آموزش زندگی در عصر فرزند سالاری
عصر فرزندسالاری است. درهر خانواده بچه ها دراولویت هستند. پدر و مادرنهایت تلاش خود را می کنند تا بهترین امکانات را برای آنان فراهم نمایند. از تغذیه گرفته تا آموزش و ورزش و هنر. شاید خود ما هم جزو افرادی باشیم که دو شیفت یا سه شیفت کار می کنیم تا فرزندمان هرچه می خواهد در اختیار داشته باشد.
این مسائل هیچ مشکلی ندارد. از بعضی لحاظ بسیار هم عالی است. اینکه نسل جدید از کودکی با یک یا دو زبان زنده دنیا آشنا شوند، در یک رشته از هنر تبحر داشته باشند، ورزش بکنند و در رفاه باشند خیلی خوب است. ولی مشکل از آنجا شروع می شود که والدین تمام هم و غم خود را بر روی ارتقا سطح علمی و هنری بچه ها بگذارند که متاسفانه می بینیم زندگی ها همین طور شده است.
پدر و مادرها فراموش کرده اند زندگی کردن را به بچه ها بیاموزند. زندگی فقط خوبی و خوشی و درس خواندن و رفتن به کلاس های جور واجور نیست. پستی و بلندی دارد. مشکلات زیادی د رجاده زندگی در کمین همه است.
والدین آنقدر نگران پیشرفت های فرزندانشان در زمینه های مختلف هستند که از یاد برده اند به نسل آینده زندگی کردن را بیاموزند.
برنامه ریزی، دسته و پنجه نرم کردن با مشکلات، تعامل با افراد مختلف، سازگاری با محیط، پس انداز کردن ، صبور بودن، گذشتن از خواسته های خود همه و همه از مهمترین مهارت های زندگی است که باید از کودکی آموخته شود.
متاسفانه سیستم آموزشی ما به گونه ای است که دانش آموز تنها دروسی را می آموزد و هیچ یک از آیتم های فوق در مدارس آموزش داده نمی شود و اگر بچه ها در خانه اصول زندگی را تمرین نکنند، وقتی که به عنوان نیروی کار، وارد جامعه شدند، اجتماع با بی رحمی تمام آنان را سرکلاس درس زندگی می نشاند و آنچه را که باید به آنها تفهیم می کند.
مسلما هیچ کارفرمایی حوصله ندارد با یک کارمند ناز پرورده که حاضر نیست کوچترین انعطافی داشته باشد سرو کله بزند. حالا هرقدر هم این فرد توانمند باشد و بالاترین مدرک دانشگاهی را از بهترین موسسات دریافت کرده باشد.
همه ما با جوانانی برخورد کرده ایم که مرتب شغل خود را تغییر می دهند، یک جا دوام نمی آورند، با هر کسی سازش ندارند و به قول معروف از این شاخه به آن شاخه می پرند. این افراد با اصول ساده زندگی یعنی فروتنی، سازگاری با محیط و افراد مختلف و صبر کردن برای اثبات توانمندی های خود بیگانه هستند و تصور می کنند همانطور که در خانواده همه گوش به فرمان آنها بوده اند در جامعه و محیط کار نیز باید همانطور باشد. بدترین اتفاق زمانی می افتد که خانواده با وجود بزرگ شدن بچه و اشتباهات مکرر او بازهم دست از حمایتش برنمی دارند. حتما سراغ دارید جوانانی را که علیرغم ازدواج و تشکیل خانواده، هنوز نتوانسته اند شغل مناسب خود را ( البته از نظر خودشان ) پیدا کنند و بی کار در خانه می چرخند و خرج زندگی را از پدر و مادرشان می گیرند و اصلا از این موضوع ناراحت نیستند و حتی برخی پا را فراتر گذاشته و احساس می کنند همه اینها جزئی از وظایف پدر و مادر است.
ما به عنوان پدر و مادر وظیفه داریم زندگی کردن را به بچه ها بیاموزیم. هیچ اشکالی ندارد گاهی دختر نوجوانمان همراه مادرش آشپزی کند. پسرمان به بازار بیاید و کیسه های سنگین خرید را از پله ها بالا بیاورد. اگر با مشکل اقتصادی مواجه شدیم از فرزندمان بخواهیم برای خریدن چیزی که دوست دارد ولی ضروری نیست کمی صبر کند یا حتی خودش پس انداز کند و از پول تو جیبی های خودش برخی نیازهایش را تهیه کند. به بچه ها یاد بدهیم چگونه به عقاید گوناگون دوستانشان گوش کنند و حتی اگر حرفهایشان را قبول ندارد به آنان به عنوان انسان احترام بگذارد.
این کارهای ساده حکم سرمشق های کلاس اولی ها را دارد که باعث می شود کودکان و نوجوانان کم کم راه و روش زندگی را بیاموزند و وقتی بزرگ شدند با کوچکترین سختی میدان را خالی نکنند.
گاهی سخت گرفتن به کودکان محبت در حق آنان است. اجازه ندهید عشق به فرزند به دوستی خاله خرسه تبدیل شود.
سعیده شریفی کارشناس روانشناسی