گفت: امام علی(ع) از چنان عظمت و مقام والای معنوي و روحي برخوردار هستند كه هيچ قلمي توانايي توصيف و بيان اندكي از عظمت بسيار آن حضرت را ندارد. آن حضرت در دانش و انديشه، شجاعت و جوانمردي، عفو و بخشش، اخلاص و صفا و ساير صفات كمالي بعد از پيامبر اكرم(ص) در تاريخ بشر بي‌‏نظير و بي‌‏همتا هستند از این رو این قطعه ازشعر را  از سر ارادت به مولای موحدین علی (ع) تقدیم دوستداران آن امام همام می کنم.

در این قطعه از شعر آمده است:

من ای کوفه کنم از تو شکایت

نکردی حال مولا را، رعایت

علی با تو، هماره راز می‌گفت

حدیث قصه پرواز می‌گفت

عروج خلق را، آواز می‌داد

خلایق را، پر پرواز می‌داد

ولی تو، گوش‌ها را بسته بودی

اسیر نفس خود، پیوسته بودی

علی اندیشه در اندیشه‌ها داشت

ز بند تن، علی(ع) جانی رها داشت

علی(ع) با رمز هستی آشنا بود

علی(ع) آئینه جان خدا بود

خدا باورترین، انسان هستی

ز خود بی‌خود، ز شوق حق‌پرستی

علی(ع) هم‌کاسه جام محمد(ص)

علی(ع) پیوسته همگام محمد(ص)

علی با حق‌پرستان الفتی داشت

علی در سینه خود، آیتی داشت

علی کانون علم و عشق هستی

خداخواهی، به دور از خودپرستی

علی(ع) ایتام را، مثل پدر بود

ز درد دردمندان، او نیاسود

شبانه نان و خرما، حمل می‌کرد

مگر رنگی دهد، بر چهره زرد

علی نان‌آ‌ور بیچارگان بود

علی را، درد مسکینان به جان بود

علی(ع) تفسیر آیات خدا بود

علی(ع) از روز اول پارسا بود

ندانستی چرا؟ قدر علی(ع) را

چه سودی دارد ای کوفه، دریغا

تو با مولا، وفاداری نکردی

علی(ع) را، ذره‌ای یاری نکردی

وفاداری تو را، معنا ندارد

وفا در مسلک تو، جا ندارد

تو را در آزمایش، خام دیدم

تو را ای کوفه، بدفرجام دیدم

علی را شربت حرمان چشاندی

تو بذر غم، به جان او نشاندی

«قطام» آن دلفریب فتنه‌پرداز

چو شیطان کرد اغوا، ناز طناز

اسیر مکر زن، چون شد مصمم

خبیث هر دو عالم، «ابن ملجم»

چو مومی نرم شد در دست شیطان

سیه کردار، ابله، مرد نادان

به خواهش‌های آن زن، گفت آری

نصیبش شد دو عالم، شرمساری

به تیغ تیز کین زهرآلود

علی شد رستگار و، او نیاسود

علی در خانه‌ای کوچک بسر برد

علی افتاده‌ای، هرگز نیازرد

علی ساده، به نیکی زندگی کرد

علی با پارسایی، بندگی کرد

هنوز آن خانه دل، باز برجاست

تماشا کن، در آنجا، نور مولاست

هنوز آن خانه دل را، می‌رباید

دل شیدا، علی(ع) را می‌ستاید

بنای عشق، ویرانی ندارد

خدایی شد، پریشانی ندارد

ولی کاخ ستم، ویرانه گشته

کلاغ و جغدها را، لانه گشته

عبیدالله، در آنجا ظلم می‌کرد

در آنجا بخش می‌شد ماتم و درد

بنای ظلم، از اول خراب است

پی کاخ ستم، بر روی آب است

تو با مهمان خود، نیرنگ کردی

تو عرصه بر محبان، تنگ کردی

در خود را، به مسلم وا نکردی

تو از مهمان‌کشی، پروا نکردی

مگر طفلان، چه جرمی کرده بودند

غریبانه، چو گل پژمرده بودند

دل «ازرق»، تو بودی سخت کردی

تو آن گمراه را، بدبخت کردی

تو با «ازرق»، تبانی کرده بودی

تو بر بی‌رحمی‌اش، دائم فزودی

دو طفلان را، تو بودی سر بریدی

قلوب خلق، بر آتش کشیدی

نمک خوردی، نمکدان را شکستی

تو  عهدی بستی و اما گسستی

حسین نازنین، بر کوفه خواندی

به روی نعش او، مرکب دواندی

تو دعوت کردی آن سرو روان را

تو کشتی، کودک و پیر و جوان را

تو تا از فتنه‌ها، آگاه گشتی

تو با «شمر» لعین، همراه گشتی

تو خنجر، از نیام خود، کشیدی

به بی‌رحمی سر گل را، بریدی

ندیدی فاطمه(س) اندوهگین بود؟

گل زهرا(س) تنش روی زمین بود

زمین و آسمان، در تاب و تب بود

خود خنجر هم از تو، در غضب بود

تو سوزاندی، خیام عاشقان را

تو سرگردان نمودی کودکان را

تو  آل ‌الله را، آواره کردی

حجاب حق‌پرستان، پاره کردی

تو آنها را، به محمل‌ها نشاندی

به سوی کوچه و برزن کشاندی

مگر آنان، گل تقوا نبودند

مگر جان و دل زهرا(س) نبودند

ستمکاری به آن سر چوب می‌زد

لب و دندان آن محبوب می‌زد

تلاطم در دل زینب، نهان بود

یقینا لحظه‌های امتحان بود

ولی کوفه، تو خود ننگ آفریدی

جهان تا هست، بدنامی گزیدی

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.