روایت از دلاوری های شهید راسخ/شهیدی از شهدای ری
کمی مکث کردم و بعد در حالی که به شهدا اشاره میکردم، ادامه دادم: تعارف نداریم. هر کس اهلش نیست یا نمیتواند تحمل کند با آمبولانس مجروحین به عقب برود. هنوز حرفم تمام نشده بود که نوجوانی از میان جمع بلند شد و با صدای بلند رو به من گفت: سه ماه به انتظار امروز صبر کردیم، حالا که به اینجا رسید، بگذاریم و برویم؟! ما تا آخرش هستیم.
به گزارش راگانیوز،در روزگاری که برخی سهوا دلاوری ها و روشن بینی های رزمندگان هشت سال دفاع مقدس را فراموش کرده اند و برخی دیگر هم نمی خواهند که یادی از آن دوران در ذهن ها باقی بماند، مرور حماسه آفرینان شهید این مرز و بوم ، به یقین تلنگری است بر همه آنانی که اکنون با خونفشانی های شهیدان اکنون در صدر سیاست و جامعه ایرانی قرار گرفته اند. آنچه که امروز در راگانیوز آماده شده است،مرور خاطرات و نصایح رزمنده ای است که هم جانباز و هم آزاده بود و هم در نهایت به فیض شهادت نائل آمد. شهید مجید داوودی راسخ
بچهها دارن میرن جلو …
به سیمخاردار رسیدند …
معبر را زدند …
عراقیها ما رو دیدند …
تیراندازی شروع شد … ت … ت… تق …
بچهها زخمی شدند …
از فرماندهی به بیسیمچی گفتند: خودت برو جلو
نمیشه …
چرا؟
تیر خوردم!
گوشی را بده داودی.
اونم زخمی شده … افتاده نمیتونه حرکت کنه …
خودت چه کار میکنی؟ مگه سلاح نداری؟
نه، اوضاع خیلی خرابه …
[jwplayer mediaid=”18161″]